در این چارچوبِ تحلیلی، او بر فرهنگ و نیز پویایی نهادهای سیاسی و اقتصادی تمدنها تأکید میکند. سیر پرفراز و نشیب کتاب در فصل پایانی به سوالاتی نقادانه درباره اروپا محوری و قوت و ضعفهای نظریه پسااستعماری در تحلیل اجتماعی میانجامد.
این کتاب در شاخه ترجمه، گروه علوم اجتماعی (جامعهشناسی) در سی و هفتمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران به عنوان اثر شایسته تقدیر شناخته شده است. آنچه در ادامه میآید گفتوگو با سالار کاشانی مترجم این کتاب است.
جامعهشناسی تمدنها چیست و در سالهای اخیر در ایران تحقیقات انجام شده تا چه اندازه در این زمینه موفق بوده است؟
جامعهشناسی به عنوان دانشی که برای خودش تاریخ و سرگذشت مشخصی دارد، یعنی در نقطه تاریخی و جغرافیایی خاصی به وجود آمده و تحت شرایط سیاسی و اقتصادی مشخصی تداوم و توسعه پیدا کرده است، طبیعتا برای خودش صاحب مجموعهای از الگوها و استانداردهای فکری و نظری است. منشا اصلی ببیشتر این الگوها و استاندارها جامعهشناسی کلاسیک است؛ یعنی اندیشههای دورکیم، مارکس، وبر و دیگرانی که ما آنها را در مقام بنیانگذاران جامعهشناسی میشناسیم. یکی از پیشفرضهای اصلی جامعهشناسی در این معنا، باور به جهانروایی دریافتهای نظری جامعهشناختی است. به زبان سادهتر پیشفرض بسیاری از الگوها و استانداردهای دانش جامعهشناسی این است که جامعه پدیدهای است دارای قواعد مشخص. کار جامعهشناسی هم کشف این قواعد است. اگر جامعهای وجود داشته باشد، در هر موقعیت زمانی و مکانی این قواعد صادقاند. مثلا با فرض وجود جامعه، در هر جای جهان و هر دوره زمانی قاعده این است که اگر تقسیم کار در آن گسترش پیدا کند، آنگاه نوع همبستگی اعضای آن جامعه هم متحول خواهد شد. در این نوع نگاه نگرش خاصی هم به تاریخ وجود دارد. فرض بر این است که همه جوامع از مراحل همسانی میگذرند، سرگذشت یکسانی را تجربه میکنند و در نهایت به نقطه مشخصی میرسند.
تحلیل تمدنی در جامعهشناسی فرض یگانگی جهان و همینطور فرض امکان به یگانگی رسیدن جهان را رد میکند. به این دلیل که تمدنها هنوز زندهاند و همچنان باعث متمایز شدن مردم از هم میشوند.
میراثهای تمدنی همچنان بر زندگی حال حاضر ما اثر میگذارند. تمدنها در طول تاریخ و همین امروز با هم مبادلات و روابطی دارند و چیزهایی از همدیگر میآموزند. اما شواهد در دورهای که ما زندگی میکنیم نشان ميدهد که مواریث و دستاوردهای تمدنی همچنان نقش تعیینکننده در هستی فردی و اجتماعی ما دارند. همه جوامع در طول چند قرن اخیر متحول شدهاند، اما حاصل این تحول بر خلاف انتظار برخی نظریات جامعهشناختی مثل نظریه مدرنیزاسیون همسان شدن همه جوامع نبوده است. پیامد این تحولات در نقاط مختلف جهان متفاوت بوده است. تحلیل تمدنی در جامعهشناسی فرض میکند که بخشی از این ناهمگونی جهان امروز حاصل بنیانهای متفاوت تمدنی جوامع مختلف بوده است.
این تحقیقات بیشتر از چه موضوعاتی سخن میگویند و آیا در آموزش عالی پیشرفتهایی داشتهاند؟
در دهههای اخیر نگرش انتقادی به آن رویکرد یکسانانگار جامعهشناسی کلاسیک بسیار گسترش پیدا کرده و دگرگونیهای قابل توجهی در جامعهشناسی جهان به وجود آورده است. جامعهشناسی تمدنی را هم میشود جزیی از همین جریان دانست که سعی میکند با مفروضات متفاوتی جهان امروز را بفهمد. این تحولات بر جامعهشناسی ایران هم موثر بوده است. یکی از نشانههای این تحول در جامعهشناسی ایران افزایش قابل توجه پایاننامهها و رسالههای جامعهشناختیای است که ظرف سالهای اخیر در دانشگاههای ایران بر تاریخ متمرکزند. یعنی سعی میکنند برای درک وضعیت کنونی یک پدیده خط سیر تاریخی آن، شکل خاص تبدیل شدن آن به چیزی که اکنون هست را مطالعه کنند. اما اینطور نیست که محقق یا محققانی در ایران به صورت خاص بر تحلیل تمدنی در جامعهشناسی متمرکز شده باشند یا دست کم من چنین چیزی ندیدهام.
