پژند سلیمانی نویسنده و شاعر یادداشتی درباره رمان «سرخ سفید» اثر مهدی یزدانیخرم نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.
این جمله ابتدای رمان سرخ سفید، مهدییزدانیخرم نوشته شده است. خیلیها به اشتباه میگویند : «این کتاب تاریخ است.» خیر، نیست. باید گفت نویسنده در بستر داستانی تکهها و خاطرات و وقایع را آورده و به این وسیله زمان رخدادهای داستان خودش را به آن پیوست کرده است. او گاهی زمان را با زبان پیوند میدهد و لحنی را استفاده میکند که به یادمان بیاورد این زمان تاریخی را.
پایینتر از آن نوشته شده:
«گور پدر تاریخ...» لویی ژرژ سوآن
با همین جمله تکلیف ما مشخص میشود. اینجاست که ما باید بفهمیم نویسنده قرار است ما را همراه خودش کند و توی دل تاریخ ببرد و آدمهایی که توی تخیلش در خط تاریخ جان گرفتهاند را نشان بدهد و برایمان داستانش را به گونهای تعریف کند که اگر هوشمند نباشیم، میمانیم تویشان و پیش نمیرویم.
داستان با یک مبارزه شروع میشود. هر فصل با توضیح و تعریف یکی از حرکات کیوکوشین شروع میشود و ما را آماده مبارزهای میکند که قرار است طی فصول رمان به تصویر کشد. فصل اول که گرم کردن و آمادهسازی برای آزمون کیوکوشین است با این جمله شروع میشود.
اولش بخار بود...
و با همین بخار ما وارد فضای بخار آلود و وهمبرانگیز رمان میشویم. فضایی که بخار سراپاش را گرفته و از ابتدا هیچ چیز درونش به روشنی قابل دیدن نیست. کم کم پایمان را میگذاریم جلوتر. کیوکوشین کای سی و سه ساله جلوتر میرود و ما با او پیش میرویم.
راوی یا همان قصهگوی داستانی
راوی یا قصهگوی داستانی یک رابط است میان نویسنده و خواننده که مواردی چون موضوع، چرایی روایت، لحن و اصل روایت را از ذهن نویسنده به مخاطب منتقل میکند. در روایت همراه با راوی دانای کل... خواننده بـدون داشـتن آگـاهيهـاي پيـشين، دانش كلی و كاملی از گذشته پرسوناژهاي قصه، در اختيار ميگيرد و اين همه آگاهی و معلومات را فقط از يك منبع و آن هم از طريق راوی يعنی منبـع اصـلی، درمـييابـد.
(مقاله بررسی سير تحول شيوههای روايت و زاويه ديد در داستانهاي كوتاه سيمين دانشور، دکتر باقر صدرینیا)
در رمان سرخ سفید راوی در بیشتر مواقع دانای کل است. دقیقتر دانای کل اغلب نامحدود که در بیشتر آثار کلاسیک مورد استفاده قرار گرفته است. اما چیزی که در آن تغییر پیدا میکند، افق دیدگاه این دانای کل است. او همیشه بیخ گوش شخصیتها نایستاده و فقط گاه روایت را محدود به ذهن سوم شخص علیالخصوص مبارزهگر کیوکوشینکا قرار میدهد. او همیشه هم بالای بالا، توی آسمان ننشسته است. یا کنار ارواحی که هر از گاهی توی داستان سرک میکشند. راوی، ذوق نشان دادن دنیایی را دارد که توی تخیل نویسنده شکل گرفته و هر از گاهی ما را به گوشهوکنار این دنیا میبرد و میبرد و میگوید: «خب دیگه چی موند؟». گاهی هم که راوی دانای مطلق، از خود بیخود میشود و میخواهد آیندهای دور را برای شخصیتها به تصویر بکشد، به ناگهان میفهمد که باید برگردد سر اصل داستان و میگوید: «خب، البته ما با این کاری نداریم. بیا برگردیم سر اصل داستان..»
