پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۴:۵۴
کامران پارسی‌نژاد: تا "هزار و یک شب" و "سمک عیار" را نخوانید نمی‌توانید نسبت به زیرساخت جامعه شرقی آگاه شوید / در ایران به‌ ادبیات به‌عنوان ابزار قدرتمند ایجاد تحولات عظیم اجتماعی و فردی نگاه نمی‌شود

به اعتقاد کامران پارسی‌نژاد، علی‌رغم این ‌که در ادبیات کهن، آثاری چون "تاریخ بیهقی"، "سمک عیار" و "فرج بعد از شدت" را داریم اما نتوانستیم در حوزه ادبیات داستانی پیش‌رو باشیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از هنرآنلاین کامران پارسی‌نژاد دانش‌آموخته مقطع کارشناسی ادبیات انگلیسی و کارشناسی‌ارشد جامعه‌شناسی است. این نویسنده و پژوهشگر به عنوان عضو هیات مدیره انجمن قلم نیز فعالیت دارد. کارشناس و سرگروه بخش داستان اداره کتاب حوزه داستان وزارت ارشاد، معاونت پژوهش بنیاد ادبیات داستانی، همکاری با مجله و نشریات ادبی، دبیری و داوری جشنواره‌های مختلف ادبی هم‌چون دبیر علمی جشنواره قلم زرین، دبیر علمی جشنواره ادبی یوسف و دبیر جشنواره ادبیات داستانی هنرمندان در پرونده کاری او دیده می‌شود. او در حال حاضر مسئول کارشناس ادبیات داستانی انتشارات به‌نشر است و علاوه بر شرکت در جلسات و شوراهای سیاست‌گذاری مراکز ادبی به کار تالیف نیز مشغول است.
 
آقای پارسی‌نژاد نخست از دوران کودکی‌تان برای‌مان بگویید. آیا در دوران مدرسه اهل مطالعه کتاب‌های غیر درسی بودید یا خیر؟
کلاس سوم ابتدایی بودم که از رادیو شنیدم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از کودکان می‌خواهد داستان بنویسند و برای‌شان ارسال کند. یادم است جلوی رادیو ایستادم. گوش‌هایم تیز شد و احتمالا اگر فردی چهره مرا می‌دید می‌توانست برق را در چشمانم تشخیص دهد. همان‌‌جا سر ذوق آمدم و تصمیم گرفتم نخستین رمان خودم را خلق کنم. آدرس کانون را با اصرار زیاد، مادرم  پیدا کرد. داستانم حدود 40-50 صفحه‌ای شد که با توجه به سن، سال و فیلم‌های سینمایی که در آن دوران از تلویزیون پخش می‌شد با محوریت جنگ جهانی دوم نوشته بودم. حتی اولین صحنه‌اش را به یاد دارم که در کوپه قطار رخ می‌داد. شخصیت اصلی داستان جوان زیبا، باهوش و توانمندی بود با عده‌ای برای انجام یک عملیات فوق‌سری و حساس به جنگ می‌رفتند. نکته جالب این بود که اقوام از داستان من استقبال کردند. داستان دست به دست می‌گشت و همه آن را قبل از ارسال ‌خوانده بودند.

عنوان داستان‌تان چه بود؟
به یاد ندارم. چیزی که هنوز در خاطرم هست تک برگ کاغذهای بریده شده دفتری بود. من آن را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فرستادم ولی نمی‌دانم نتیجه‌اش چه شد. یعنی اتفاق خاصی برای آن اثر نیفتاد. آن‌چه که من نوشتم احتمالا به شکل و شمایل یک داستان کامل نبود ولی یادم هست که آن داستان انگیزه زیادی به من داد.

