چه شد که به موضوع نسبت ادبیات و فلسفه علاقهمند شدید و از کدام پایگاه به این سوژه نگاه کردید؟ از پایگاه ادبیات یا فلسفه؟ به عبارت دیگر سیر تحصیلاتی شما به کدام یک از این دو نزدیک بوده است؟
پاسخ پرسش شما را شاید بتوان در رشته تخصصی و علاقه شخصی اینجانب به ادبیات و نظریه ادبی یافت. طی سالها تحصیل ادبیات و تدریس آن در حوزههای مربوطه همچون نقد و نظریه ادبی، با نگاهی بنیادین به ادبیات جدی و سترگ دریافتم که میان ادبیات و فلسفه رگههای پیوند کم نیست. همچنین رساله دکتری من نیز به مقوله پدیدارشناسی و ادبیات پرداخته است. بنابراین میتوان گفت ادبیات خاستگاه اصلی این علاقه و یافتن پیوندها و گسستهای آن با فلسفه بوده است.
شاید مشهورترین گزاره درباره رابطه ادبیات و فلسفه به افلاطون تعلق دارد. آنجا که گفته بود شاعران جایی در جمهوری او ندارند. اما آثار همین افلاطون از منظر ادبی واجد ارزش شناخته میشود. این نمودی از رابطه پیچیده ادبیات و فلسفه است. شما این رابطه را چگونه صورتبندی میکنید؟ آیا از اساس میتوان مرز مشخصی میان ادبیات و فلسفه کشید؟
برخی افلاطون را قدیمیترین دشمن ادبیات برشمردهاند. البته او برای شاعران جوان جایگاهی در جمهور خود قایل نمیشود و به عبارتی برای حضور شاعران دو شرط سن (50 و بیشتر) و موضوع آثار قرار میدهد که این خود موید نظر افلاطون و علاقهاش به ادبیات است و تلویحا میگوید که جامعه جمهور وی به ادبیات و شاعر نیاز دارد. البته شواهد تاریخی در دست هست که نشان میدهد وی قبل از پرداختن جدی به فلسفه در خصوص گونه (ژانر) نمایش قلمفرسایی میکرده و با ادبیات سروکار داشته است. بنابراین تاثیر زبان ادبی در آثار فلسفی وی کاملا مشهود است. از این تاثیر میتوان به روش بیان فلسفی وی در آثارش اشاره کرد که دور از ذهن نیست آنها را حاصل دیالوگهای نمایشی که در آن زمان باب بوده، در نظر گرفت. مثال دیگر آن همان تمثیل معروف غار افلاطون است که وی برای بیان فلسفه خیر و اخلاق از آن کمک گرفته است. در کتاب فلسفه و ادبیات به این موضوع به تفصیل پرداخته شده است.
یکی از فلاسفهای که زبان ارائه اندیشههایش به حوزه ادبیات بسیار نزدیک میشود نیچه است. نیچه این سبک نوشتاری را تحت تاثیر کدام یک از فیلسوفان اتخاذ کرده بود؟ از اساس گزینگویههای او را در ساخت ادبیات میتوان طبقهبندی کرد؟ آیا او مرز بین ادبیات و فلسفه را نشکسته است؟
نیچه جایی در اثر خود با عنوان «حکمت شادان» به مقوله شعر اشاره میکند و اعتقاد دارد گرچه شعرا دروغگویانی بزرگ هستند، اما فرزانهترین انسانها نیز گاهی شیفته وزن و مقهور آن میشوند. به دیگر سخن، وی بر تاثیر ادبیات صحه میگذارد و به نمونههایی اشاره میکند که در آن فیلسوفان برای بیان آرای خود گاهی از مصرعی در شعری مدد جستهاند. آگاهیم که نیچه در دوران تحصیل خود شیفته شاعری به نام فردریش هولدرین میشود و در در مقالهای او را به عنوان شاعری مجنون در نظر میگیرد که آگاهی را به کمال رسانده است. همچنین در باب فلسفه از آرای شوپنهاور متاثر بود و علاقه وی به اسطورههای یونان باستان (خدایگان دایونیس و آپولو) که بعدها به عنوان رویکردی فلسفی و ادبی جایگاهی ویژه پیدا کرد و در کتاب زایش تراژدی وی بهطور جدی مطرح شد از وی چهرهای بینابین فیلسوف و ادیب ساخت.
