چرا سراغ نگارش کتابی با موضوع «مطالعه عصبشناسی سینما» رفتید؟
کتاب «جنسیت و خیرگی: مطالعه عصبشناسی سینما» درواقع نتیجه یک پژوهش است. در دوره لیسانس مقالهای از یوری هاسون عصبشناس و استاد دانشگاه پرینسون خواندم، او برای اولینبار بحث نورو سینماتک را مطرح کرد و یک پژوهش عصبشناسانهای روی سینما انجام داد. این مقالهای که هاسون نوشت در همین زمینه بوده و معروف است. پس از خواندن این مقاله به موضوعات اینچنینی علاقهمند شدم و بعد از کارشناسی مهندسی برق، سراغ سینما رفتم و در این حوزه در دانشگاه تحصیل کردم. همچنین در مرکز پژوهشهای بنیادین روی بحث سینما عصبشناختی کار کردم. بخشی از مجموعه پژوهشهایی که انجام شد در این کتاب آمده است؛ یکی از حوزههایی که من به آن علاقه داشتم این بود که بدانم تفاوتهای بین زن و مرد در دیدن یک اثر فیلمیک یا بحث گرافیک چگونه است؟ در کل مقاله هاسون مرا جذب این فعالیت کرد و علاقهمند بودم تفاوتهای جنسیتی به معنای زن و مرد بودن را در مواجهه با یک اثر هنری ببینم و با ردیابی چشم این کار را انجام دادم.
خب چرا فیلم «جدایی نادر از سیمین» اثر اصغر فرهادی را برای انجام این پژوهش انتخاب کردید؟
به دلیل مسائلی که داشت. مثلا این فیلم خیلی جنبه جنسی نداشت، ساده بود و حرکت در آن کم بود. همچنین المانهای مختلفی در این اثر کنترل شده بود. بخشی از پژوهش اطلاعاتی است که در کتاب «جنسیت و خیرگی» آمده و قسمتی دیگر درباره قضاوتهای زنان و مردان است که در این کتاب ذکر نشده است.
به جز فیلم «جدایی نادر از سیمین» پژوهش عصبشناسی سینما را روی فیلمهای دیگر هم بررسی کردهاید؟ یا این نوع مطالعات به جز سینما در سایر هنرهای دیگر هم انجام شده است؟
من روی چند فیلم کار کردم اما آنچه در کتاب چاپ شد فقط این فیلم است. ولی خب باقی کارها را به عنوان خروجی منتشر نکردم.
زمینه این نوع پژوهشها گسترده است. در دنیا این پژوهش را روی فعالیتهای مختلف انجام میدهند؛ به عنوان مثال با همین ابزار روی نِرو مارکتینگ کار میکنند، این که شما وارد فروشگاه میشوید و تفاوتهای جنسیتی در مواجهه با قفسه چگونه است و خانمها و آقایان هر یک به کدام قفسه بیشتر توجه میکنند. در زمینه پوستر و تبلیغات نیز چنین کارهایی انجام میشود و ما نیز فعالیتهایی انجام دادهایم. مثلا این که وقتی یک پوستر یا تبلیغات کاغذی طراحی میشود دوست دارید مخاطب به کجا توجه بیشتری داشته باشد؟
علیالقاعده آدمها دوست دارند به رنگ و چیزی که منجر به خرید شود توجه بیشتری صورت بگیرد؛ ولی طراحی و دیزاین بسیاری از این پوسترها اشتباه است. وقتی نقاط خیرگی آدمها را بررسی میکنیم متوجه میشویم مثلا این خیرگی روی چشم بازیگر است و مخاطب به برند توجهی ندارد و آن را نمیبیند.
در دنیا در این حوزهها در بحث زیباییشناسی هنر، سینما، نقاشی و گرافیک هم کار میشود؛ اخیرا نیز این گونه پژوهشها روی صفحات وب و خبر نیز انجام میشود. مثلا این که چینش اخبار چطور باشد تا چیزهایی که میخواهید بهتر دیده شود و کجای این صفحه وب قرار بگیرد.