طبیعتا از قبل به نوشتن فکر می‌کردید و پیش زمینه‌ داشتید که با شنیدن فراخوان کانون در شما رغبت ایجاد شده، درست است؟
بله. فکر می‌کنم این علاقه مربوط به قصه‌هایی است که مادربزرگ مادری برایم می‌گفت. مادربزرگم تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و این برای یک زن که در اواخر دوره قاجار به دنیا آمده بود بسیار اعتبار داشت و شاید در حد و اندازه لیسانس الان بود. مادربزرگ طبع ادبی داشت. تمام حافظ را در حافظه داشت و بخش‌های عمده بوستان سعدی. به یاد دارم با کتاب شعر حافظ مقابلش می‌نشستم و با او مشاعره می‌کردم. به‌شدت علاقه داشتم که مادربزرگم ظهرها و شب‌ها قبل از خواب حتما برایم قصه بگوید. این قصه‌ها هم قصه‌های کهن ایرانی مثل "نارنج و ترنج"، "امیرارسلان نامدار" و "رستم و سهراب" بود. هم‌چنین مادربزرگ به قصص قرآن اشراف داشت. قصه‌هایی درباره پیامبران، از جمله داستان حضرت یوسف، یونس و زندگی ائمه و معصومین را خوب می‌دانست و من خیلی به این داستان‌ها علاقه داشتم. جوری این داستان‌ها را در ذهنم حفظ می‌کردم که اگر قبل از خواب یک کلمه جابجا می‌شد بلافاصله بلند می‌شدم و به مادربزرگم می‌گفتم "اشتباه می‌کنی، این‌ جوری نیست". یعنی مادربزرگم باید دقیقا عین همان چیزی که از اول به من تحویل داده بود را برایم می‌گفت وگرنه اعتراض می‌کردم. نمی‌دانم خود من به شنیدن قصه خیلی علاقه داشتم و یا این که قصه‌ها جذاب تعریف می‌شد و علاقه پیدا کرده بودم. چون برادرم هم در موقعیت من بود و هیچ علاقه‌ای در او ایجاد نشد. وقتی کارهایی که در گذشته کرده‌ام را مرور می‌کنم برای خودم جالب است علی‌رغم شیطنت کودکانه گاه کارهای متفاوت با سایرین انجام می‌دادم. فکر می‌کنم پنجم ابتدایی بودم که به سرم افتاد باید در زنگ‌های تفریح شاهنامه را بخوانم. این موضوع را با معلم ادبیاتم مطرح کردم و او به مسئول کتابخانه مدرسه ایرانیان در ابوظبی گفت فلانی اجازه دارد در زنگ‌‌های تفریح به کتابخانه بیاید و شاهنامه بخواند. من به کتابخانه‌ بسیار بزرگی می‌رفتم که هیچ‌کس در آن نبود و تلاش خودم را می‌کردم تا شاهنامه بخوانم اما هیچی نمی‌فهمیدم. تقریبا سه، چهار جلسه این کار را انجام دادم. می‌خواندم و می‌خواندم اما هر چه سعی می‌کردم بفهمم داستان چیست متوجه نمی‌شدم. در دوران تحصیلات ابتدایی هم نمره درس دینی من که مبتنی بر زندگی و شرح حال پیامبران و امامان بود همیشه بیست بود. یادم می‌آید سفری به لندن داشتیم آن زمان فیلم "محمد رسول الله" مصطفی عقاد تازه داشت اکران می‌شد؛ در ایران فیلم توقیف شده بود و اجازه پخش نداشت. فیلم به زبان انگلیسی بود اما تمام داستان فیلم را می‌دانستم و در سینما آرام برای اقوام می‌گفتم مثلا آنتونی کوئین در نقش حمزه عموی پیامبر است. کل داستان زندگی پیامبر را می‌دانستم و فیلم چیز جدیدی برای من نداشت.

