عشق در زمان وبای گابریل گارسیا مارکز زاده نیمه تاریک و دوران ناخوش و درگیر رنج و درد دنیاست.
داستان در شهری تاریخی در حوزه دریای کارائیب در سالهای آخر سده نوزده و سالهای ابتدایی سده بیستم میلادی در حالی که کشورهای امریکای لاتین در آتش جنگهای داخلی میسوزند و دسته دسته انسانها بر اثر وبا دفن میشوند، رخ میدهد. مارکز میداند پس از موفقیت چشمگیر صد سال تنهایی وقتش شده از موضوعی شخصیتر بنویسد؛ عشق.
مارکز در خاکی بزرگ شده که بیشتر محققان عشق و محبتورزی را جزئی جدا نشدنی از فرهنگ آن میدانند. مارکز وبا و مرگ و میرهای ناشی از آن را دیده و احتمالاً به نظرش رسیده با عشق و وبا در کنار هم میتواند داستان ستودنی دیگری را تعریف کند، که البته درست فکر میکرده.
عشق در زمان وبا با مرگ شروع میشود و با جریان بیانتهای زندگی پایان میگیرد؛ فلورینتو آریزا در زمانی که اکثر مردم بهخاطر وبا به سرعت جان خود را از دست میدهند، دچار مرض سختتر و فرسایندهترِ عشق میشود؛ عشقی که بیش از پنجاه سال جانش را میخورد و ذرهذره از زندگی دورش میکند.
مارکز برای بیان این رابطه و نشان دادن عمق اثرگذاری آن از بهترین کلمات، توصیفها و خردهروایتها استفاده میکند. داستان از سالهای پایانی این رابطه شروع میشود و به آغاز خود برمیگردد؛ ماجرایی که با مرگ شروع شده با زندگی پایان میگیرد و این جهانی است که مارکز به آن معتقد است و آن را سرشار از امید پایان میدهد:فلورینتو و معشوقش پس از نیم قرن در یک کشتی با هم تنها میشوند و تصمیم میگیرند پرچم زرد وبا را بالا برده تا کسی تا آخر مسیر رودخانه، که امیدوارند همیشگی باشد، مزاحمشان نشود و این همان اعتقادی است که آنها را از مصیبت نجات داد؛ اعتقاد به اینکه این زندگی است که جاودانه است؛ نه مرگ.
اینکه اگر از ابتدا با یکدیگر بودند، وبا که هیچ، مرگ را هم شکست میدادند.
طاعون/آلبرکامو/رضا سیدحسینی
طاعون آلبرکامو در سال 1947 چاپ شد و داستان شهر وهران در شمال غرب الجزایر است که با توصیف کوتاهی از وضع زندگی مردم شروع میشود و زود به سراغ اصل مطلب میرود؛
چند مرگ شبیه به هم و زیاد شدن تعداد موشها، دکتر کاستل و دکتر ریو را قانع میکند تا مرضی مسری را پیشبینی کنند و آن را طاعون تشخیص دهند. با سستی مسئولان برای واکنش، طاعون در شهر گسترش مییابد و وضع قرنطینه، اعلام میشود.ملاقات بعدی عاشق و معشوقهای دورمانده از هم به زمانی نامعلوم موکول میشود و زنده ماندن یا نماندن، دغدغه اصلی تمام مردم شهر میشود؛ یا همه با هم نجات مییابند، یا همگی در کنار هم دفن خواهند شد.
طاعون روایت یک تلاش دسته جمعی ضد یک «مرض مسری مرگبار» و «مصیبتی مهلک» است که هرگز دست از سر ما بر نخواهد داشت.
کامو راه حل عبور از بحران و پشت سر گذاشتن این مصیبت را در تلاش و عصیان عدهای انسان شریف میداند، که هر کدام با هر اعتقاد و مرام و مسلکی تلاش میکنند به این رنج همهگیر، معنا بدهند و زندگی را به جامعه برگردانند:
دکتر ریو بر حسب وظیفه و انسان دوستیاش، پانلو با انگیزه دینی، گرا بهخاطر فرار از تنهایی و هر فرد دیگری با انگیزه و اعتقاد شخصی خود، دست به مبارزه علیه طاعون میزند؛ نتیجه این همبستگی و تلاش، ریشهکن کردن طاعون است.بهنظر میرسد طاعون کتابی است در ادامه راهی که خود کامو در بیگانه آن را آغاز کرده، پی بردن به پوچی جهان و مبارزه علیه آن برای یافتن معنا.کامو در نامهای به رولان بارت درباره طاعون مینویسد:
«در مقایسه با رمان بیگانه، طاعون بیگفتوگو گذاری است از سرکشی انفرادی به جهان اجتماعی، اجتماعی که باید در مبارزههایش شرکت کرد. اگر از بیگانه تا طاعون راهی در راستای تحول باشد، این تحول در جهان همبستگی و مشارکت است.»
طاعون با تمام فراز و فرودش برای ما درسهایی گرانبها دارد؛ اینکه تجربه ما در دوران رنج به ما این را میآموزد که در انسانها چیزهای ستودنی بسیار بیشتر از چیزهای نکوهیدنی است و این تلاش، شهامت و شرافت افرادی که حتی در معرض خطر نیستند، به نفع مردم طاعونزده است که ما را از مهلکه خارج خواهد کرد.در نهایت کامو میدانست قصهای که باید بگوید قصه مبارزه نهایی نیست بلکه قصه همان مبارزه علیه پوچی زندگی، ظلم و هر چیز دیگریست که میخواهد ما را سرافکنده کند. ما قدیس نیستیم اما حاضر هم نیستیم در برابر مصائب سر فرود آوریم.
این دوران خواهد گذشت و زندگی دوباره جریان مییابد اما باید حواسمان باشد که «شادمانی همواره در معرض خطر است.»
منبع: روزنامه ایران
نظر شما