نکته مهمی در خصوص مطالعه تمدن در ایران وجود دارد که باید به آن توجه کنیم. کلیدواژه تمدن را در ایران بیشتر کسانی به کار میبرند که صحبت از «تمدنسازی» میکنند. یعنی ظاهرا قصد دارند تمدن نوینی را با ویژگیهای ازپیشمشخصی بسازند. این یک دستور کار ایدئولوژیک است که ممکن است کسانی بخواهند برای محقق کردنش تلاش کنند اما مطلقاً ربطی به چیزی که من دربارهاش حرف میزنم، یعنی تحلیل تمدنی در جامعهشناسی، ندارد. بنابراین نباید این جور کارها را نشانه تغییر خاصی در جامعهشناسی ایران دانست. در ایران هنوز هم جریان اصلی جامعهشناسی دانشگاهی برپایه همان مفروضات جامعهشناسی کلاسیک کار میکند. با وجود اینکه نظریات جدید را میخوانند و تدریس میکنند اما همچنان کار به تبیین وضع ایران که میکشد، باز همان پیشفرضهای تکاملی حاکم است که بر اساس آنها جامعه ایران باید مراحلی را طی کند تا شبیه جوامع «مدرن» یا «پیشرفته» شود. البته گفتم که منتقدان این طرز تلقی هم در جامعهشناسی ایران در سالهای اخیر افزایش یافتهاند اما بیشتر بیرون یا در حاشیه دانشگاه هستند تا در متن آن.
از منظر جغرافیایی چگونه میتوان وارد تحلیل جامعهشناختی شد؟ یعنی مقایسهای میان دیدگاه کشورهای غربی و کشورهای آسیایی و کشورهایی با تمدن بالاست.
برخلاف گفتمان جهانی شدن یا جهانیسازی که اهمیت جغرافیا را در تحلیل جامعهشناختی چندان به رسمیت نمیشناسد، اگر بخواهیم کار جامعهشناختی را از منظری تمدنی در پیش بگیریم، ناگزیریم جغرافیا را هم در نظر بگیریم. همه تمدنهایی که میشناسیم مثل تمدن اسلامی، تمدن مسیحی اروپا، تمدنهای شرق آسیا و سایر تمدنها اگرچه بیشتر وقتها به صورت مبهم اما مرزهای جغرافیایی دارند. البته باید همیشه به این مسئله توجه داشت که تمدنها فقط موجودیتهای جغرافیایی نیستند. تمدنها منظومههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسیاند که میتوان جایگاه ظهور و توسعه یا افول آنها را روی نقشه جغرافیا نشان داد. اما نباید به جغرافیا محدود شد. تمدنهای بزرگ غالبا از مرزهای شناخته شده خود بسیار فراتر رفتهاند و نقشآفرینیهای تاریخی آنها فراتر از مرزهای جغرافیاییشان بوده است.
با آنچه گفتید تحلیل تمدنها به عنوان منظومه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی آیا گونهای از مطالعات جامعهشناختی محسوب میشود؟
من فکر میکنم حدود و مرزهای قاطعی بین مطالعه جامعهشناختی، تاریخی، سیاسی و ... وجود ندارد. اگر جامعهشناسی تلاش برای فهم و تبیین حیات جمعی انسانها باشد، میتوان از منظری تمدنی مطالعه جامعهشناختی کرد. همچنان که میتوان این کار را از منظری ملی یا جهانی انجام داد. از بین این سه منظر، حسن منظر تمدنی این است که از یک سو ما را به مرزهای قراردادی دولت - ملتها محدود نمیکند و به این ترتیب مانع از آن میشود که فرایندهای فرهنگی، تاریخی و حتی سیاسی مشابه را به خاطر محدودیت وسعت چشماندازمان متفاوت ببینیم. از سوی دیگر وقتی چشماندازمان بسیار وسیع باشد، مثلا بخواهیم همه جهان را در یک چارچوب واحد تحلیل کنیم، ممکن است بسیاری از تفاوتها را نادیده بگیریم و فقط مشابهتها را ببینیم. تحلیل تمدنی میتواند ادعا کند بر تمایزاتی در صحنه جهان تمرکز دارد که ریشه بسیار قدیمی دارند و همچنان بر تحولات امروز جهان اثر میگذارند.