از دوران دانشجویی و تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی بگویید؟
در رشته ادبیات انگلیسی دانشگاه علامه طباطبایی قبول شدم که برایم جذابیت خاص خود را داشت. دروس تدوین شده ادبیات انگلیسی بسیار جالب و بسیار متفاوت با رشته ادبیات فارسی بود که تمام دروس بر پایه نام شاعران کهن بود و هیچ رنگ و بوی مکاتب ادبی، نقد ادبی، عناصر داستان و رمان‌خوانی نداشت. در رشته ادبیات فارسی نقیصه‌های زیادی وجود دارد. در دانشگاه جُنگ‌های دانشجویی برگزار می‌شد و من همان روحیه خاص را داشتم. در رشته ادبیات انگلیسی دروسی وجود دارد که می‌تواند فرد را کاملا با قالب رمان، نقد ادبی و حتی شیوه داستان‌نویسی آشنا کند. دروس دانشگاه و نقش محوری برخی استادان دانشگاه چون مرحوم مریم خوزان، دکتر آذر نفیسی و دکتر کوروش صفوی تاثیر عمیقی در شکل‌گیری و سامان‌دهی باورهای من داشت. جدای مقولات تخصصی دانشگاه به بچه‌ها دیدگاه و بینش عمیقی داد که با آن آشنا نبودند.
کامران پارسی نژاد
آیا به فعالیت ادبی و نوشتن در دانشگاه ادامه دادید؟
بله. بروز شرایط ایده‌ال از یک طرف و داشتن روحیه‌ای که بخواهم یک کار ادبی تولید کنم از یک طرف دست به دست هم داد. در دوران دانشجویی واحدی با عنوان "بیان شفاهی داستان" داشتیم که دانشجو می‌بایست یک داستان کوتاه از یک نویسنده مشهور انگلیسی را انتخاب، حفظ و با زبان خود داستان را سر کلاس تعریف می‌کرد. بعد مناظره ایجاد می‌شد و دانشجوهای دیگر از او سوال می‌پرسیدند و او باید جواب می‌داد. من آن موقع به جای این‌‌که داستان یک نویسنده مشهور را انتخاب و خلاصه کنم، خودم به انگلیسی داستانی نوشتم به نام "حمله هوایی" که حکایت زنی بود که همسرش را در جریان بمب‌گذاری میدان فردوسی از دست داده بود و در حمله هوایی دلش به رفتن بود که در پایان داستان به شهادت می‌رسد. استادم وقتی متوجه شد داستان از آن خودم است شوکه شده بود. همه دانشجوها هم مرا تشویق و پایان کلاس ابراز علاقه کردند. به احتمال قوی کارم از لحاظ نثر و جمله‌بندی ایرادهایی داشت ولی همه می‌گفتند ما تا حالا ندیده بودیم که یک دانشجو این‌قدر جسارت داشته باشد که به انگلیسی داستان بنویسد. می‌خواهم بگویم قبل از این‌‌که بخواهم به صورت جدی وارد عرصه نوشتن شوم یک هم‌چنین فضای فکری را داشتم. در جُنگ‌های فارسی شعر می‌سرودم و در جُنگ‌های انگلیسی یا شعر خودم را به زبان انگلیسی می‌خواندم و یا اشعار سهراب را ترجمه می‌کردم. لازمه کار علاقه و کمی جسارت بود که داشتم. خوشحالم که سراغ ادبیات انگلیسی رفتم، چون دروسی که در رشته ادبیات فارسی تدریس می‌کنند فوق‌العاده اشکال دارد. در دوره دانشجویی تلاش می‌کردم سر کلاس‌های ادبیات فارسی هم بنشینم. یعنی این‌طور نبود که بخواهم ادبیات فارسی را رها کنم. استادهای خیلی خوبی در دانشگاه علامه طباطبایی تدریس می‌کردند. دکتر سیروس شمیسا، دکتر کزازی یا دکتر دادبه که حافظ‌‌شناس هستند. من سر کلاس‌های این بزرگواران می‌رفتم ولی واقعا شمایل کلاس‌ها و نوع دروس که ارائه می‌شد هیچ ثمری نداشت. مثلا سر کلاس حافظ نمی‌آمدند حافظ را تحلیل کنند و فقط می‌گفتند از روی حافظ بخوانید. ایراد اصلی از استادان نبود سیستم و دروس تدوین شده ایراد داشت که متاسفانه هنوز هم دارد.