در دوره مدرن، یکی از وجوه تمایز فلاسفه قارهای و تحلیلی بر سر نوع نگرش آنها نسبت به سبک ارائه اندیشه فلسفی بوده است. قارهایها به وجوه ادبی متن توجه ویژهای داشتهاند و تحلیلیها به استفاده از گزارههای شفاف و بیابهام تاکید داشتند. این دعوا را تا چه میزان میتوان نمود اثرگذاری ادبیات بر فلسفه دانست؟
این تقسیم بندی و فیلسوفان هریک شاید همان پیوندها و گسستهایی باشند که در کتاب به آنها اشاره شده اما رویکرد کتاب فلسفه و ادبیات فارغ از این مرزبندی بوده است.
در میان فیلسوفان مسلمان مانند ابنسینا ما با نوع نوشتاری مواجه میشویم که برای القای اندیشه فلسفی به شدت از عناصر ادبی بهره میبرد. این نوع ادبی تمثیلی را میتوان به عنوان نمونه در رساله حی ابن یقظان مشاهده کرد. از اساس گونه ادبی تمثیل چه جایگاهی در فرآیند نشر اندیشه فلسفی داشته است؟
شاید بتوان کتاب «ابن سینا و تمثیل عرفانی» نوشته هانری کربن را یکی از کتابهای مفید در این زمینه برشمرد. البته وقتی به تاریخ فلسفه و عرفان ایران رجوع میکنیم نمونههایی بسیاری همچون مرصاد العباد و منظومه عرفانی سیرالعباد الی المعاد را میتوان یافت که از تمثیل برای بیان مفاهیم بهره جستهاند.
بخشی از کتاب شما به مقوله فلسفه در ادبیات اختصاص دارد و در این بخش به نویسندگانی مانند آیریس مرداک و مارتا نوسبام پرداختهاید. اما پیش از این نویسندگان معاصر، در آثار نویسندگانی مانند داستایفسکی هم میتوان رد اندیشه فلسفی را جستجو کرد. از اساس معیار انتخاب نویسندگان برای آن فصل خاص از کتاب چه بوده است؟
در کتاب آمده است که گروهی از نویسندگان نگاهی فلسفی به زندگی داشته و خوانندگان آثار ایشان با مقولههایی که در فلسفه نیز به آنها پرداخته میشوند، روبرو هستند. مقولههایی چون اخلاق، خیر و شر که داستایوسفکی نمونه برجسته این نویسندگان است. اما در عین حال افرادی چون مرداک و نوسبام اساسا فیلسوف هستند که به مقوله ادبیات و آثار ادبی هم پرداختهاند. ملاک انتخاب ایشان بیشتر بعد فلسفی نگاه ایشان به ادبیات بوده است.
در دورههای اخیر، با قدرت گرفتن تفکر پستمدرن، مرز میان گونههای بیان و از جمله مرز میان اندیشه فلسفی و ادبیات تا حدی کمرنگ شده است. شما چشمانداز آینده تعامل میان ادبیات و فلسفه را چگونه میبینید؟
به نظر میرسد فضای حاکم بر پسامدرن همچنان به مقولههای فلسفی علاقهمند است و مقولهای چون «امر والا» کماکان مورد بحث فیلسوفانی چون لیوتار است. اما این تعامل نامیراست چرا که حتی اگر اثر ادبی پسامدرنی به هیچ موقعیتی در داستان اشاره نکند (مثل اثر داستان ـ زندگی جان بارث)، همان موقعیت «هیچ»، به نوبه خود نگاهی فلسفی است. البته با ورود به دوره ی «پسا ـ پسامدرن» باید منتظر واکنشهای ادبی و فلسفی بود.
پس از ادبیات و فلسفه چه آثاری را در دست تالیف و ترجمه دارید؟
با توجه به علاقهام به مباحث نظریه ادبی بیشتر در این حوزه فعالیت میکنم و آثاری را در قالب ترجمه در سالهای گذشته منتشر کردهام. در حال حاضر ترجمه کتاب «نظریه جهان متن» به اتمام رسیده و آن را برای چاپ به ناشر سپردهام. همچنین با توجه به علاقه شخصی و پژوهشهایی که به صورت موردی در حوزه روانشناسی انجام دادهام، مشغول تالیف کتابی در باب ادبیات و روانشناسی هستم که امیدوارم به یاری خداوند سبحان در سال 99 راهی بازار کتاب شود.
نظرات