وضعیت مطالعات عصبشناسی روی هنرهای مختلف در ایران چطور است؟ شما جزو اولین نفراتی هستید که در این باره کار میکنید؟ کتاب «جنسیت و خیرگی: مطالعه عصبشناسی سینما» نیز از نخستین کتابها در این زمینه است؟
بله اولین کتابی است که در این حوزه نوشته شده است. در سینما که من پژوهشی ندیدم. الان خیلی مطلع نیستم، زیرا در حال حاضر نیز برخی که میخواهند این پروژه را تعریف کنند با من تماس میگیرند ولی تعدادشان اندک است.
با توجه به اهمیت موضوع در حیطه تاثیرگذاری بر مخاطب کم توجهی به چنین پژوهشهایی به دلیل شناخته نشدن این نوع مطالعات است؟
دلیل اصلیاش این است که محیط آکادمیک ما در بخش هنر و علوم انسانی این حوزه را نمیشناسند این دسته افرادی هستند که بیشتر به دنبال نظریه هستند در حالی که این کار عملی، تجربی و اکسپریمنتال است شاید اگر من در این زمینه اندک موفقیتی داشتم به این دلیل بود که در مقطعی مهندسی خواندم و به راحتی میتوانستم با این دستگاهها کار کنم خروجیها را دریافت و تحلیل کنم؛ شاید فردی که از پایه هنر خوانده و دانش ریاضی برنامهنویسی ندارد نتواند این کار را به راحتی انجام دهد زیرا شما باید از ابزارهای ارزیابی شناختی استفاده کنید و برای کار کردن با این دستگاهها یا باید تیم باشید یا نوع کار با آن را بدانید. دلیل دیگرش نیز این است که اصولا اساتیدی نیستند که در این زمینه دانش داشته باشند به همین علت در حال حاضر در ایران گسترده نیست. اما دوستانی که در حوزه مارکتینگ کار میکنند گاهی میآیند و با هم پروژه تعریف میکنیم و امیدواریم اتفاقاتی رخ دهد.
مطالعات عصبشناسی در حوزه سینما یا سایر هنرها موضوع مهمی است با توجه به این که میتوان اثرگذاری را روی مخاطب دید و طبق آن فعالیت کرد.
بله. مثلا حوزه نقد را تغییر میدهد. همچنین نکاتی درباه نقد نوشتهام که منتقدین چگونه میتوانند از این اثر استفاده کنند برای این که نقد فیلم از این سطح محتوایی صرف خارج شود. سطحیترین نوع نقد همین نقد محتوایی است که این روزها ما انجام می دهیم.
البته این کتاب جای این را داشت که بهتر از این نوشته شود؛ و همچنین برگرفته از پایان نامه است.
صحنهای از فیلم «جدایی نادر از سیمین»
در قسمتی از کتاب مطرح کردید که «هنر خود فرآیندی شبیه عملکرد مغز است» صرفا از این جهت که هر دو وسیلهای برای شناخت محیط اطراف است این موضوع را مطرح کردید؟
مسئله درک و فاهمه هنر موضوعی قدیمی است. در حوزه سینما هنوز هم بحث میشود. نظریات متعددی وجود دارد که هنر چیست و چگونه ادراک میشود. مانند روانکاوی سینما مثل آن چیزهایی که برگرفته از نظریات زیگموند فروید، ژاک لاکان و اسلاوی ژیژک است؛ یا موج نو سینمای فرانسه. برای من جذابیت عصبشناسی در این بود چیزی که منبع ادراک ماست یعنی مغز، را بررسی میکند. دقیقا ابزار ادراک را بررسی میکند که اصلا شما در مواجهه با یک اثر هنری یا هر چیزی چگونه ادراک میکنید. این امر خیلی دقیقتر از آن است که مثلا فروید نظریه روانکاوانه دارد.
