فاطمه حیدری مترجم کتاب در مقدمهای که برای برگردان فارسی آن نوشته میگوید، کسانی که با آثار مولانا آشنا هستند، واقفاند که مولانا با وقوف کامل به احوال مخاطبان زمانهاش مانند طبیبی روانکاو و جامعهشناسی مجرب، دردهای جامعه را تشخیص داده و نسخههای درمانی آن را با زبانی همهفهم ارائه کرده است. او معتقد است مثنوی تجلی هوشیاری، خردمندی، وقار، متانت، اوج کمال و نیل به مقام جمعالجمع مولوی است؛ در حالی که دیوان شمس بازتاب تحول و تخریب روحی و آشفتگی است که لازمه هرگونه بازآفرینی است. پس مولانا در دیوان شمس «بیماری درمانجو» و در مثنوی «طبیبی درمانگر» است.
در بخش تحت عنوان بشریت، مولانا را دوباره کشف میکند؛ نوزاد تارهان از توجه غربیها به مولانا مینویسد و میگوید: «امروزه بهویژه در دنیای غرب علاقه بسیار زیادی به حضرت مولانا وجود دارد و در مدرنیسم و دانش، ردی از آموزههای ایشان به چشم میخورد. این خطوط، مدرنیسم و دانش را به تکامل میرسانند. از دیدگاه دیگر بشریت نیز مشغول کشف دوباره مولاناست. مولانا در دوران خود، حکیمی است که عصر خویش را درنوردیده. تأثیری که او بر انسانها و فرهنگی که در آن عصر میزیسته، نهاده، هنوز زنده و پویاست. این تأثیر ماندگار، توانایی تغییر ساختار فکری و احساسی انسان را دارد. مثالها و نمونههایی که مولانا در آموزههایش به کار میبرد، نسبت به آنچه امروزه برایمان اتفاق میافتد، قابل بررسی و تطبیق است؛ چراکه او به سؤالهای روزگار خود، نسبت به روح زمانه پاسخ داده است.»
در نگاه این روانشناس ابزاری که آموزههای مولانا به دست دادهاند، در عصر خرد و فرزانگی برای بشر فواید بسیاری به همراه داشته است. او توضیح میدهد که در روانشناسی مفهومی به نام آشناپنداری وجود دارد. یعنی شخص با چیزی مواجه میشود که قبلاً آن را ندیده، اما با دیدنش حس میکند که آن را پیشتر جایی دیده است. وقتی آثار مولانا را میخوانیم، این حس بسیار تجربهشدنی است؛ چراکه او به انسان چیزهایی را که از ازل دیده، یادآوری میکند. نویسنده این نوع یادآوری را نوعی کشف حسی (بصری) میداند. یعنی در واقع انسان متوجه گنجینه که در او پنهان است، نیست یا نبوده، سخن و اشارهای از مولانا باعث میشود که هشدار کشف آن گنج فعال شود و به حرکت درآید. در برابر آن گنجینه، حس طلب خود را نشان میدهند. مولانا احتیاجات پنهانی ما را آشکار میکند.
بخش دوم کتاب، با عنوان «مثنویتراپی» دارای ۳۲۲ فصل است. هر فصل با عنوان «کلیشه تفکر منفی» یکی از تفکرات منفی موجود در ذهن بشر را معرفی کرده، سپس حکایتی از مثنوی آورده شده و پس از آن به رمزگشایی روانشناسانه آن حکایت پرداخته شده است. در پایان هر فصل نیز با عنوان سخنی از مثنوی، ابیاتی از مولانا ذکر شده است. بخش سوم نیز دارای ده فصل است که هر فصل با عنوان گام مشخص شده و سپس یک مقدمه کوتاه درباره آن گام آمنده و مانند فصلهای بخش دوم، حکایتی از مثنوی ذکر شده و بعد توضیحات روانشناسانه آن ارائه شده و در پایان نیز سخنی از مثنوی آمده است.