در این کتاب از رویکردهای تحلیلی تمدن معاصر گفتهاید. در این باره کمی برایمان بگویید؟
این مهمترین کاربرد زاویه دید تمدنی در جامعهشناسی است. تحلیل تمدنی چیزی مربوط به گذشتهای که تمام شده و ربطی به زندگی امروز ما ندارد نیست. هدف ما بالاخره در جامعهشناسی این است که درک حتیالامکان درستتر و کاملتری از امروزمان داشته باشیم و از این طریق چارههایی برای گرفتاریهای امروزمان پیدا کنیم تا شاید اندکی از رنج آدمهای همعصر خودمان بکاهیم. اگر تحلیل تمدنی یا هر رویکرد دیگری در جامعهشناسی کمکی به این مسائل نکند پس به چه دردی میخورد؟ تحلیل تمدنی هم میخواهد راههایی برای فهم بهتر آنچه که هستیم و جهان آنگونه که هست ارائه کند. این فهم تازه در برابر فهمهای یکسانانگار از جهان قرار میگیرد و بنابراین راه حلهایی هم که از این فهم استخراج میشوند، احتمالا با راه حلهای پیشین متفاوتند.
جامعه مدرن چه رویکردی به منظر تمدنی دارد؟
میتوان جامعه مدرن را از منظری تمدنی دید. فهم تمدنی از جامعه مدرن هم میتواند اشکال مختلفی داشته باشد. مثلا میشود مدرنیته را مثل وبر شکل جهشیافته تمدن مسیحی اروپا دانست که اساسا در متن دیگر تمدنها نمیتوانست و نمیتواند اتفاق بیفتد. میشود مدرنیته را یک تمدن نوظهور و قدرتمند بدانیم که تمدنهای ماقبل را در خود حل میکند و به تدریج آنها را از بین میبرد. یا میشود گفت مدرنیته پدیدهای است که از دل تمدن اروپایی برآمده اما اصول و دستور کارهای آن در میان مردمان سایر تمدنها بازآفرینی و بازتفسیر میشود. هر کدام از این رویکردها را مبنا قرار دهیم به فهمی متفاوت از وضعیت امروز خودمان و جهان میرسیم و بر همین اساس مسائلی که تشخیص میدهیم و راه حلهای احتمالی که برای این مسائل پیشنهاد خواهیم داد، بسیار متفاوت خواهند بود.
اجازه بدهید مثالی بزنم. یکی از پرسشهای پرتکرار و قدیمی در علوم اجتماعی ما این است که چرا ایران مثل غرب نشد؟ چرا نظام سیاسی ما، نظام اقتصادی ما و حتی نظام اجتماعی ما فرسنگها با نمونههای اروپایی و آمریکاییشان فاصله دارند؟ در این باره کتابها و مقالههای بیشمار نوشته شده و قلمفرساییها و سخنسراییهای بسیار شده است. اما اگر از منظری تمدنی به ماجرا نگاه کنیم اصولا این سؤال موضوعیت خودش را از دست میدهد. چه کسی گفته ما قرار بوده است یک روز شبیه فرانسویها یا سوئدیها یا آمریکاییها شویم؟ درست است که میخواستهایم مثل آنها باشیم اما آیا اصلا میتوانستهایم؟ اروپاییها تاریخ و تجربیات خودشان را داشتهاند، ما هم تاریخ و تجربیات خودمان را. و تاریخ جریانی منقطع نیست. اینطور نبوده که فرانسویها یا سوئدیها یک روز صبح از خواب بیدار شوند و تصمیم بگیرند گذشتهشان را فراموش کنند و یکدفعه آدمهای دیگری شوند. زمان از موقع به اصطلاح «مدرن» شدن جوامع به یک باره صفر نشده و تاریخ دوپاره نشده است. هر اتفاقی آنجا افتاده در ادامه تاریخ افتاده نه در خلا. در ایران و ژاپن و آفریقا هم همینطور. پس مواریث تمدنی در آنچه که امروز ما هستیم مؤثرند. مقصودم این است که تاریخ جهت مشخصی ندارد. کسی از پیش تعیین نکرده که همه جوامع قرار است یک روز شبیه جوامع اروپایی شوند که حالا بخواهیم بپرسیم پس چرا نشد؟
معنای حرفهایی که میزنم این نیست که اروپاییها فرهنگ یا تمدن «والاتری» نسبت به مثلاً ایرانیها داشتهاند. تاریخ در کنار چیزهای دیگر عرصه تصادفها هم هست. یک روز مردم این طرف دنیا بر مردم آنطرف دنیا سروری میکردهاند، حالا برعکس. سوء برداشتی که ممکن است از حرفهای من و به طور کلی تحلیل تمدنی بشود مربوط به «ذاتگرایی فرهنگی» است. اینکه ما امروز در مقایسه با مردم اروپا وضعیت نامطلوبی داریم، حتماً دلایل تاریخی و فرهنگی هم دارد. اما این عوامل در ذات ما و تغییرناپذیر نیستند. هیچوقت نبودهاند. مثلا اینکه احتمالا ما در روابطمان بیشتر از مردم دیگر نقاط جهان به هم دروغ میگوییم، حتماً دلایل تاریخی و فرهنگی دارد. اما این به معنای آن نیست که ما آدمهایی ذاتا دروغگو هستیم و کاری هم نمیشود کرد. فرهنگها و تمدنها حاصل زندگی نسلهای متوالی انسانهاست و هر چه انسانی باشد بدون شک تغییرپذیر است.
