در مقدمه کتاب به قلم مهناز افشار بارها ذکر شده که این کتاب یک رمان است. اما از نظر ساختاری این کتاب بیشتر شبیه یک داستان بلند است تا رمان. کمی درباره رمان بودن یا داستان بلند بودن اثر توضیح دهید.
كتاب «پناه» به طور مستقل قطعا یک داستان بلند است. داستانی كه خواننده را كنجكاو باقی نگاه میدارد كه بعدا چه میشود. من داستان «پناه» را همیشه به صورت یک تریولوژی میدیدم كه پناه قسمت اول این مجموعه است. اگر این تریولوژی را با هم در نظر بگیرید، «پناه» یک رمان بلند است. دوستانی كه مقدمه كتاب توسط آنها به نگارش در آمده است از تصمیم من برای ادامه نگارش «پناه» آگاه بودند و با داستان آشنا بودند و از نظر آنها، «پناه» قابلیت رمان را دارد.
پناه نماد چیست؟ یک زن متزلزل؟ یک زن جسور یا نماد دختران ایران؟
پناه قطعا نماد همه دختران ایران نیست. نماد دختران سرگشته طبقه خاصی در برهه زمانی خاصی میتواند باشد. نسلی كه اكثرا رفتن را به ماندن ترجیح دادهاند. اقلیتی كه در خانه غریب بودند. برای من این تردید و به قول شما تزلزل پناه نماد بعد زنانه هر شخصی میتواند باشد. فراجنسیتی. بعد خلاق و زاینده و آفرینش هر شخصی در فرایند خلق و دگردیسی دچار شک و تزلزل میشود. بعدی كه عاشق میشود. پناه نماد جسارت هم نیست. چون كمی لوس و نازپرورده است و از تصمیمگیری شتابزده نمیترسد. به هر حال همیشه كسانی بودند كه حمایتش كنند. پناه خاكستریتر از این حرفاست كه نماد فضایل بزرگی مثل شجاعت و جسارت باشد. او فقط سریعتر از بقیه واكنش نشان میدهد چون باهوش است. كاملا غریزی و شتابزده.
در ابتدای کتاب پناه دختری آزاد و منطقی و با درایت معرفی میشود؛ چطور او درگیر بازیهای عاشقانه میشود و خودش را در قسمتی از زندگی جا میگذارد؟
شما آدمهای منطقی و بادرایتی را سراغ ندارید كه عاشق آدمهای اشتباهی شدهاند؟ اگر عشق و عاشقی قانون داشت كه چیزی از ادبیات جهان باقی نمیماند! پناه ماجراجوست. به دنبال ماجراجویی است كه در دام عشق میافتد. در طول داستان پناه از یک دختر اغواگر (آفرودیت) به یک مادر (مدونا) تبدیل میشود و به تعبیری عاقل میشود. عشق اشتباه وجود ندارد، آدم اشتباه وجود دارد. پناه عاشق میماند، اما عشق را به دخترش منتقل میكند. در جایی از كتاب، در قسمت نامهنگاری پناه با پائلوكوئلیو، نویسنده برزیلی، هم به این نكته اشاره كردم. كوئلو در جواب پناه كه میپرسد «چرا ما عاشق میشویم؟ میگوید: «برای شیدایی.» یعنی برای خود عشق. برای فرایند عشق ورزیدن. به نظر من پناه خود اغواگرش را جا میگذارد و با پناه جدیدی مواجه میشود و اتفاقا این خود جدیدش بسیار عاقلتر و مستقلتر است؛ چراكه از هر دو طرف میبرد و آینده را انتخاب میكند.
چرا روی این داستان دست گذاشتید. با بیان تفاوتهای فرهنگی در موضوع ازدواج در تلاش برای بیان چه دغدغهای بودید؟
ما زنها قابلیت بالایی برای گول زدن خودمان داریم. خوشبینی عجیبی برای عوض كردن و تاثیر گذاشتن روی شریک زندگیمان. من این را در دوستان و نزدیكانم بارها شاهد بودم. به نظر من تفاوتها وجود دارند و غیر قابل انكارند و تا زمانی كه یک انسان خودش متحول نشود، کسی نمیتواند از خارج او را وادار به عوض شدن بكند. این فرایند خیلی فرسایشی است. در صفحه اول داستان، شما آینده ازدواج پناه و علی را از زبان دختر بچه میشنوید. آنها طلاق گرفتهاند، پدر حضانت را به مادر نمیدهد و مادر به دنبال مهاجرت است. اگر یكی نزدیک دیگری نشود، جدایی سرنوشت محتوم این روابط با تفاوت فرهنگی فاحش است.
