از سوزاندن هاریسون تا سوزاندن وبر؛
در فهم مناسبات نهاد دین، نهاد پزشکی و علومانسانی در ایران معاصر
مهدی سلیمانیه نوشت: سوزاندن کتاب «علمی» ماکس وبر و شریعتی و گاردنر، بیانیهی سریع و شدید حوزه علمیه را در پی نخواهد داشت. مسأله «فقط» دفاع از علم نیست.
موضعگیریها و محکومیتها به سرعت آغاز میشود: از حوزویان ِ مشغول تحقیق و تدریس در دانشگاه تا حوزویان ِ مشغول تحصیل در حوزه. کار در کوتاهترین زمان به بالاترین سطح حوزه میرسد و مدیر حوزه علمیه قم هم به فاصلهی چندین ساعت و با شدیدترین لحن، بیانیه محکومیت صادر میکنند. آنها فراتر از مرزهای صنفی روحانیت، با فرد آتشزننده حوزوی، مرزبندی میکنند. صد البته که این واکنش، واکنشی عقلانی و منطقی و برای اهل دانایی، دلگرمکننده است. اما ماجرا از منظر جامعهشناسی فقط این نیست..
بیایید فرض کنیم که کسی چنین کاری را با کتابی از کتابهای علومانسانی یا علوماجتماعی متعارف یا هنر انجام دادهبود. فرض کنیم کتابی مرجع علمی از یکی از جامعهشناسان مشهور غربی (مثلاً «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» ماکس وبر) یا تاریخ هنر گاردنر یا اثر جامعهشناسی ایرانی (تشیع علوی، تشیع صفوی علی شریعتی) یا مورخی اروپایی را سوزاندهبود. به نظرتان میزان و شدت و سرعت محکومیتهای حوزه و حوزویان چگونه بود؟ آیا واکنش به توهین به ساحت علم، همینقدر شبیه و شدید بود؟
در جامعهشناسی، مفهومی است با عنوان «آزمایشهای نقضکننده». منظور از آزمایش نقضکننده، موقعیتی است که در آن، با شکستن هنجارها و باید و نبایدهای یک موقعیت اجتماعی، میزان شدت و قدرت این هنجارها فهمیده میشوند. فرض کنیم که در یک چهار راه، در ساعت شلوغی، از چراغ قرمزی عبور کنیم و این عمل را در نقاط مختلف شهر، شهرهای مختلف و کشورهای مختلف انجام دهیم و ببینیم واکنش افراد جامعه به این هنجارشکنی(؟) چیست؟ خود این تفاوتها، دادههایی ارزشمند را از این موقعیتهای متفاوت به ما خواهند داد.
حالا، اگر این موقعیت را به عنوان یک موقعیت ِ «شبه» آزمایش نقضکننده تصور کنیم، حدس من این است که سوزاندن مهمترین کتابهای علومانسانی و اجتماعی هم چنین واکنشی را در نهاد رسمی حوزه و بسیاری (نه تمام) حوزویان، برنمیانگیخت. چرا؟ اگر این فرض و حدس صحیح باشد، آنوقت شاید بتوان گزارههایی مانند اینها را در تحلیلش به عنوان فرض مطرح کرد:
1- پزشکی در ایران تبدیل به یک «میدان» قوی شدهاست: انباشتی از سرمایههای اجتماعی، مالی و اقتصادی و سرمایههای نمادین. هرگونه تعرضی به این میدان، بیپاسخ نمیماند. حتی دیگرانی که خارج از این میدان و در میدان دیگری چون «دین» قرار دارند نیز این حمله را تحمل نمیکنند.
2- در دفاع جانانهی نهاد دین از نهاد پزشکی، باید به مناسبات عینی و روزمره و انضمامی این دو نهاد هم توجه کرد؛ نیازمندیهای کنشگران میدان دین به نهاد پزشکی و به تبع آن، احساس مثبت و دِین و محبت به پزشکان. معمولاً یکی از نزدیکترین اشخاص به حوزویان ردهبالا و مراجع، پزشکان معتمد آنها هستند و در تعاملات آنان، تقریباً شیوهای از تعامل افقی و نه از بالا به پایین یا حتی به سمت پذیرش اقتدار پزشک مشاهده میشود.
3- تعاملات گسترده نهاد حوزه و نهاد پزشکی: بارها شنیدهام و دیدهام که چگونه فرزندان برخی روحانیون، به صورتی معنادار با پزشکان ازدواج میکنند. گونهای تبادل ِ سرمایهها. همینطور بارها شنیده و دیدهام که چگونه برخی اظهارنظرهای دینی و مواضع سیاسی برخی حوزویان ردهبالا، با مشاوره یا همفکری یا درخواستهای رسمی و غیررسمی پزشکان معتمد، شکل گرفته و صادر شدهاست.
به عنوان مصداق، در پژوهشی که حدود پنجسال قبل روی ابعاد استفتائات پنج نفر از مراجع انجام دادم، یکی از نتایج، پذیرش محسوس اقتدار نهاد پزشکی و واگذاری مشروعیت تصمیمگیری در برخی موارد به این نهاد مدرن بود (از تشخیص وجوب روزه گرفتن یا حرام بودن آن به دلایل پزشکی تا موارد متعدد دیگر).
تقریباً هیچکدام از این موارد، در نسبت نهاد حوزه و کنشگران حوزوی با «علم» انسانی و اجتماعی در ایران وجود ندارد. این چنین است که از منظر جامعهشناسی، منطق موضعگیری شدید و سریع نهاد حوزه و طیف گستردهای از حوزویان به کتابسوزی پزشکی فهم میشود؛ به همین دلیل است که سوزاندن کتاب «علمی» ماکس وبر و شریعتی و گاردنر، بیانیهی سریع و شدید حوزه علمیه را در پی نخواهد داشت. مسأله «فقط» دفاع از علم نیست.
نظرات