آیا این موضوع ممکن است بهانه‌ای شده باشد که شما در برخی از کتاب‌های‌تان به بحث مکاتب ادبی و مباحث این‌چنینی بپردازید؟
بله. در ادبیات انگلیسی به ما آموزش می‌دادند که ادبیات را دور از مکاتب نبینیم. مثلا وقتی می‌خواستیم کار شکسپیر را بخوانیم حتما اول مکتب‌ها را می‌خواندیم و می‌فهمیدم این آدم کیست و چه‌کاره است و در چه سبکی کار کرده. بعد اثرش را به‌عنوان نمونه می‌خواندیم. اما در ادبیات فارسی این فضا که نگاه تحلیلی و جامعی به کار باشد، وجود ندارد. در کلاس‌های ادبیات فارسی غالبا اشعار را قرائت می‌کردند و اساتید هم تصحیح می‌کردند. جدای آن دروسی در حوزه مکاتب ادبی، عناصر داستان، نمایشنامه و نقد ادبی وجود نداشت به هر صورت چهارچوب کار باعث شد که من در رشته خودم هم کار پژوهشی را یاد بگیرم و هم با دست پر به حوزه ادبیات داستانی وارد شوم. کلا وقتی می‌خواهید وارد حوزه ادبیات وارد شوید باید دست‌تان پر باشد.

نخستین کارهای شما مقالات تخصصی هستند که در مجله "ادبیات داستانی" منتشر می‌شدند. چه شد این روش را انتخاب کردید؟
من با آقای دکتر یعقوب آژند آشنا شدم. او آن زمان در حوزه هنری دبیر مجله "ادبیات داستانی" بود. خانم راضیه تجار هم در کنار ایشان بود. آقای آژند با توجه به شناختی که از من داشتند و می‌دانستند در حوزه ترجمه و نقد ادبی دستم باز است از من دعوت به کار کرد. به مجله "ادبیات داستانی" رفتم و شروع کردم به نوشتن مقاله. نخستین مطلبی که از من چاپ شد یک مقاله ترجمه شده بود تحت عنوان "طرح داستان". این ماجرا به سال 1370 برمی‌گردد. کار کردن با مجله "ادبیات داستانی" فضای خاص خودش را داشت. نخستین متن من که چاپ شد مجله‌ را شاید صدها بار نگاه ‌کردم. در این مجله بسیار مثمر ثمر بودم. یکی از ویژگی‌های خاص من این است که اگر کاری را شروع کنم در آن کار سخت‌کوش هستم و رهایش نمی‌کنم. این بسیار مهم است که آدم پشتکار داشته باشد و کار را رها نکند. مجله "ادبیات داستانی" دیگر شده بود پاتوق من. هر هفته با دو، سه مقاله می‌‌رفتم دفتر مجله و ساعت‌ها می‌نشستم مقابل دکتر آژند. آن‌قدر مقالات تحلیلی من زیاد شد که دیگر آن‌ها مجبور شدند بگویند برای خودت اسم مستعار انتخاب کن که (کامیار شیرازی) بود. دل‌شان هم نمی‌آمد مقالات را چاپ نکنند. شرایط طوری شده بود که مجله در هر شماره‌ گاهی سه مقاله از من منتشر می‌کرد.

