قدری آن سوتر، از حجرهدار دیگری میپرسم، پاسخ، کموبیش همین است. در فاصله ده پانزده متری خانه حاج حسین آقا، از یک مغازه کاملاً شیک که کمربند و کفش و کیف چرمی میفروشد، به قول افغانها، «پرسان میشوم» و نمیدانم، پاسخی است که دریافت میدارم. بر درگاه خانه قدیمی حاج حسینآقا، «المَلِک الحق المبین» و دو سکوی «پیرنشین» دو سوی ورودی خانه، چشمنوازی میکنند و بعد از آن هشتیِ ورودی و حیاط زیبای که در چهارسو، با معماری روزگار قاجار، ما را به یک و نیم قرن پیش میبرد و در روبهرو، پنجرههای اروسی و «اطاق مخمل» که در سومین روز مرداد ماه سال 1351، واقف «کتابخانه و موزه ملی ملک» در آنجا خرقه تهی کرد. این خانه قدیمی دارای دو بخش است: بخش اول، که در دوران قاجار ـ ناصرالدین شاه ـ ساخته شده و بخش دوم، که گویا با تخریب بخشی از خانه قدیمی، در روزگار پهلویها، شکل گرفته است. معماری بخش قاجاری، بس چشمنواز و زیباست و سقفها بلند، همراه با بُخاری ـ که این روزها به آن شومینه میگویند ـ بین دیوارها و «پیشبُخاری» که نسل امروز اصلا نمیداند چیست و گچبریها قالبی که به اصطلاح «لندنیکاری» شدهاند و رنگارنگ بر روی سقف و دورا دور اطاقهای متعدد این بخش از خانه، به ما میگویند: گذشتگان ما، چقدر حوصله و سلیقه داشتهاند و خاه محلی برای استراحت آنها بوده و آن را قواره خواستههای زندگی آن روز ما میکردند و امروز ما در قوطی کبریتهایی به نام آپارتمان، قواره آن میشویم، تا زندگی کنیم! این خانه تا سال 1375 محل اصلی کتابخانه و موزه ملی ملک بود و با ساختن بنای جدید کتابخانه و موزه در «میدان مشق تهران» کلیه گنجینههای موجود در آن، به محل جدید حمل شد و امروز دوستداران کتاب و فرهنگ ـ و هر آنچه که میتواند ایرانی و ایران به آن ببالد ـ میتوانند فارغالبال به این موزه و کتابخانه مراجعه کرده و محظوظ شوند و به روح بلند این مرد بزرگ، درود بفرستند که با وقف این گنجینههای ارزنده و گرانسنگ، علاوه بر حفظ مواریث کشورمان، نام نیکی از خود به روزگاران گذاشته است.
مرحوم حاجحسین آقا مَلِک، در روز چهارشنبه، یازدهم ربیعالاول سال 1288 قمری، برابر با دهم خردادماه سال 1250 شمسی، به احتمال زیاد، در همین خانه به دنیا آمد و پس از صد و یک سال و یک ماه و 24 روز از دنیای فانی، در روز سهشنبه، سوم مردادماه 1351 به دیار باقی پرکشید و این در حالی بود که به گفته معمرین، برای خارج کردن پیکر بیجانش از خانه بازار حلبیسازها، سه چهار باربر و حملکننده اسباب و اثاثیه خبر کردند و روز بعد در مسجد سپهسالار تهران، طی مراسم خاصی، بر پیکر او نماز گزاردند و پس از حمل تن بیجان او به مشهد مقدس، در جوار مرقد مطهر علیبن موسی الرضا (ع) و در «دارالحُفاظ» و کنار مرقد پدرش، به خاک سپردند.
