سرزمین مامورهای مخفی، داستانهایی از پشت دیوار برلین رمانی نوشته آنا فاندر نویسنده استرالیایی است که برای نگارش این رمان جایزه ادبی ساموئل جانسون را دریافت کرده است. در ادامه یادداشتی در این باره میخوانید.
اگر میخواهید بدانید زندگی در سرزمینی که پر از خانههایی برای نگاه کردن شما بوده و روزانه هزاران چشم شما را زیر نظر داشتهاند چه شکلی بوده است، کتاب «سرزمین مامورهای مخفی» را بخوانید. این کتاب همچنین روایتی از دستگاه امنیتی و تجسس در حکومتی دیکتاتوری است که وظیفه دستگاه امنیتی آن نگاه کردن روزانه به زندگی شما بوده است. آنها همه چیز را تحت کنترل داشتهاند. آنا فاندر، نویسنده این کتاب در ابتدا شما را به ساختمان اشتازی که حالا تبدیل به موزه شده است میبرد و به قول خودش آنقدر این دستگاه عظیم و عجیب است که فکر میکند تبدیل به الیس در سرزمین عجایب شده است. سرزمین مامورهای مخفی که داستانهایی از پشت دیوار برلین است، هم روایتگر نیروهای اشتازی که سپر و شمشیر حزب کمونیست بودهاند است و هم روایتگر مردمانی که از اشتازی زخم خوردهاند.
سرزمین مامورهای مخفی، روایتگر شبی است که مردم پشت درهای ساختمان اشتازی تجمع کردند و بعد آنجا را تصرف کردند؛ «در شب سرد 15 ژانویه 1990 به این ساختمان ریختند. آنها در اتاقها، سوپرمارکت و آرایشگاه راه رفتند، اتاقهای قفل شده را باز کردند و به گونی گونی کاغذ خیره شدند. فاتح به نظر نمیرسیدند حتی تهور خاصی هم نشان نمیدادند بلکه چهرههایشان آمیزهای از نفرت و غم در خود داشت.» آنا فاندر نویسنده این کتاب، با حضور در این ساختمان از حال و هوای آنجا، کاغذها و اشیای به جا مانده از اشتازی برایتان میگوید. از وسایلی که نیروهای اشتازی با آن جاسوسی مردم خودشان را میکردند. وسایلی که حتی میتوانستند با استفاده از آنها صدای شما را از پنجاه متری ساختمان محل زندگیتان بشنوند. او در این بخش از توضیحاتش از ساختمان اشتازی که حالا تبدیل به موزه شده، از حس و حال توریستهایی که به این ساختمان پا میگذارند و با آنچه که بر سر مردمی تحت حاکمیت کمونیست گذشته میگوید. از کاغذهایی که مامورین اشتازی قبل از تصرف ساختمان توسط مردم، خرد شدند و حالا توسط زنانی که لقب آنها در آلمان زنان پازلی است و وظیفهشان چسباندن قطعات کاغذها به هم است مینویسد و از روبرو شدن مردم عادی با پروندههایی که اشتازی برای آنها درست کرده است روایتهایی را مطرح میکند. نویسنده البته از دشمنسازی حکومت توتالیتری مینویسد که همچنان ماموران سابقی که کارشان حفظ نظام به هر قیمتی بوده، هر ناکارآمدی، فساد و اتفاقی را گردن دشمن میاندازند. واقعیتی که او به خوبی در این کتاب روایت کرده این است که کشورهای دیکتاتوری و توتالیتر برای بقا نیاز به دشمن دارند. و البته این کتاب روایتی است از آدمهایی که گمان میکردند حکومت توتالیتر آلمان شرقی مانند یک پدر مهربان است اما بعدها متوجه میشوند که این حکومت چقدر برای آنها و زندگیشان خطرناک بوده است. آدمهایی که گمان میکردند دولت و نیروهای امنیتی از هم جدا هستند و میتوانند دادخواهی خودشان را به گوش رئیس برسانند.
«سرزمین مامورهای مخفی» روایتگر دروغها و فریبهای یک حاکمیت است. حاکمیتی که با دروغ روی کار میآید و در تمام سالهای حکومتش هر روز که نه، هر لحظه برای بقا به مردمش دروغ میگوید و بعد به جایی میرسد که حتی مجبور میشود به رهبرانش هم دروغ بگوید. برای مثال در آلمان شرقی، خیابانهای اصلی ساختمانها را تا نصفه رنگ میکردهاند و بالای آن بتن خاکستری بوده است. چرا؟ برای اینکه وقتی اِریش هونِکِر برای بازدید می آمده، در لیموزینی که نشسته بوده است فقط تا آن ارتفاع را میدیده است و رنگ کافی نداشتهاند که همه ساختمان را رنگ کنند.