شما در مقطعی فعالیت ادبی خودتان را با حوزه هنری ادامه دادید. این روند چگونه طی شد؟
در حوزه هنری واحدی دارند با عنوان "کارگاه داستان‌نویسی" که آن موقع آقای مجتبی رحماندوست مسئول این کار بودند. آن‌ها برای خودشان یک پروژه تعریف کرده بودند. من هم نوقلم حساب می‌شدم. در حوزه‌های  ترجمه، تحقیق و نقد ادبی هیچ مشکلی نداشتم، اما در حوزه داستان‌نویسی مقداری احساس ضعف کردم، به این دلیل که ادبیات انگلیسی خوانده بودم و نثر فارسی من خیلی قوام‌یافته‌ نبود. به همین خاطر در کارگاه‌های داستان‌نویسی حوزه هنری که خانم تجار آن را سرپرستی می‌کردند حضور پیدا کردم و یک دوره کامل را در آن‌جا گذراندم. اتفاقا در همان دوره خانم نرگس آبیار هم با من بود و ما تقریبا هم ‌دوره بودیم. کلاس‌ها حالت کارگاهی داشت و به شکل آموزشی نبود. داستان کوتاه می‌نوشتیم و بقیه بچه‌ها نقدش می‌کردند. به همین ترتیب یک مقدار به صورت تجربی با فن داستان‌نویسی آشنا شدم تا این‌که در همین کارگاه داستان‌نویسی حوزه هنری با آقای مجتبی رحماندوست وارد صحبت شدم و آقای آژند هم بسیار حمایت کردند. واقعیت این است که اگر آقای آژند از من حمایت نمی‌کردند چندان فرصت پیدا نمی‌کردم که وارد دنیای ادبیات شوم. فکر می‌کنم سر یک بزنگاه‌هایی شما هر چقدر تلاش کنید کارها انجام نمی‌شود، مگر آن‌که آدم‌هایی شما را حمایت کنند و این کار را برای من آقای آژند انجام داد. در دوران دانشگاه هم داستان کوتاه می‌نوشتم و کارهایم را می‌دادم تا چند استاد معروف بخوانند. یکی از این استادها دکتر آذر نفیسی بود. او آن موقع در دانشگاه علامه طباطبایی استاد ما بود و الان در آمریکا زندگی می‌کند. در آن دوره داستان‌هایم را به او می‌دادم تا بخواند. استاد دیگری که داستان‌های مرا می‌خواند آقای کوروش صفوی بود که زبان‌شناس هستند. این اساتید کلیه داستان‌های کوتاه مرا می‌خواندند و خیلی مشوقم بودند. حتی یک‌ بار آقای صفوی به من گفت داستان‌هایت را به نشریه "آدینه" ببر تا ببینی چه واکنشی نشان می‌دهند. در واقع می‌خواست مرا آموزش بدهد. داستانم را به نشریه "آدینه" بردم که آن‌جا تحویلم گرفتند ولی گفتند مضمون داستان تو مورد پسند ما نیست. به هر حال من روند کار داستان‌نویسی را به واسطه حمایت استادان دانشگاه ادامه دادم. در کارگاه رمان طرحی را به من دادند و گفتند بیا روی زندگی امام محمد غزالی کار کن. من این کار را انجام دادم و بعد دوستانی که آن جا بودند، گفتند کار قابل قبول است ولی ما خودمان پشیمان شده‌ایم چون تازه متوجه شده‌ایم امام محمد غزالی، امام حسین (ع) را تکذیب کرده است و ما نمی‌خواهیم کار کنیم. این کار را به دفتر نشر فرهنگ اسلامی بردم و آن جا به آقای محمدرضا سرشار تحویل دادم که آن‌ها چاپش کردند. در حقیقت نخستین کتاب من در دفتر نشر فرهنگ اسلامی همان کار امام محمد غزالی بود که یک زندگی‌نامه داستانی است. عنوانش هم بود "یک کاروان صد منزل". نخستین کتابم در حوزه پژوهش را نیز حوزه هنری چاپ کرد که اثری تخصصی در زمینه ساختار و عناصر داستان تحت عنوان "طرح داستان" بود. البته این مجموعه قرار بود کامل شود. صحبت اولیه‌ای که داشتیم این بود که تمام عناصر داستان در یک مجموعه مثلا 10 جلدی نشر یابد، اما وقتی مدیریت‌ حوزه هنری تغییر می‌کرد بالطبع سیاست‌ها هم عوض ‌شد. هر مدیر که می‌آید کار مدیر قبلی را کنار می‌گذارد. بدون دلیل فکر می‌کنند هر چیزی که قبلا انجام شده است نباید انجام شود و باید یک‌سری کارهای دیگری صورت بگیرد. براساس همین سیاست و نوع برخورد مجموعه "طرح داستان" دیگر ادامه پیدا نکرد.

