نصرالله حدادی به بهانه سالروز تاسیس رادیو در ایران، یادی از هنرمندان قدیم چون پرویز یاحقی، بیژن ترقی و داریوش رفیعی کرده است.
درباره چگونگی ورود رادیو به ایران، مرحوم حسین محبوبی اردکانی، چنین نوشته است: «در تاریخ هفدهم اردیبهشت 1306 دولت جمهوری آلمان، یک دستگاه رادیو ماشین ضبط صوت برای تقدیم به شاه به وسیله وزیر مختار خود به تهران فرستاد و این اسباب به احتمال قوی همان ضبط صوت بوده است، نه رادیو که محتاج به ایستگاه و وسایل مجهز دیگر باشد، تا بتوان از آن استفاده کرد. چه در دنباله خبر آمده است که تقدیمی فوق مورد توجه واقع گردیده، یک دستگاه خواسته شد که در مجلس نصب شود، تا شاه مذاکرات مجلس را در قصر خود استماع نماید و این قدیمیترین اطلاعی است که از رادیو و وسایل برقی مشابه آن در ایران داریم. در مهر 1307 یک دستگاه رادیو کنسرت از طرف سرتیپ [فضلالله] زاهدی به بلدیه رشت اهدا شد و از چهارم آن ماه به نصب آن پرداختهاند. در پنجم اسفند 1307، بنا به تقاضای میرزا عبدالحسینخان دیبا، لایحهای برای تأسیس مرکز انتشار اخبار و اصوات به وسیله دستگاه بیسیم از طرف وزارت فواید عامه تقدیم مجلس گردید و در آن قید شده بود که اگر آقای دیبا در ظرف مدت یک سال، موفق به تأسیس دستگاه رادیو نگردید، امتیازنامه لغو میگردد. این امتیاز چنان که معلوم است، عملی نشد. در همان سال مقرر شد که برای نصب رادیو کنسرت در منازل باید درخواست و تقاضانامه کتبی به وزارت داخله داده شود، تا وزارت داخله به وسیله اداره کل تشکیلات نظمیه مملکتی، ترتیبات لازمه این کار داده، جواز نصب را صادر کند.
مقدمات ایجاد مراکز رادیو در سال 1316 فراهم شد. ولی ظاهراً قبل از سال 1313، یکی از آسوریهای ایرانی مقیم آمریکا، به نام جیمس قهرمانیان به شاه پیشنهاد کرده بود که رادیو در ایران تأسیس شود. نخستین دستگاههای این مرکز را طوری در نظر گرفتند که هم برای پخش مطالب رادیو قابل استفاده باشد و هم جهت مخابرات تلگرافی و تلفنی. دستگاه پخش صدا در روز 15 ربیعالاول 1359 (چهارم اردیبهشت 1319) افتتاح شد.
در تاریخ اول مهر 1319 خورشیدی، دکتر عیسی صدیق به تشکیل اداره تبلیغات مأمور و به ریاست آن اداره منصوب گردید. به گفته وی ... پس از فراهم کردن محل مناسب برای اداره (خانه سیدالعراقین در مغرب ساختمان اُپرا) [محل فعلی بانک مسکن در خیابان فردوسی] و تهیه اثاثه و استخدام اعضا لازم امور دفتری و اداری و انتقال اداره نامهنگاری از وزارت کشور، خبرگزاری پارس، از وزارت امور خارجه و رادیو از وزارت پست و تلگراف، درصدد برآمدم، هدف اساسی و خطمشی و برنامه کار اداره کل انتشارات و تبلیغات را معین کنم. برای استفاده از نظر دانشمندان کشور، برحسب پیشنهاد من و تصویب دولت، شورای عالی انتشارات از اشخاص ذیل تشکیل شد: ذکاالملک فروغی، محمد قزوینی، دکتر قاسم غنی، دکتر علیاکبر سیاسی، دکتر محمود افشار، دکتر رضازاده شفق، و علینقی وزیری... در سال 1319 وقتی رادیو تهران ایجاد شد، هر روز از چهار بعدازظهر تا نیمه شب برنامه پخش میکرد و جمع برنامههای داخلی و خارجی آن هشت ساعت بود... در آغاز سال 1322 تغییراتی در برنامه حاصل شد و رادیو تهران توانست صبحها نیز به مدت دو ساعت [برنامه] پخش نماید. ساعت شنوندگان، موسیقی کلاسیک، ورزش باستانی، نهجالبلاغه، تلاوت آیات قرآن مجید، از همان سال آغاز شد». (تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، ج 3، ص 77 ـ 75).