در بخشی از مقدمه اشاره کردهاید که بحران مدرنیته به بحران جامعهشناسی در دوران معاصر انجامیده است. از دید دانش جامعهشناسی چگونه میتوان این موضوع را تحلیل کرد؟
جامعهشناسی یک دانش مدرن است. همانطور که قبلا هم گفتم یکی از الگوهای جامعهشناسی کشف قواعد عام زندگی جمعی بود که در فلسفه علم مدرن ریشه داشت. اساسا جوامع به این شکلی که امروز میشناسیم، پدیدههایی مدرن و متأخرند. جامعه در این معنا چیزی است که در یک دوره تاریخی خاص بنا بر مقتضیاتی ساخته شده یا اختراع شده است. مردم معمولا گمان میکنند جامعه در شکل شمایل کنونیاش، یعنی یک واحد جغرافیایی کم و بیش خودبسنده که منطبق است بر حدود مرزهای یک دولت - ملت، یک چیز ازلی و ابدی و شیوه طبیعی زندگی جمعی است. اینطور نیست. شیوههای حیات جمعی انسانها در گذشته تاریخ متفاوت بوده و در آینده آن هم ممکن است متفاوت باشد. دانش جامعهشناسی برای فهم و تحلیل و تبیین مناسبات درونی این واحد تحلیل اختراعی به وجود آمد. از آنجایی که در درون این واحد تحلیل دولت قادر مطلق و عامل بیرقیب مدیریت و ساختن زندگی اجتماعی تلقی میشد، دست کم جریان اصلی جامعهشناسی برای کمک به سیاستگذاری و برنامهریزی به خدمت دولت درآمد. واحد تحلیل اصلی جامعهشناسی همین جامعه مدرن است که توصیفش کردم. در دورانی که ما در آن زندگی میکنیم جامعه به عنوان یک برساخت اجتماعی هم از درون از طریق متکثرتر شدن جوامع، هم از بیرون از طریق فشارهای جهانی تضعیف شده است. امروز دیگر نمیتوان تحولات درونی یک جامعه را فقط با ارجاع به خود جامعه تبیین کرد. بسیاری از روندها و فرایندهای درونی جوامع ریشه در بیرون از مرزهای قراردادی دولت - ملتها دارند. بنابراین اینجا مشکلی به وجود میآید در واحد تحلیل جامعهشناسی که به صورت سنتی جامعه مدرن بوده است. البته جامعهشناسان نسبت به این وضعیت منفعل نبودهاند و سعی کردهاند چارچوبهای نظری و تحلیلی جامعهشناسی را متناسب با تحولات جدید، توسعه دهند. رویکردهای مختلفی در واکنش به این وضعیت درست شده است. یکی از آنها هم همین رویکرد تمدنی است.