مانند بخش زیر:
«همسرش، خواهر ستاری، در فضای انتخاباتی سال 88 جوانها را ترغیب به رای داد خواهد کرد و مقاله خواهد نوشت که او میآید... اما ما با آن روز کاری نداریم....» (سرخ سفید، 1384: ص47)
و برمیگردد و باز بخشی از دنیای دیگر را برایمان روایت میکند. راوی خودش حیران است. خودش مطمئن نیست که قرار است چه اتفاقی بیوفتد. انگار توی ذهن ما مینشیند و به جای ما سوال میکند از خودش که قرار است چه اتفاقی بیوفتد. پیشبینی میکند همانطور که ذهن ما برای داستان پیشبینی میکند و بعد غافلگیر میشود. حیران میشود. غصه میخورد و نفس راحتی میکشد. انگار نه انگار که نویسنده داستان، مهدی یزدانیخرم، میداند که چه قرار است برای شخصیتها پیش بیاید. او میداند اما میخواهد به ما اینطور وانمود کند که او هم مثل ماست. او هم چیز زیادی نمیداند. باورش میکنیم و با او همراه میشویم. حیران میشویم. غصه میخوریم و نفس راحتی میکشیم و ادامه میدهیم. گاهی هم تو را آرام میکند، سرت را کلاه میگذارد و اینطور میگوید: «یاسر توکلی جای دوری نمیرود، میرود سیگار بخرد...» (سرخ سفید،1384: ص48)
اینطوری نشانهای میدهد بهات که بنشینی و با خیال راحت باقی داستان را بخوانی و با تیراندازی حیرت زده شوی. اما میدانی که خطر گذشته است. مطمئن نیستی. راوی هم اصراری ندارد خیالت را راحت کند، نویسنده مینویسد: «پشت سرش میسوزد..» (سرخ سفید،1384: ص51)
و تو خیال میکنی که نکند نویسنده میخواهد غافلگیرت کند؟ نکند تیری خورده و خودش نفهمیده؟ و تا وقتی راه نیوفتاده سمت خانه، تو را در هول و ولا نگه میدارد.
چیزی که در رمان سرخ سفید زیاد دیده میشود این است که شخصیتها را ول نمیکند. جایی توی فصلهای بعد دوباره بهشان برمیگردیم. ما در مکانهای مختلف در سنوات گوناگون رد میشویم. جایی از این روند تاریخی میایستیم. کسی را پیدا میکنیم. کسی که نویسنده خلق کرده. شناسنامهاش را برمیداریم و با تعجب بهش نگاه میکنیم. راوی آگاه هم، مینشیند کنار ما میگوید: «این را که میبینی چنین است و چنان و اینطور بوده و حالا بگذار برویم ببینیم دارد چه میکند. آها. او دارد... بگذار درست نگاه کنم ببینم...» و تو منتظر میمانی که او از دوربینی که خودش کار گذاشته ببیند و برایت روایت کند.
اینکه این رمان جزو کدامیک از شیوههای داستاننویسی قرار دارد را نمیتوان تنها از روی راوی انتخاب و اعلام کرد. چرا که تغییرات افق دیدگاهی این دانای کل که اساسا مشخصه راوی دانای کل نامحدود است تغییر مییابد و همراه با رسمالخط خاص و آوردن عناصر عینی به عنوان شواهد روایت، تغییر دانای کل به سوم شخص محدود ذهن کیوکوشینکای سی و سه ساله، ما را مطمئن میکند که با اثری به شیوه کلاسیک روبهرو نیستیم.
زاويه ديد در داستان مدرن در پيوند با روايت، شکلی منطقی و متمرکز دارد. اما اين عنصر در داستان پسامدرن، شکل و ساختار مالوف خود را که در داستانهاي سنتی و مدرن ديده میشد، از دست میدهد و در پيوند با جهاننگري پسامدرنيسم، دچار چرخش، نوسان و تغييراتی گسترده میشود.