او دلیل پرفروش بودن آثار مولانا در آمریکا و بیشتر از آن «مدیتیشن با رومی» که قبول عام بسیاری در آن سرزمین یافته را بیشتر ناکامی نظام ماتریالیستی میداند. نویسنده حتی از این میگوید که مولانا بدون آنکه حرفی در اینباره گفته شود؛ تاثیر بسزایی در تاسیس آمریکا داشته است. او اثر معروف جرج واشنگتن (پایهگذار آمریکا) یعنی «۱۱۰ قانون تمدن و رفتار مناسب و معقول در شرکت در گفتوگوی ۱۷۳۷» را به دقت بررسی کرده و متوجه شده مولانا را از نظر تفکرو سیر معنوی جایگاه ویژهای در در آثار او داشته است. از آن رو که در آن زمان، مرجع تفکرات جرج واشنگتن ذکر نشد؛ وجود تفکرات مولانا در این قوانین از چشمها پنهان ماند.
به عنوان نمونه جورج واشنگتن وجدان را اینگونه معنا میکند: «وجدان نوری الهی است که از آسمان با صدا و بارقهای درخشان به امروزمان و قلبمان وارد میشود.» و در نگاه این روانشناس نه تنها در این توصیف خبری از کاپیتالیسم نیست؛ بلکه به لحظ روانی هم این جمله از مراقبت و روشهای پیشگیریکننده برای سلامت روح بحث میکند.
نوزاد تارهان در تشریح چگونکی کاربرد مولانا و مثنوی در تراپی مینویسد: «در درمانهای نوین الگوهای ذهنی، ذهن انسان با آموزش مورد بازدید و بازرسی قرار میگیرد و اگر پیشتر مورد آموزش قرار گرفته باشد، در مواقع بحران قابلیت مهار شدن دارد. در الگوی تصوف آموزش ذهن انسان، مانند آموزش فیل است. فیل حیوانی قوی، پرطاقت، باوقار و مطیع است. اما همین حیوان بسیار مطیع وقتی در بحران قرار بگیرد، مهار خود را از دست میدهد و میتواند صاحبش را بکشد. ذهن انسان نیز وقتی در معرض استرس غیرقابل کنترل قرار بگیرد، همین واکنشها را میتواند از خود نشان بدهد و حتی میتواند دچار ایست قلبی شود. مولانا با روشهای درمانی فراشناختی خود درباره اندیشه، ما را به تفکر وامیدارد و میآموزد که چگونه انرژیهای وحشی خود را مدیریت کنیم.»
او در تبیین نظرات خود از آنچه در روانپزشکی عملی امروز مورد استفاده قرار میگیرد، از نقشههای ذهنیای که مانع سلامت روحی فرد شده و مسبب ادامه بیماری او میشود، قضاوتهای کلیشهای و نیز مقیاس باورهای اشتباه استفاده کرده است. این مقیاسها در اندیشهها و تفکرات شخص، سلامت اندیشه را محافظت کرده و تابع عملکرد ذهنی انسان هستند. اما نهایتا نویسنده معتقد است کسانی که فقط و فقط با عشق به حقیقت بنگرند، بدون آنکه نماینده دین، دکترین و ایدئولوژی خاصی باشند، میتوانند مولانا این خزانه غنی گذشتهمان را دوباره کشف کنند.
دکتر نِوزاد تارهان یکی از روانشناسان بزرگ ترکیه است که با الهام از آثار مولانا و تدقیق در آن توانسته با تطبیق علم روانشناسی نوین با آموزههای وی در فضایی میانرشتهای به مثنوی و سرایندهاش از دیدگاهی دیگر بنگرد.
سرفصلهای اصلی کتاب نیز عبارتند از: بشریت، مولانا را دوباره کشف میکند، مثنویتراپی و ده گام در هوش احساسی و مثنوی مولانا.
نظر شما