مشکلی در دوران معاصر وجود داشته است که جامعه ایران نتوانست فرایند مدرنیته را به درستی طی کند و سنت را هم کامل نمیشناسد. برای حل این معضل چه رویکردهایی باید به علم جامعهشناسی داشت؟
متاسفانه تصور رایج حتی در میان اصحاب علوم اجتماعی ایران این است که مدرنیته یک چک لیست مشخص دارد. اگر همه موارد لیست محقق شوند، ما از دروازههای چیزی به اسم جامعه مدرن میگذریم. اگر هم نتوانیم همه لیست را محقق کنیم، میگوییم مدرنیته درست و کامل نبوده است یا جامعه کژمدرن است یا چیزهایی شبیه این. واقعیت این است که از بذر مدرنیته در خاک هر تمدن گیاه متفاوتی میروید. شما نمیتوانید از روی یکی از تجربههای مدرنیته قالبی درست کنید و به هر تجربهای که شبیه آن نیست برچسب ناقص و نادرست بزنید. به خاطر همین است که از «مدرنیتهها» به جای مدرنیته صحبت میکنند. اشتباه ما این است که فکر میکنیم مدرن شدن یعنی همسان شدن با اروپا یا آمریکا و گمان میکنیم اگر به آستانه وضعیت مدرن در این معنا برسیم، بهشت موعود در انتظار ماست و همه گرفتاریهایمان حل خواهند شد. این یک تصور رویایی و وهمآلودی است که متاسفانه تا حد زیادی باعث تلف شدن وقت و انرژی روشنفکران و فعالان سیاسی اجتماعی ما شده است. به نظر من وضع جامعه ما از هر جهت فاجعهبار است. اما توجه کنید این وضع فاجعهبار، مدرنیته ماست. قرار نیست در یک تاریخ موعودی مدرن شویم و آن وقت مشکلاتمان حل شوند. ما در متن یک جامعه مدرن زندگی میکنیم و مشکلات مدرن داریم. باید برای این مشکلات چارهاندیشی کنیم اما این وسط دعوای سنت و مدرنیته یا دعوای طرفداران سنت و طرفداران مدرنیته بیهوده و کودکانه است.
مدرنیته شیوهای از زندگی است که در آن خود انسانها بر هستیشان حکم میرانند و معطل تقدیر و سرنوشت نمیشوند. در واقع انسانهای مدرن میکوشند سرنوشت فردی و جمعیشان را خودشان بسازند. یعنی اراده خود را فارغ از منابع اقتدار بیرونی محقق کنند. به خاطر همین دست به مبارزه میزنند، انقلاب میکنند، میسازند و نابود میکنند. این فرایند است که باعث میشود آنها را مدرن بنامیم نه نتیجهاش. در ایران بسیاری از روحانیان پیشتازان مدرنیته سیاسی بودهاند. این حرف را کسانی که فکر میکنند مدرن بودن یعنی کراوات زدن و همبرگر خوردن به سخره میگیرند، اما واقعیت همین است.
ما مدرنیته خودمان را داریم، مثل همه دیگر ملتها یا اگر دوست دارید تمدنی به موضوع نگاه کنید مثل سایر تمدنها که مدرنیتههای خاص خودشان را دارند. مدرنیته غایت نیست، وضعی است که ساختهایم و داریم در آن زندگی میکنیم و هر روز مشغول بازتولید یا تغییرش هستیم. به نظر من دستور کار اصلی جامعهشناسی باید به جای تکرار بیحاصل مقایسه وضعیت ایران با وضعیت غرب یا نظریات انتزاعی جامعهشناسی، تلاش برای فهم این مدرنیته خاص و اصلاح و تغییر آن باشد. ما هیچوقت به پایان راه نمیرسیم. مدرنیته فرایند آزمون و خطای بیپایان است. درباره این مسائل من در کتاب جدیدم به نام «مدرنیته سیاسی در ایران» که در انتشارات طرح نو به زودی به چاپ میرسد و در آنجا خیلی مفصل توضیح دادهام.
در پایان درباره مشکلاتی که در ترجمه کتاب «جامعهشناسی تمدن: مسائل تاریخی و سنتهای نظری» داشتهاید بگویید.
داستان ترجمه این کتاب اتفاقی پیش آمد. راستش من قصد و برنامهای برای ترجمه این کتاب نداشتم. در جریان کار روی رساله دکتریام به کتاب برخورد کردم و فایل آن را برای دوستم دکتر محمد ملاعباسی فرستادم که در موسسه ترجمان کار میکند. بعد از مدتی ترجمان پیشنهاد ترجمه کتاب را داد، من هم پذیرفتم. من مترجم حرفهای نیستم و باید اعتراف کنم ترجمه جامعهشناسی تمدن برای من کار بسیار سختی بود. کتاب متن دشواری داشت پر از ارجاع به متون نظری و تاریخی در نقاط مختلف جهان. من همه سعیم را کردم که ترجمه قابل استفادهای از اثر ارائه کنم. امیدوارم به کار خوانندگان بیاید.
نظر شما