پدربزرگ حاج حسین آقا ملک، مرحوم حاج محمد مهدی تاجر تبریزی، پس از فوت محمدشاه در روز نهم شوال 1264 (جمعه 17 شهریور (سنبله) سال 1227 شمسی)، آنگونه که عباس امانت روایت میکند، مبلغ سی هزار تومان به میرزا تقیخان امیرنظام قرض داد، تا اسباب حرکت شاه جدید را به تهران فراهم آوَرَد. (قبله عالم، ص 148) و در رکاب شاه و امیر به تهران آمد و با دریافت لقب «ملک التجار» مأموریت یافت تا سرای اتابکیه را در بازار تهران، برای رونق کسب و کار ساخته و راهاندازی کند. نکته جالب توجه، این است که پس از به شهادت رسیدن مرحوم میرزا تقیخان امیرکبیر، نه تنها رابطه حاج محمدمهدی با ناصرالدین شاه، تیره و تار نشد، بلکه، بر حُسن روابط آن دو افزوده شد و پس از وی پدر حاج حسین آقا، حاج محمدکاظم ملک التجار نیز «مشیر و مشار» شاه بود و در تمامی حالات، با حفظ منافع خود، به این سو آن سو، متمایل میشد و حتی در واقعه تنباکو (رژی) نقش واسطه را بین سفارت انگلیس و شاه را ایفا کرد و از این راه ثروت هنگفتی را که داشت، چندین برابر نموده و حتی از برپایی لاتاری، ابایی نداشت و این در حالی بود که در خانهاش، گود زورخانه داشت و با اهالی گود و کباده و «داش مشدی»های تهران، سری سوا داشت و در تهران آن روزگار، بهعنوان یک آدم سیّاس، کیّس، تاجر، معاملهگر، قلاش و پشت همانداز و فرصتطلب و نان به نرخ روزخور مشهور بوده حاج محمد کاظم ملکالتجار تبریزی، خراسانی المأوا، دارای چندین دختر و دو پسر بود، حاج حسن آقا ملک و حاج حسین آقا ملک. از حسن ملک اطلاعات اندکی باقی مانده و حاج حسین، هیچ شباهتی، نه به پدربزرگش، و نه پدر و برادرش داشت و «فرزند خصال خویشتن بود» و آنچه که بهعنوان میراث و ماتَرَک پدر و پدربزرگش به او رسیده بود، وقف نمود و در واپسین روزهای عمرش، آنگونه که خود میگوید، هیچ چیزی در دنیا نداشت و تمامی آنها را صرف حفظ الصحه و بهداشت، ترویج فرهنگ و ساختن مدرسه و بیمارستان نمود و بخش دیگری از آن را به خرید کتابهای نفیس و نسخ خطی، تمبر، سکه، فرش، تابلو، و امثالهم نمود و تمامی آنها را یک جا به آستان قدس رضوی و بارگاه ملکوتی آقا علی بن موسی الرضا (ع) تقدیم کرد.
نهب و غارت و آتش زدن کتابخانهها، به روزگار اسکندر و حملات پی در پی به ایران، میرسد و سلطان محمود غزنوی دستور داد تا کتابخانه عظیم ری را که توسط مجدالدوله و همسرش شروین بانوی باوند ـ سیده ملک خاتون ـ ساخته و پرداخته شده بود، به آتش بکشند. در حمله مغولان به ایران، هر آنچه که سر راه دیدند، به قول عطا ملک جوینی، کشتند و سوختند و رفتند و کتابخانه شهر بخارا، که توسط دانشمند خوارزمی، شهابالدین خیوقی، ساخته و پرداخته شده بود، سوزانده و نابود گردید.
در جنگهای ایران و روس، تمامی کتب خطی و نفیس بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی، توسط متجاوزان روسیه تزاری غارت و به ماورای قفقاز برده شد و امروز بخش اعظم آن در موزه آرمیتاژ مسکو، پذیرای بازدیدکنندگان است و روسها، بسی به این غارت، بیش از جداکردن قفقاز از ایران، مینازند.
میراث بهجا مانده از روزگار صفویان و بهخصوص شاه عباس، دست به دست به افشاریه و زندیه و سپس به قجرها رسید و با تأسیس کتابخانه در کاخ گلستان توسط فتحعلی شاه و نامگذاری آن به «کتابخانه سلطنتی» ضمن حفظ و حراست از آنها، به مرور زمان، به غنای آن افزودند و در روزگار ناصرالدین شاه، از آنجا که وی در روزگار ولایت عهدی، از سوی پدر به این کار گمارده شده بود، همت وافری به خرج داد و مجموعه بینظیری را طی 47 سال سلطنت از خود باقی گذارد، اما در دوران فرزند بیکفایت و منحرفش، مظفرالدین شاه قاجار، این گنجینه نفیس توسط لسانالدوله، کتابدار کتابخانه سلطنتی، و تنی چند دیگر، چنان غارت شد که امروز بخش اعظم آن در موزههای بریتانیا و کشورهای اروپایی جا خوش کردهاند. در این باره:
قاضیها، فاطمه؛ اسنادی از تاراج کتابخانه سلطنتی (1315 ـ 1288) سازمان اسناد و کتابخانه ملی ج.ا.ا، چاپ اول پاییز 1390، وزیری، 406 صفحه، تهران.