چرا ریتم داستان در بخش دوم کتاب تند میشود و کمتر روی جزئیات متمرکز شدهاید؟
چون به قول فرنگیها شیطان در جزئیات است. از شوخی گذشته، ریتم ناخودآگاه تند شده است. انگار من و پناه میخواستیم زودتر از دست علی خلاص شویم. از دام عشق رهیدن خیلی سخت است. بند محبت را بردین سختترین كار دنیاست. احساس میكردم جزئیات بیشتر آزار دهنده است. یاد آور خاطرات تلخ است.
چه میشود که یک انسان مانند پناه از خانواده و عشقاش فرار میکند و پا در سرزمینی ناشناخته میگذارد؟
میل به زنده ماندن و زنده نگاه داشتن. ببینید فرار از عشق دربرگیرنده و فلجكننده كار خیلی سختی است و انگیزهای قوی میخواهد. پناه اگر قدرت تفكر و تعمق در عواقب كارش را داشت، هرگز این كار را نمیكرد. او غریزی عمل میكند. حالا كه مادر شده است برای حفظ فرزندش ، واكنش نشان میدهد. من سالها در یك دفتر وكالت در آلمان كه مختص اتباع بیگانه بود كارآموز بودم. من روزانه با پناهها برخورد میكردم. انسانهای عجیبی كه در نگاه اول هیچ دلیل قانع كنندهای برای تبعید خود خواسته نداشتند؛ چراكه بعد از مدتی دلایل اولیه كم رنگ میشوند.
مهاجرت چقدر روی شما برای نوشتن این داستان تاثیرگذار بوده است؟
میگویند بزرگترین كشف قرن ٢١ این است كه شما خودتان نیستید، خودتان و شرایطتان هستید. من هم خودم و شرایطم هستم و مهاجرت بخشی از من است. در من تنیده شده. من از نوجوانی مهاجرم. در انگلیس و آلمان درس خواندم و زندگی كردم ، اما خانهام ایران ماند و هر انسان مهاجر یك چمدان داستان دارد. مهاجرت روی من برای نوشتن تاثیری نداشت، چون من قبل از مهاجرت هم مینوشتم. اما برای نوشتن این داستان حتما بسیار تاثیر داشته است. من خود غیر مهاجرم را اصلا نمیشناسم. منِ قبل از مهاجرت را یادم نمیآید.
آیا با نگارش این رمان هدفی هم برای بیان تفاوت دنیای عاشقانه مردان و زنان داشتهاید؟
نه اصلا. مردهایی را میشناسم كه مثل پناه هستند و زنانی مثل علی هم كم نیستند. پناه برای من یك آدم فراجنسیتی درگیر كار درست است.
پناه با فرار از علی و حفظ فرزندشان آیا میخواهد بیان کند که علی را دوست دارد اما نمیتواند نگاه مذهبی و متعصبانه او را تحمل کند؟
نه پناه دیگر علی را دوست ندارد. علی عشق پناه را كشت. مُرد. والسلام. عشق دیگری متولد شد.
درباره ترجمههای خارجی این اثر و انتشار آن هم کمی توضیح دهید؟
قرار است به همت انتشارات شمع و مه و افشین شحنه، كتاب در نمایشگاه كتاب آینده فرانكفورت به انگلیسی و آلمانی عرضه شود.
آیا در خارج از کشور فضا برای معرفی و جذب مخاطب برای آثار ایرانی وجود دارد؟
خارجی ها بر خلاف ما كتاب زیاد میخوانند و امروز به دلیل سیل بی سابقه مهاجرین و پناه جویان به اروپا، علاقهای برای شناخت بیشتر آنها ایجاد شده است. همه دوستان و آشنایان غیر فارسی زبان من، بی صبرانه منتظر خواندن پناه هستند، چون دوست دارند كه با داستانهای مهاجران بیشتر آشنا شوند. اینها آداب قشنگی دارند، میهمان ناخوانده كه میآید، اول آب و غذایش میدهند، سقف و تختی میدهند، حالش كه جا آمد، میپرسند چرا آمدی؟ و بعد تحلیل و قضاوت میكنند. بنابراین با خواندن داستانها و سرنوشت مهاجران سعی در شناخت بهتر انسانهای اطرافشان دارند.
نظر شما