«سرزمین مامورهای مخفی» روایتی است از حکومتی که آنقدر عمر کرد تا تولد و بعد مرگ ملتی را ببیند. نکته جالب توجه که در کتاب به آن پرداخته میشود این است که برخلاف کشور چین که در آن رهبران ظاهرا مرده با ویلچر نمایش داده میشدند پیرمردان این سرزمین نشانههای اندکی از پیری ظاهری بروز داده بودند. نویسنده از قول یکی از افرادی که با او مصاحبه کرده، توضیح میدهد: «همه کار میکردند؛ سلولهای گوسفندی تزریق میکردند، دزهای بالای اکسیژن تنفس میکردند، هر کاری که فکرشو کنین. این آدما میخواستن تا ابد زنده بمونن.» اما در مقابل این حکومت سلامت مردم اصلا برایش اهمیتی نداشته است. در کتاب گفته میشود که با تحقیقاتی که انجام شده است به این نتیجه رسیدهاند که نیروهای اشتازی از پرتوافکنی برای علامتگذاری افراد و چیزهایی که میخواست ردیابی کنند استفاده میکرده است. برچسبهای رادیواکتیو مختلفی تولید کرده بودند، از جمله سنجاقهای در معرض تابش که میشد به صورت پنهانی به لباس فردی چسباند، آهنرباهای رادیواکتیور که به اتوموبیلها وصل میشد و گلولههای رادیواکتیو که به لاستیکها شلیک میشد.
این کتاب همچنین روایت آدمهایی است که میخواستند از سیاهی فرار کنند و در آلمان غربی زندگیای در رفاه، آرامش و شادی داشته باشند. در این کتاب راههای فرار، نحوه فرار آدمها و اتفاقهایی که برای آنها حین فرار افتاده، توضیح داده شده است. از تونلهایی که بین مرز آلمان شرقی و غربی زده شده بود تا ابتکارهای شهروندان آلمان شرقی برای فرار را روایت کرده است. در سرزمین مامورهای مخفی به این موضوع هم اشاره میشود که حکومتهای توتالیتر نیازهای مردم مانند موزیک، سینما، کتاب و روزنامه را برآورده میکنند اما با افراد و گروههایی که قابل کنترل باشند.
در نهایت با خواندن این کتاب متوجه می شوید که در حکومت های توتالیتر کار سرویس امنیتی و نهادهای نظامی حفاظت از مردم نیست بلکه حفاظت از حکومت در برابر مردم است. کتاب «سرزمین مامورهای مخفی» بیشتر روایتگر سرزمین وحشت است. سرزمینی که همه چیز آن عجیب و غریب بوده است. مسئله ای که جالب است این است که در کتاب هیچ کدام از آدمهایی که به آنها صحبت شده است. چه مامور اشتازی و چه شهروندان عادی فکر نمیکردند که در نوامبر 1989 دیوار برلین فرو میریزد و از طرفی هیچ یک از ماموران اشتازی یا رهبرانشان هم فکرش را نمیکردهاند که دیگر وجود نداشته باشند و دفتر کارشان به موزه تبدیل شود اما این اتفاق افتاد.
بد نیست که قسمتی از این کتاب که مربوط به همین موضوع است را بخوانید: «میلکه برایشان حرف زد. میگوید: چهار ساعت تموم حرف زد، پشت سرهم. حتی تو اون موقعیت داشت فریادهای حمایتطلبانه میزد. فقط یه چیز رو یادتون باشه رفقا؛ مهمترین چیزی که دارید قدرته. به هر بهایی که شد قدرت رو از دست ندید. بدون اون، شما هیچی نیستید. اون به تظاهرات آزادیخواهانه و این واقعیت که روسا داشتن پشت ما رو خالی می کردن اشارهای نکرد. اما واضح بود که لابد یه جورایی حس کرده که آخر کاره.»
سرزمین مامورهای مخفی را نرگس حسن لی ترجمه و انتشارات مهرگان خرد آن را در 345 صفحه منتشر کرده است.
نظر شما