نخستین ایستگاه رادیو، محل بیسیم پهلوی در نزدیکی پل سیدخندان فعلی بود که با قدسی رهبری و رضا سجادی، بهعنوان اولین گویندگان رادیو شروع به کار نمود و سرانجام در سال 1327، به محل میدان ارک تهران منتقل شد.
با شروع به کار رادیو، هنرمندان بسیاری، در عرصههای مختلف همچون موسیقی، شعر، کلام، نمایشنامه، و ... هنر خود را عرضه داشتند و از آن پس رادیو بخش مهمی از ساعات خالی و تفریح مردم ایران را پر مینمود.
سه تن از مشهورترین هنرمندان رادیو، زندهیادان پرویز یاحقی، بیژن ترقی و داریوش رفیعی بودند. داریوش رفیعی بسیار زود عالم هنر را به علت ابتلا به کزاز ـ حاصل از تزریق موادمخدر ـ ترک کرد و دوستی و همراهی بیژن ترقی و پرویز یاحقی، به یادماندنیترین ترانههای این سرزمین را رقم زده است. بیژن ترقی در مصاحبه با فروغ بهمنپور، از چگونگی آشنایی خود با پرویز یاحقی، چنین یادکرده است:
«من از جوانی علاقه شدیدی به فراگرفتن موسیقی در خود احساس میکردم، گاه دستی به پردههای گمشده ویولون میبردم و از پیمودن این راه دشوار و پردستانداز ناامید نمیشدم، خانه ما در آن زمان در یکی از کوچههای خلوت و کم آمدوشد شمیران بود. من اکثراً در طبقه بالا که بدون فرش و خالی از اثاثیه بود و صدا در آنجا انعکاس مییافت، مشغول نواختن ویولون میشدم، در مقابلم منظره کوه بود و نسیم خنکی که از شمال میوزید. سکوت بود و سکوت و همچنان صدای ویولون من که از ناتوانی خود شکوهها داشت در آن فضای خاموش به خود میپیچد.
گاهی همچنان که از طبقه دوم ساختمان به بیرون نگاه میکردم و ساز میزدم، میدیدم جوانی از دوردستها میآید و به منزل ما که میرسد چند لحظهای میایستد و به این بیات ترک شکسته بستهای که من با جان کندن مینوازم، گوش فرامیدهد. شاید هم با خویش میگفته: آن ره که تو میروی به ترکستان است، و به راه خود ادامه میداد.
زمانی نه چندان طولانی سپری شد. شبی در مجلس عروسی یکی از دوستان در باغ بزرگی واقع در اوین مراسمی برپا بود. من که ساقدوش داماد و یکی از دوستان نزدیکش بودم در وسط باغ سرگرم مراسم عقدکنان بودیم در دوردستِ باغ عدهای از جوانان تازهرس مشغول ساز و آواز بودند و مدعوین از جمله من در وسط باغ نشسته بودیم، ناگهان صدای ویولونی مسحورکننده و پرشور و حال در فضای آن باغ پیچید که نفسها را در سینه حبس کرد، سکوت احترام برانگیز همه مدعوین و مهمانان را متوجه نوازنده کرده بود. من آهسته از یکی از جوانان پرسیدم، نوازنده ویولون کیست؟ گفت ببینید این پسر جوان با این سن کم، چه غوغایی برپا کرده، گفتم اسمش چیست؟ گفت او از خانواده یاحقیهاست و اسمش پرویز است. صدای ویولون او که در سراسر باغ میپیچید، آنهم در آن شب با صدای در زیر چراغهای رنگین و نسیم خنک شبانگاهان همه مهمانان را سرمست نمود، من هم اگرچه از دور او را تشخیص نمیدادم، هزاران بوسه بر پنجه جوان هنرمندش میزدم. آن شب موقعی به خود آمدم و متوجه شدم که هنرمند جوان رفته بود، ولی طنین نغمات بهشتی او همچنان در گوشم طنین میافکند.
