جمشید خانیان در «ادسون آرانتس دو ناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش» از حادثه هولناک آتشسوزی سینما رکس آبادان میگوید.
در آغاز با مطالعه نخستین صفحات این کتاب، تصور میکنیم باداستانی شبیه «شازده کوچولو» روبهرو هستیم اما به تدریج با خواندن ادامه داستان، تصویر متفاوتی میبینیم.
خانیان در این کتاب، به لحظات نخستینی اشاره میکند که یک نویسنده قبل از شروع داستان سپری میکند؛ لحظاتی که سعی میکند ذهنش را متمرکز کند و به تصاویر و موضوعات پراکندهای که از فکرش میگذرد، انسجام ببخشد، جزئیات را کنار هم بچیند و براساس آن داستانش را بنویسد.
او میخواهد داستانی واقعی از واقعهای هولناک بنویسد که در نوجوانی شاهدش بوده و پدر و مادرش را هم در آن از دست داده است؛ از حادثه آتشسوزی سینما رکس آبادان. اما وقتی کاغذ را روبهرویش میگذارد و به سبک و سیاق همیشگی با کشیدن یک خط حلزونی سعی میکند جزئیات دنیای داستانیاش را در ذهنش مجسم کند، سروکله یک پسر سیاه سوخته مو فرفری که لهجه جنوبی دارد به نام ادسون آرانتس دو ناسیمنتو پیدا میشود که به دنبال خرگوش هیمالیاییاش میگردد و خیال و واقعیت در هم میآمیزند.
نویسنده که اصلا قصد نوشتن یک داستان فانتزی ندارد تلاش میکند، ادسون آرانتس دو ناسیمنتو را از ذهنش دور کند اما پسرک معتقد است که شخصیت اصلی داستان است و اصرار دارد که بماند. نویسنده میداند چه داستانی میخواهد بنویسد؛ ماجرایی که در سال 1375 گذشته. زمانی که او به همراه خواهرش لیالی و دوستهایش زیته، ژان لویی و شملی که یک طناب بسته به پای قورباغهاش، در یک شب گرم نزدیک یک درخت بیعار پشت یک کلیسا در آبادان نشستهاند و فانتا مینوشند؛ یک کامیون ارتش هم با سربازهای خسته و تکیه داده به اسلحههایشان هم از روبهرویشان میگذرد. او حتی با خودش قرار گذاشته که قصهاش را با آواز عبدالحکیم حافظ، یک خواننده عرب آغاز کند.
در واقعیت سینمایی به آتش کشیده شده و صدها نفر بیگناه در آن جان دادهاند اما نویسنده با قهرمانی روبهرو شده که خواستار تغییر سرانجام ماجراست.
داستان اینگونه آغاز میشود: «داشتم به صداها فکر میکردم. به صدای غرش کامیونهای ارتشی که سربازهای خسته و خوابآلود را جابهجا میکردند. به صدای قورقور قورباغه سبزرنگ عصبانی. و به صدای عبدالحکیم حافظ. خوب یادم میآید به خودم گفتم بهتر است داستانم را با صدای آواز عبدالحکیم حافظ شروع کنم که مثلا از رادیوی دوزندگی ماکسی مد شنیده میشود. درواقع همینطور هم بود. عبدالحکیم حافظ داشت قارئه الفنجان را میخواند و رسیده بود به آنجا که للمحبوب و یا ولدی، یا ولدی را مثل یک خط ممتد بیپایان از ته گلو میکشید و مردم سوت و کف میزدند: «للمحبووووووووووووووووب.» که ناگهان چیزی پرید بیرون و ناپدید شد. درحالی که هنوز نوک خودکار آبیرنگم روی کاغذ بود، سرم را در مسیر عبور آن «چیز» که نتوانستم درست ببینمش بلند کردم. چند لحظه بیحرکت نشستم و پلک نزدم...»
بخش کودک و نوجوان انتشارات فاطمی (کتابهای طوطی)، کتاب «ادسون آرانتس دو ناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش» را در 91 صفحه با شمارگان دوهزار نسخه و قیمت 190 هزار ریال منتشر کرده است.
نظر شما