گفتوگو با فرهنگپژوه گرگانی بهمناسبت روز جهانی زبان مادری؛
چرا برخی گرگانیها لهجه خودشان را بیکلاس میدانند؟
«حسین ضمیری»، شاعر، نویسنده و پژوهشگر حوزه فرهنگ عامه در استان گلستان، بر این باور است که استان گلستان چیزی شبیه تهران در مقیاس کوچکتر و شکلگرفته و ملغمهای از اقوام مختلف است.
شما در استان گرگان بهعنوان یک فعال فرهنگی و مدنی که یکی از دغدغههای جدیاش، توجه به گویش گرگانی و فرهنگ این زیستبوم است، شناخته میشوید. چرا باید نسبت به این مسئله حساس بود؟
من از کودکی در محلهای بزرگ شدم که گویش گرگانی بسیار در آن رایج بود. بهخاطر دارم زمانی که در کلاس دوم راهنمایی درس میخواندم، به بازارچه سنتی نعلبندان میرفتم و صبر میکردم پیرمرد یا پیرزنی گرگانی، ترهبارش را بخرد و بعد من بهبهانه کمک و بردن خریدشان تا دم درِ منزل، در مسیر با آنها همراه و همگام میشدم و گاهی آنها من را به یک فنجان چای مهمان میکردند. همیشه این فرصتها برایم بهانهای میشد تا کلمات، اصطلاحات، بازیها، اتلها و متلها را از آنها بشنوم و فوری ثبت کنم.
دفاتر اولیه من در بازارچه نعلبندان و منازل سنبالاهای گرگانی پُر شد و از آن زمان کم، کم شروع به نوشتن کردم. البته جا دارد اشاره کنم به اینکه در بهمنماه سال 54 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در گرگان افتتاح شد و من اواخر فروردین 55 بهعنوان نهمین نفر عضو کانون پرورش فکری شدم. در آن دورهای که به آنجا میرفتم، طبق برنامهریزیهای کانون پرورشی رشد پیدا کردم. در آنجا توجه ویژهای به فولکلور و زبان مادری نشان میدادند و من با بازیها، اتلها و متلها بیشتر آشنا میشدم.
در آن سالها خاطرات مادربزرگم از حضور روسها در گرگان در سال 1320 و در ادامه اتلها و متلها و بازیها و ... را بهروایت او مکتوب کردم. در ادامه تلاش کردم ریشه گویشهای اصیل را پیدا کنم. مثلاً ما در گویش گرگانی به «یکپهلو افتادن» میگوییم (یَک پَل) در حالی که پیشازاین و در نسلهای قبلتر از عبارت (کِتَل یا) استفاده میکردند.
در سال 64 عضو انجمن شعر فخرالدین اسعد گرگانی شدم؛ انجمنی که یادگار چهرههایی چون زندهیادها محمد نویری، حبیبالله قلیشلی، علیاکبر ابراهیمزاده، ساعدی ملک، سیدمحمدکاظم مداح و آقای کریمالله قائمی (که امیدوارم خداوند او را برای تاریخ منطقه حفظ کند) است. نزد این افراد تلمذ کردم و آموختن را از این عزیزان یاد گرفتم.
سال 67 اولین قطعه شعرم در قالب مثنوی به گویش گرگانی را با عنوان «بَش گرگان» به معنای «برای گرگان» را سرودم؛ البته این اثر بیشتر یک نظم ادبی است که کوشیدم بازیها، اتلها و متلها، محلات و خوراکیهای گرگان را باهدف توجه به آداب و رسوم شهرم در این اثر بیاورم که بعدها این کوششهای من منتج شد به لوح فشردهای که خواننده خوب شهرم «سیدحسین طاهری» آن را خواند و اجرا کرد و به یادگار مانده است.
بعد از پایان خدمت سربازی بَشهایی را برای مطبوعات، معلم، بهار، گرگان و... نوشتم. در حال حاضر هم دو مجموعه را برای چاپ آماده کردهام که یکی از آنها «اوسانه آش بابودردا» است. بابودردا آشی در گرگان است که در چهارشنبه آخر سال طبخ میشود. آن زمان به شکل امروزی رشته آش نبود و افراد با آرد، خمیری برای رشته آش درست میکردند و با تکه آخر خمیر، عروسکی درست میکردند و غم و غصهها و دغدغههای خود را به این عروسک میگفتند و سر آخر آن را در آش میانداختند و در انتها وقتی آش آماده و تقسیم میشد، آن عروسک را پیر مجلس به آبراه میانداخت تا غم و غصه را آب با خود ببرد.
مجموعه بعدی که من قصد چاپیش را دارم اثری کاملاً نثر و کوتاه است. حدوداً 100 نوشته کوتاه با نگاهی کاملاً مینیمال در حد تذکر و تلنگر با گویش گرگانی است. هدف من از نوشتن و چاپ این دو مجموعه در سال آتی، توجه نسل جدید به گویش گرگانی و رجوع دوباره به زبان مادری است.