(شعر پژوهي (بوستان ادب - علوم اجتماعي و انسانی): تابستان 1390 دورهی 3، (از صفحه 51 تا صفحه 68.) مقالهای در باب نوسان زاویه دید در روایت رمان کولی در آتش. غلامرضا پیروز.)
زمان یا گاه داستانی
غالب زمانها یا گاههای داستانی که در این رمان استفاده شدهاند، گذشته و حال هستن.
هرکدام از این زمانها، علاوه بر موضوعیت و تعریف کاربردشان در خط داستانی، در موقعیتهای زیر به کار گرفته شدهاند. گذشته: که شامل ماضی ساده، بعید و نقلی است که البته نقلی، یا به اصطلاح حال کامل، با توجه به اثرگذاری اتفاق در زمان حال باید در بافت متنی گذشته و حال به صورت جداگانه بررسی کرد. این زمان در رمان سرخ سفید برای دو استفاده به کار گرفته شدهاند.
1- گذشته فرد و مسیری که او را به واقعه کنونی رسانده است.
«منصور وقتی کلید دکان را تحویل گرفت سریع قفلش را عوض کرد... بعد چند بار بزرگ سیگار ایرانی و خارجی انبار کرد در مغازهای که قبلا کافه بود...(...) سر کوچه هم تابلویی نصب کرد روی یک میله کوتاه که رویش نوشته بود، سیگار منصور...» (سرخ سفید، 1384: ص237)
پاراگراف بالا از متن رمان، بعد از ورق زدن و توضیحاتی آمده که راجع به منصور تیمارچی صحبت کرده بود. داستاننویس، در این بخش ابتدا خط داستانی را برای ما روشن میکند و بعد میرود به گذشته برای ساختن تصویری که حالای ما را در خود قاب کرده است. درست مانند همین دکان سیگارفروشی. به همین سبب زمان گذشته در اینجا برای توضیح گذشته شخصیت و البته ساختن تصویری برای آنچه قرار است با آن مواجه شویم به کار گرفته شده است.
2- جهت به تصویر کشیدن واقعهای در گذشته و تاریخی است که آن را به جای هماکنون داستانی میرساند. شاید بتوان آن را با شماره اول یکی دانست ولی به لحاظ فاعل و مبتدای متفاوت، به صورت مجزا آمده است.
حال (مضارع): به هر صورت استمراری یا ساده که باز هم علاوه بر تعریف زمانی هر کدام از آنها و با توجه به خط داستانی رمان سرخ سفید برای روشن کردن دو مورد به کار رفته است. برای آنچه راوی دانای کل برای ما روایت میکند و اینکه ما دوش به دوش او ناظر وقایع باشیم. و حس کنیم آن تاریخی که در گذشته اتفاق افتاده و رقم خورده است، حالا پیش چشمان ما در شرف وقوع است.
«یک سینی بزرگ دارد که روی کارتنها میگذارد و پرش میکند از بستههای بازشده و نخی میفروشد به دانشجوها و رهگذرها...» (سرخ سفید، 1384: ص238) حقیقتی که اصل تعریف حال ساده است. آن چیزهایی که به عنوان حقیقت در جهان هستی وجود دارند. «فصلهای سرد اوضاع بهتر است و فروش بیشتر...سرما دود میطلبد و ریهها میلشلت شدیدتر است به سم...» (سرخ سفید،1384: ص238)
آینده: که مانند مثال نخست از همین یادداشت، راوی به فرمان نویسنده، نمیخواهد از این آیندهای که عصر حاضر ماست چیزی بگوید و حرفی بزند. میخواهد از گذشته بگوید و بگذارد ما اگر سمبلی، نشانهای از آن در حال مییابیم خودمان بسط دهیم و نتیجهگیری کنیم.
سمبل در رمان سرخ سفید به صورت نامحسوس به کار گرفته شده است که با اطمینان نمیتوان راجع به آن نظر داد و آنها را بررسی کرد. هر کدامشان را براساس بستر تاریخی و زمانی باید جداگانه در مجالی دیگر و شاید در زمانی دیگر مورد مطالعه قرار گیرند.