درواقع ما مغز را در مواجهه با اثر بررسی میکنیم و تنها ابزار ادراک ما همین مغز است و ما در عصبشناسی این امر را بررسی میکنیم؛ یعنی میگوییم اگر حال شما خوب است چون این قسمت از مغزتان کارکرد بیشتری دارد. در کتاب این را بیان کردم که بهتر است به جای این که نظریات مختلف را بیان کنیم که برخاسته از یک شخص در یک فضای فرهنگی محدود است، از مغز که برای همه انسانها فرآیندی یکسان دارد استفاده کنیم.
آقای آذرسا در نهایت آیا فیلم کارگردانی شده به ذهن مخاطب جهت میدهد یا خیر؟
حتما جهت میدهد. کار هنرمند همین است؛ زیباییشناسی خود را وارد سبک کند. شما از فضایی فیلم میگیرید و حس معمول دارید و نظیر آن چیزی است که در حال عادی میبینید ولی وقتی کارگردان قسمتی از فضا را نشان میدهد تاثیر متفاوتی دارد. مثلا در عکاسی قسمتی از واقعیت را به گونهای جدا و ترکیببندی کردید که وقتی آن را نشر میدهید برای همه جذاب است ولی اگر کل آن فضا را به نمایش بگذارید شاید آن را درک نکنند.
حتما کارگردانی کردن یک اثر یا فیلم کارگردانی شده جهتدهی دارد و تفاوتهای زیباییشناسانه دارد. هنر همین است یعنی بخشی از آن واقعیت را در یک سیر روایی نشان دهد که تو آن را ندیدهای.
به نظر شما آیا مخاطب و علاقهمندی اوست که به کارگردان برای ساخت فیلم جهت میدهد یا این کارگردان است که ذائقه ذهنی مخاطب را میسازد.
این امر به سبک و ژانر مرتبط است. اگر این موضوع در ایران مطرح است باید بگویم که در اینجا درگیر این هستند که سینما هنر، صنعت یا هنر صنعت است؟ ولی مخاطب و کارگردان بر یکدیگر تاثیر میگذارند. متاسفانه ما فیلمسازان صاحب سبک خوبی داشتیم که به خاطر گیشه درگیر مخاطب شدند و فیلمهای سخیفی که در حال حاضر مشاهده میکنیم را میسازند. در بسیاری از موارد این گونه است که هنرمند با سبک شخصی که خود دارد ذائقه مخاطب را تغییر میدهد. بنابراین چنین شد که هم مخاطب و کارگردان چون در یک رابطه عمیق هستند یعنی اثر هنری از سوی کارگردان خلق شده و از سوی مخاطب بازخورد میگیرد بر هم تاثیر میگذارند. در شرایط مختلف نیز تغییر میکند.
ساختار فعلی ما این گونه است که ذائقه مخاطب و پس زمینه اجتماعی و فرهنگی ما بیشتر تاثیر گذاشته بر این که کارگردانهای ما چه چیزی بسازند. پژوهشهای اخیری که انجام شده بحثی را مطرح میکنند که دانش و تجربه شخصی افراد در فهم اثر هنری باهم فرق میکند. فرض کنید کوزهای وجود دارد و این اثر را در موزه یا کنار خیابان دست دستفروش میبینید؛ احتمالا آن کوزهای که در موزه میبینم ولو این که شکسته باشد ارزش زیباییشناسی خیلی بیشتری دارد و آن چیزی که کنار خیابان میبینم هم به لحاظ زیباییشناسی و هم به لحاظ مادی ارزش زیادی ندارد چون تجربه ما میگوید حتما چیز جدی و مهمی بوده که داخل موزه گذاشتند.
انتشارات پژوهشگاه هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کتاب «جنسیت و خیرگی: مطالعه عصبشناسی سینما» اثر احمد آذرسا را در 109 صفحه با شمارگان 500 نسخه و با قیمت 9000 تومان منتشر کرده است.
نظر شما