در طی سالیان گذشته تا به امروز فعالیتهایی در حوزه زبان و فرهنگ گرگان زمین توسط افراد مختلفی انجام شده است و من هم در حد توان در سه دورهای که بهعنوان دبیر اجرایی روز گرگان و دو دوره در هفته فرهنگی گرگان و در نیز در نشریات استان و کشوری قلم زدهام و فعالیتهایی را انجام دادهام. در هفته گرگان روزی را با عنوان «گویشوری در گرگان» برنامهریزی و اجرا کردیم که در آن به گویش گرگانی و زبان لوترای استرآبادی یا وارو که قدمتی 1400 ساله دارد و گویش رمزی شالی پرداخته شد که توضیح و بیان پیشینه این زبانهای رمزی مجال دیگری را میطلبد که بتوان بهصورت مبسوط به آنها اشاره کرد.
لطفاً کمی درباره زبانهای مادری در استان گلستان و شهر گرگان بفرمایید.
استان گلستان چیزی شبیه تهران در مقیاس کوچکتر و شکلگرفته و ملغمهای از اقوام مختلف است. استان گلستان و خصوصاً شهرستان گرگان از گذشته پاشنه آشیلش زبانش بوده است؛ بهخاطر اینکه در اینجا فارسی صحبت میکنند و بهراحتی اقوام دیگر به خود اجازه کوچ کردن و به اینجا آمدن دادهاند، درحالیکه بهعنوانمثال اگر شما سفری به آذربایجان و یا لرستان بروید چون آنجا زبان خاص خودشان را دارند، بهراحتی نمیتوانید کوچ کنید و بروید در آن مناطق زندگی کنید حتی در استان همجوارمان مازندران بهسادگی این کوچ میسر نیست ولی این زبان در استان گلستان که پاشنه آشیلش بهحساب میآید به خاطر تکلم فارسی که زبان رسمی کشور است، شرایطی را مهیا کرده که از حدود 25 قوم ساکن در کشور 16 قومیت در استان گلستان و 11 قومیت در گرگان ساکن شوند.
همچنین بخش عمدهای از باقیمانده چند صدهزارنفری قزاقها در سطح ایران در گرگان و اطراف ساکن هستند؛ حتی باقیماندههای مغولها را در روستای قلندر آیش از روستاهای شهرستان کردکوی شاهدیم و نیز مسیحیها که کلیسایی در شهر قرق دارند و تا آنجایی که به خاطر دارم اگر کوچ نکرده باشند؛ چند خانواده یهودی هم در شهرستان گنبدکاووس ساکن هستند اما در سالها و بهخصوص در طی دو دهه اخیر کوچهای بسیار زیادی را از استانی چون سیستان و بلوچستان به گلستان داشتهایم که گویش و زبان و فرهنگ خود را آوردهاند.
درمجموع زبان مادری در استان گلستان بهعلت حضور اقوام مختلف که به آن اشاره کردم، بسیار متنوع است و در طول سالیان بنا به مهاجرتهای مختلف در کنار چهار گویش کتول، ترکمن، مازنی و گرگانی که به عنوان زبان اصلی و دارای قدمت در منطقه به شمار میآیند؛ گویشها و زبانهای مختلفی را در استان شاهدیم؛ مثلا کردکوییها که در زمان قاجار از کردستان به منطقه کوچ داده شدند یا ترکهای قره داغی از سرخونکلاییهای دشت مغان آذربایجان که درحالحاضر در سرخنکلا ساکن هستند و نیز قزلباشها در منطقه رامیان و کرمانجها و عشایر حضور دارند و با گویش خود تکلم میکنند. درمجموع این حد تنوع در استان گلستان وجود دارد؛ برخی این تنوع را تهدید و برخی فرصت قلمداد میکنند که بنده به شخصه به فرصت بودنش احترام میگذرام.
چقدر آموزش به کودکان با زبان مادری و یا آموزش زبان مادری در مدارس استان را ضروری میدانید؟
بهنظرم در استان خودم گلستان این آموزش را ضروری نمیدانم؛ بهعلت اینکه تنوع اقوام بسیار زیاد است و از سویی دیگر ازدواجهای اقوام با یکدیگر بهراحتی صورت میگیرد و اختلاط فرهنگی بارها شکل گرفته و شاهدیم که مثلا پدر ترک و مادر فارس یا پدر کتولی و مادر سیستانی، مرد ترکمن زن فارس است و نمیتوانیم بگوییم زبان را مادر و یا پدر حفظ میکند و یا زبان تکلم فرزند زبان مادر است نه پدر و بالعکس؛ در نتیجه والدین در منطقه بهنوعی کوتاه آمدهاند و فرزندانشان، نه زبان پدر و نه مادر، بلکه به زبان فارسی حرف میزنند.