سالی گذشت، روزی در خیابان لالهزار از مقابل سینما رکس رد میشدم، جوانی ناشناس با مهربانی و نگاههای آشنا نزدیکم آمد و سلام کرد و گفت: ببخشید، من در انتظار دوستم هستم که وقت گذشته و دیگر نمیآید، یک بلیط اضافه دارم، اگر شما کار ندارید به اتفاق هم به دیدن فیلم برویم، من هم که علاقمند به دیدن آن فیلم بودم، قبول کردم و با هم وارد سینما شدیم. در طول زمانی که فیلم را میدیدیم، گاهی از خود میپرسیدم این جوان به نظرم آشنا میآید. من او را کجا دیدهام؟ باز منصرف میشدم و از خاطرم میرفت که از او سؤال کنم، شما به چشمم آشنا میآیید با هم از سینما خارج شدیم، موقعی که از او خداحافظی میکردم پرسید منزل شما کجاست؟ گفتم شمیران، او هم با خوشحالی گفت منزل من هم در شمیران است. به اتفاق هم سوار ماشینهای شمیران شدیم و در طول راه هم راجعبه فیلمی که دیده بودیم صحبت میکردیم. سرکوچه فردوسی که من قصد پیاده شدن داشتم، دیدم دوستم هم همراه من پیاده شد، با هم راه افتادیم، صحبتکنان آمدیم تا در منزل ما و دوستم گفت: منزل شما اینجاست، شمایید که ویولون میزنید؟ مغرورانه گفتم بله، ناگهان با یادآوری جوان رهگذر به چهره مهربان و پرفروغ او دقیقتر شدم، گفتم اسم شما؟ گفت: من پرویز یاحقی هستم. دست و پایم را گم کردم، میخواستم به دامنش آویزم و سراپای وجودش را غرق در بوسه کنم نتوانستم، با کمال احترام او را دعوت به منزل کردم. گفت: باید بروم، ولی حتما به دیدار شما میآیم، شماره تلفن مرا یادداشت کرد و مرا شرمگین بر جای نهاده در حالیکه دست تکان میداد از من دور شد. از آن به بعد روز و شبی نبود که در کنار یکدیگر نباشیم. گویی دست سرنوشت ما را به هم نزدیک کرده بود تا آن همه ترانههای به یادماندنی و پرخاطره از ما به یادگار ماند. اگرچه مدت نیم قرن از آن روز فراموش نشدنی گذشته و ما در آستانه پیری هستیم، دوستیمان همچنان پابرجاست.
بهمنپور، فروغ؛ چهرههای ماندگار(ترانه و موسیقی) جلد اول، 368ص، جلد دوم 338ص، رقعی، نشر نامک و بدرقه جاویدان، 1383، تهران.
همت وافر فروغ بهمنپور، برای مصاحبه با هنرمندانی که اکثر آنها طی سالهای گذشته، رو در نقاب خاک کشیده، و تنها از آنها خاطراتی باقی مانده است، ستودنی است و مطالب ارائه شده، بس دلنشین است و بهعنوان سندی در تاریخ موسیقی ایران، باقی خواهد ماند و بهیاد داشته باشیم که بیژن ترقی را پنجم اردیبهشت 1388 از دست دادیم. مردی که از تبار کتاب و نشر بود. همچنین در این زمینه خاطرات استاد اسماعیل ادیب خوانساری نیز خواندنی است.