چیزی که میشود به عنوان نماد از آن یاد کرد، حضور لکلکهاست. دو لکلک عاشق که بدون هم هیچ کجا نمی روند. اگر به نمادشناسی پرندگان در علوم اسلامی نگاهی بیاندازیم، متوجه میشویم که این پرنده نماد پرهیزکاری و تقواست.
این پرنده در حال شکرگزاری و نیایش در سرزمین مکه فرود میآید. مشهور است او همه ساله به مکه سفر میکند و ترجیح میدهد آشیانه خود را بر فراز مسجدها بسازد.(شیمل، 1382 :ص 176)
در جایی دیگر از همین مقاله آمده است که لکلک نماد بندگی است. با توجه به داستان و شروع رمان که ما را تخیل خداوند میداند، شاید بتوان لکلک را نشانهای از شکرگزاری جهت پیش بردن داستان و شخصیتها و به سرانجام رساندن آنها دانست. هر چند شاید هیچکدام از اینها حین نوشتن در ذهن نویسنده نمیگذشته و صرفا جهت پیشبرد داستانی و تصویرسازی یا حتی تغییر افق دیدگاه از زمین به آسمان، به کار گرفته شدهاند.
جهت تعریف سینمایی از این رمان، اینطور باید نوشت؛ رمان سرخ سفید درون بخاری از یک گوشه شهر، وارد لانگ شاتی از شهر میشود و بعد تمرکز داستانی را به هرکدام از شخصیتهای ساخته شده میبرد و در بخاری مبهم و غلیظ که حالا باز در یک گوشه شهر افتاده، محو میشود. درست مانند فیلمی که تماشا کردهایم. فیلمی با تصاویر غبار آلود و گهگاه ترسآور. شروع سینمایی و پایانی همراه با فید اوت سینمایی در بخار.
مهدی یزدانیخرم در این رمان هر کدام از شخصیتهایی که طی فصول به ما معرفی میشوند را در بستر تاریخی واقعی (برگرفته از وقایع و مطالعات نویسنده از کتابهای مختلف) قرار میدهد. این تنها به سبب ساختن پس زمینهای برای شخصیت است و دوری راوی از پوچ انگاشتن زمانی و مکانی شخصیتها. داستان در همین تعلیق شکل میگیرد ما را همراه با ورزشکاری میکند که برای دریافت کمربند سیاهش وارد میدان میشود و بعد تاریخ را ورق میزند و باز میرود سراغ کیوکوشینکا و تا پایان بازی، قصهها را برایمان روایت میکند.
ایده فصلبندیها و شروع هرکدام از فصلها، ما را همیشه در این میدان مبارزه قرار میدهد. گاه میدان مبارزه تکواندو و گاه میدان مبارزه زیستن که هر کدام از شخصیتها درگیرشان میشوند و به خون کشیدن سفیدی لباس کیوکوشینکا و سفیدی صفحات تاریخ است. مهدی یزدانیخرم از طریق بهکارگیری رئالیسم جادویی و نشانههایی تصویری و نگارشی دیگر، بررسی این کار را فقط با در نظر گرفتن موارد منطبق با رئالیسم، غیرممکن میکند.
بار رمان سرخ سفید آنقدر زیاد است، که وقتی صفحات آخر را میخوانید و کتاب را میبندید، خیال میکنید صدها سال گذشته است. خستهاید چرا که شما به اندازه یک تاریخ، در کنار شخصیتهای داستانی و حقیقی، زیستهاید، دیدهاید و کشیدهاید. نیاز دارید توی خلوت خود چشمهاتان را ببندید و بگذارید همه چیز در جایی از تاریخ که شما آن را زندگی میکنید هضم شود و ته نشین شود و همان کاری را بکند که نویسنده میخواسته با روح شما انجام دهد و شما را به اندیشیدن وادارد.
رمان سرخ سفید نوشته مهدییزدانیخرم در سال 1394 توسط نشر چشمه به چاپ رسید و تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است.
نظر شما