بچههای امروز ما متأسفانه چیزی درباره لهجه و زبان مادری یا پدری خود در منطقه ندارند، چون در اطرافشان و در محیط مدرسه و دوستان هم همین اتفاق افتاده و فارسی، زبان رسمی کشور، زبان تکلم آنها در روزمره شده است. متأسفانه از نظر بسیاری از افراد بیکلاسی است با لهجه گرگانی با یکدیگر صحبت کنند، درحالیکه همین افراد وقتی به اصفهان میروند، کِیف میکند اصفهانی گوش میدهند و یا وقتی به آذربایجان میروند کیف میکنند وقتی گویش غلیظ آذری را میشنوند. من بهشخصه نمیدانم این اُفت توجه به خاطر چیست. آیا لهجه شهر من (گرگانی) زشت است؟ درمجموع آموزش زبان مادری را در استان گلستان ضروری نمیدانم؛ بهقدری این اختلاط زیاد هست که با یک مجموعهای زبان روبرو هستیم که ممکن است کودک در خانه به زبان مادر یا پدر بعضاً صحبت کند اما زبانش در اجتماع و در اکثر موارد برخلاف بسیاری از نقاط کشور چون آذربایجان، لرستان، گیلان، حتی مازندران، فارسی است.
زبان مادری تا چه میزان میتواند بهعنوان ابزاری برای حفظ و توسعه میراث ملموس و ناملموس بهکار برود و در رونق گردشگری فرهنگی برای منطقه نقش ایفا کند؟
بدون تردید زبان مادری با تمام فونتیکش میراث کهنی است که به ما رسیده و میدانیم با حفظ فونتیک درست لهجه و آوانگاریاش میتوانیم حداقل یک گویش و لهجه را زنده نگه داریم و به نسل آینده بهعنوان یک میراث ناملموس منتقل کنیم. در طی سالیان گذشته تا به امروز فعالیتهای متعددی برای حفظ گویش گرگانی و توجه به گردشگری فرهنگی بعضاً صورت گرفته است. بهعنوان نمونه در آرشیو شخصی خودم صفحه گرامافونی از فتحعلی نوحهخوان در سال 48 را دارم که به گویش گرگانی نوحهخوانی کرده است که این صفحه نشان از اصالت و وجود یک ظرفیت زبانی در منطقه است.
در همین شهرستان گرگان ظرفیت زبانی و گویشی ویژهای وجود دارد که خاص و قابل توجه است. شهر گرگان از گذشته تا به امروز دارای محلات بزرگ و فرعی چون سبزه مشهد، میدان، نعلبندان، دباغان، دربنو، سرپیر، دوشنبهای، چهارشنبهای، شازده قاسم، سرچشمه، آلوچه باغ و ... بوده که وجهه تسمیهی نام هر محله تاریخچهای دارد که شرح آن مجال مفصلی را میطلبد. اما نکته قابل توجه این بوده که ساکنین قدیمی محلات وقتی کسی به زبان گرگانی تکلم میکرد، متوجه میشدند وی اهل کدام محله است؛ مثلاً فلانی الآن به لهجه محله دوشنبهای یا چهارشنبهای یا دربنویی حرف میزند و گویی هر محله یک فونتیک و آوای خاصی در تکلم داشته است که این موضوع یک ظرفیت پژوهشی و فرهنگی قابلتوجه به شمار میآید.
بارها این ظرفیتهای گرگان و گلستان به نمایش درآمده است؛ مثلاً در جشنواره کشوری ذکر و ذاکرین که چند سال پیش میزبان آن در گرگان بودیم، بنده هماهنگیهایی را انجام دادم و حضار و مهمانان کشوری، مداحی، سینهزنی و آیینهای 8 قوم و لهجهی استان را از نزدیک دیدند و با آیینهایی چون علم مشتی و دسته چوبی در گرگان روبرو شدند که فقط مختص این خطه بوده و اینها فرصت بزرگی برای بهرهمندی در راستای رونق گردشگری است؛ آیینهای کاشت، داشت و برداشت کتولیها، لأله خوانیهای متنوع ترکمنها که میراث کهن و ارزشمندی بوده که هنوز هم وجوهی از آنها برای زبان شناسان جهان پنهان است. درمجموع تمام این ویژگیهای زبانی و فرهنگی استان گلستان ظرفیتی غنی برای رونق گردشگری فرهنگی را دارد که باید از آن استفاده کرد.
پیشنهادهای اجرایی جنابعالی برای حفظ زبان مادری چیست؟
هفتههای فرهنگی، همایشهای گویشوری برای معلمان زبان فارسی و اساتید تخصصی دانشگاه که در حوزه زبان فعالیت و پژوهش میکنند، دعوت از مادران امروزی که علاقهمند به گویش صحیح زبان مادریاند و میخواهند بیاموزند و به فرزندان خود انتقال دهند، عصر شعرهای مختلف ویژه اقوام که مردم با گویش هر یک از آنها آشنا شوند، تحقیق و پژوهش و انتشار کتاب توسط دستگاههای مرتبط در قالب داستان، شعر و ... همت مسئولان و انجام فعالیتها با رویکرد مردمی با محوریت زبان مادری، آخر هفتههای خاطرهگویی در محلات با حضور پدر و مادربزرگها و نوهها و نتیجهها و ... همه اینها بهنوبه خود نقش بسزایی در ترویج و توجه به زبان مادری دارند.
نظر شما