به تمام و کمال، این غارت ثروت ملی و پشتوانه فرهنگی را قلمی کرده و با خواندن این کتاب، از خود باید بپرسیم: این ملت عجب حوصلهای در تحمل این حکومتهای رذل و سلاطین و پادشاهان بیکفایت را داشتند و چگونه این زورمداران، مُلک و ملت را به غارت اجنبی دادند و کسی هم جرأت نداشت از آنها بپرسد: شما را چه به ملک و مملکتداری؟
حاج حسینآقا، در 25 سالگی شاهد ترور ناصرالدین شاه بود و ده سال هرج و مرج دوره مظفری را به عینه دید و طی بیست سال بعد ـ 1304 ـ 1285 ـ شاهد سقوط محمدعلی شاه، کودتای سوم اسفند 1299، و انقراض سلسله 140 ساله قاجار در آبان سال 1304 بود و در اوج پختگی سن و عقل، در سال 1316، آن هم در اوج قدرت پهلوی اول، شروع به وقف اموال خود نمود. او مصداق عینی شعر کلیم کاشانی است:
طبعی به هم رسان که به سازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
سخاوت او چنان بود که با «آشیخ رضا کتابفروش» مراوده داشت، تا بدان حد که به او «شیخ رضا ملک» میگفتند. دربارة او، مرحوم جعفر شهری، در جلد سوم «طهران قدیم» صفحه 271، روایت جالبی را به دست میدهد:
«مَلِک لقب و کنیه او بود از آنجا که واسطه خرید کتابهای حاج ملکالتجار خراسانی، یعنی (حاج حسین آقا ملک) صاحب کتابخانه ملک بود و اسمش شیخ رضا و داراییش کافی است گفته شود، تنها پس از مرگش یک کرور (پانصد هزار تومان) پول آن روز، یعنی پانصد میلیون تومان امروز [سال 1350 ش] کتاب خطی از او به فروش رسانیدند و املاکش از دکان و خانه و کاروانسرا و حمام از بازار بینالحرمین و بازار هفت تن و چهل تن و کوچههای گذر لوطی صالح تا بازار سیداسماعیل و بازار دروازه شاه عبدالعظیم، غیر از طلا و نقره و اسناد بهادار و سرمایه و سرقفلی دکان و پولهای نزولی و غیره، بدون آن که زن و فرزند و خرجخوری جز خود داشته باشد و وراثش تنها خواهرزادهاش که تا او زنده بود از فقر و تهیدستی شبها پشت دکانها و روی سکوها و کنار در مسجدها میخوابید».
مرحوم شهری از خست و لئامت او داستانها تعریف میکند و مرحوم سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، در:
جان عاریت، فرهنگ عامه، پژوهشهای ادبی، مردمشناسی، گردآوری میهن صداقتپیشه، 527 صفحه وزیری، نشر و پژوهش فرزانروز، چاپ اول، 1381، تهران.
در شرح مستوفایی که درباره سابقه ناشران و کتابفروشان تهران به دست میدهد، به نقل از «جواد گوهر درخشان» حکایتی را از آشیخ رضا کتابفروش روایت میکند که باعث حیرت میشود. خلاصه مطلب اینگونه است که روزی ایشان و دو تن دیگر از دوستان، به دکان محل کسب آشیخ رضا میروند و به بهانه دیدن و خریدن کتاب، او را به انتهای مغازه میفرستند و به طرفةالعینی، از زیر تشکچه او، یک عدد دوقرانی نقره را برداشته و هیچ به روی خود نمیآورند و به آشیخ رضا میگویند: امروز ما ناهار خیال داریم در خدمت شما باشیم. وی پاسخ میدهد: میل به غذا ندارد و آنها میگویند: پول ناهار با آنها و شیخ مهمان آنهاست. وی پذیرفته و چهاردست چلوکباب بازاری سفارش داده میشود و حین تاول غذا، آشیخ رضا میگوید: چیز عجیبی است، هرچه میکنم، این غذای مطبوع به راحتی از گلویم پایین نمیرود، و با گفتن این حرف، جواد گوهر درخشان با دوستانش به زیر خنده میزنند و موضوع لو میرود و آشیخ رضا با دریافت دوقرانی نقره، رضایت میدهد تا با آنها هم غذا شود!
چنین موجودی که به شهادت زندهیاد عبدالرحیم جعفری: «در ارزان خریدن کتابهای خطی و چاپی و شیرین فروختن آنها زبردست و صاحب استعداد بود و ثروت سرشاری جمع کرد» با شخص حسابگر و رند و کتابشناسی مثل حاج حسین آقاملک، مراوده داشت و معامله میکرد.
در نمایشگاههایی که هر ازچندگاه در محوطه این موزه و کتابخانه برپا میشود، میتوانیم با ابعاد مختلف این گنجینه و موقوفه آشنا شویم. تصاویری از چگونگی نشستن آدمها، در حالات گوناگون، قرآنهای خطی نفیس، صور فلکی، طب سنتی و طب اسلامی، نقاشیهای گل و مرغ، قبالههای ازدواج ـ از جمله نسخه اصلی قباله ازدواج میرزا تقیخان امیرکبیر با عزتالدوله خواهرشاه، پرده شمائلهای گوناگون و ...
خدایش بیامرزاد که مثل و مانند، کم داشت و در دهش و بخشش، همتا نداشت. حاج حسین ملک را به نسل امروز بشناسانیم، تا نسل فردای ایران از یاد نبرد عمل نیک و کار خیر را. او با اعمال پسندیده و خدادوستانهاش به ما یادآوری کرد:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
حاج حسین آقا مَلِک، مَلَک مُلْکِ سخاوت و جود و کَرَم بود. از خوبیهای او و امثال او بگوییم، تا خوبی و نیکی در این سرزمین، پایدار بماند.
نظر شما