ادیب خوانساری، آوای جاویدان در موسیقی ایران، به کوشش شیرین ادیب، 416ص، وزیری، انتشارات آوای هنر و اندیشه، چاپ اول، زمستان 1385، تهران.
مرحوم ادیب خوانساری، در نوشتهای پندگونه، به مخاطبان و شاگردان خود، مینویسد: «قدر هنر و اصالت آن را دانسته و آن را به ابتذال نکشید و برای مبتذلپسندان در هر محفلی ارایه نکنید. اشتباه نشود، عامه مردم با مبتذلپسندان متفاوتاند، ابتذالی که در ارائه شعر، موسیقی، آهنگ و اجرا رخ دهد، اصالتها را زیر سؤال میبرد و هنرمندان اصیل را به حیرت واداشته و در نهایت به انزوا و کنارهگیری میکشاند.
حریم و حرمت استادان خود را حفظ کرده، به محض یادگیری گوشه در ردیفی ارزش و قدر و قیمت آنها را زیر سؤال نبرید. با احترام از آنها یاد کنید. دیری نخواهد گذشت که شما در جای آنها قرار خواهید گرفت و لاجرم احترام شما توسط شاگردانتان واجب است.»
شاپور بهروزی نیز در کتاب خود، یاد و خاطرهسپاری از نوازندگان سازهای مختلف ایرانی و فرنگی را برشمرده و تعدادی از مصنفین، ترانهسراها، خوانندگان و همچنین تاریخچه هنرستان عالی موسیقی را نیز بررسی نموده است:
بهروزی، شاپور؛ چهرههای موسیقی ایران (جلد اول) 582صفحه، وزیری، چاپ دوم، انتشارات کتابسرا، 1372، تهران.
مطالب مطروحه و عکسهای مندرج در این کتاب، یادآور تاریخ موسیقی ایران است و چهرههای مانا و ماندگار، در آن مصور شده و در برابر خواننده، نهاده شده است. از جمله استاد محمدعلی امیرجاهد. این روزها که با سالگشت تولد زندهیاد استاد محمد معین ـ نهم اردیبهشت 1297 ـ و همچنین سالگشت درگذشت، پدرهمسرشان، زندهیاد استاد محمدعلی امیرجاهد ـ 16 اردیبهشت 1356 ـ نزدیک میشویم، با نقل قولی از استاد ابوالحسن صبا، درباره مرحوم امیرجاهد و قطعه شعری که استاد امیرجاهد در رثای دامادش گفته و سروده، مطلب را به پایان میبرم؛ استاد ابوالحسن صبا، فرمودهاند: «تصانیف امیر جاهد تماماً بکر و شیوه بهخصوص و جذابی که منحصربه خود ایشان است، دارد و حتی یک فراز از دیگران عاریت نگرفته است. چنانچه هر یک در موقع خود به واسطه بکر بودن غوغایی بهپا کرد... البته تمام تصنیفهای ایشان مرغوب و خوشایند و علمی است، اما در چند تصنیف که در دستگاه بزرگ (شور) واقع شده، مخصوصاً شیوهای اتخاذ کرده است و عبور و وصل گوشهای به گوشه دیگر را طوری داده که علاوه بر این که زننده نیست، مطبوع و خوشایند است...»
و مرحوم امیرجاهد، نیز چه زیبا در مورد مرحوم معین سرودهاند:
ای که به دست فضل خود، سد سخن شکستهیی
وی که به صدر مجلس اهل سخن نشستهیی
هم به اصول قلّ و دلّ در هنر سخنوری
سد کلام کردهیی، باب جوانب بستهیی
ای گهر سخنوران، فاش بگو درین زمان
در صف اهل معرفت کیست چو تو خجستهیی؟
زاهل زبان که غیر تو یار زبانشان نبود
کجا شدی تو هم زبان، چنین زبان شکستهیی
خواست خدای عقل و دین، داور و یاور مهین
که مانده یادگار تو، چنین یگانه هستهیی
سالگشت هشتادمین سال تأسیس رادیو ایران، بر تمامی اهل رسانه، مهنا و فرخنده باد.
نظرات