آقای پارسی‌نژاد بخشی از کتاب‌های شما به زندگی‌نامه‌های داستانی اختصاص دارد. انگیزه نوشتن این آثار چه بود؟
واقعیت این است که من در ابتدای راه متوجه شدم که جدای از کار پژوهشی و نقد، به شدت به داستان‌نویسی و رمان‌نویسی نیز علاقه دارم اما به دلیل این‌‌که خودم احساس می‌کردم به نثرم باید یک مقدار فرصت بدهم تا پخته شود، ترجیح دادم با مراکز ادبی، زندگی‌نامه‌های داستانی کار کنم. کارهایی که در این زمینه انجام داده‌ام نیز مربوط به گروه سنی نوجوان می‌شود. در همان دوره غیر از نخستین اثرم زندگی‌نامه داستانی شیخ بهایی را برای دفتر نشر فرهنگ اسلامی نوشتم با عنوان "فرصتی برای شیخ". بعدها رمان بزرگ‌سال زندگی شیخ بهایی را که به اندیشه و باورهایش هم پرداخته بودم را در کانون اندیشه جوان منتشر کردم که برگزیده جشنواره "ادبیات دینی" سازمان تبلیغات اسلامی شد. بعد به حوزه هنری رفتم و کتاب "رویای شریف" که زندگی‌نامه داستانی سید رضی بود و "خورشید در آتش" که زندگی‌نامه داستانی خواجه نصیر طوسی بود را به حوزه هنری دادم. یک‌سری کارها هم در قالب رمان شروع کردم. در آن دوره تاریخی تمام مراکز ادبی دنبال این بودند که زندگی‌نامه شخصیت‌های برجسته تاریخ ایران را به تصویر بکشند. مثلا داستان "خواجه‌ نصیرالدین طوسی" را برای حوزه هنری کار کردم. زندگی‌نامه‌‌های داستانی این خوبی را دارد که در ابتدا باید کار پژوهشی تاریخی انجام دهیم. باید زندگی شخصیت کاملا بررسی شود و بعد زندگی داستانی را بنویسیم. طبیعتا براساس آن زندگی نمی‌توانستیم از فضای حقیقی داستان دور شویم، اما تخیل هم باید در کار دخیل می‌شد.

به نظر می‌آید نوشتن زندگی‌نامه داستانی به مراتب سخت‌تر از نگارش رمان است.
بله کاملا موافقم. به‌عنوان فردی که هر دو کار را تجربه کرده‌ام به این نگاه می‌کنم که در زندگی‌نامه داستانی واقعا دست و پای آدم بسته است. باید هم حقیقت را نگه داشت و هم یک جاهایی از تخیل استفاده کرد و داستان را چفت و بست داد. نوشتن زندگی‌نامه داستانی شرایط بسیار سختی دارد. به هر صورت من این کارها را انجام دادم و در کنارش شروع کردم به کارهای پژوهشی.
کامران پارسی نژاد
بپردازیم به کارهای پژوهشی‌ شما، چه شد در کنار نوشتن داستان و رمان، تحقیق و پژوهشگری اولویت اصلی شما شد؟
خوب من به ادبیات انگلیسی اشراف داشتم. ادبیات انگلیسی دو شاخه دارد. یک بخش آن همان ادبیات کار و یک بخش زبان است. به همین خاطر دوستانی که مترجمی خوانده‌اند نمی‌توانند آثار ادبی را ترجمه کنند چون بخش ادبیات را نمی‌شناسند و در آن فضای فکری نیستند. هر چند رشته‌شان مترجمی است ولی برای ترجمه ادبیات کارشان خیلی سخت می‌شود. اما برای من که ادبیات انگلیسی خوانده بودم  فعالیت در این زمینه آسان بود. از کتابخانه‌های مختلف استفاده می‌کردم و منابع هم در اختیارم بود. مثلا حوزه هنری کتاب‌هایش را بی‌دریغ در اختیار من قرار می‌داد. حوزه هنری منابع انگلیسی بسیار خوبی داشت که از آن استفاده می‌کردم. در ابتدای کار هنوز اینترنت نبود ولی به‌تدریج آمد و آن هم کمک کرد. برای کارهای پژوهشی بعضی مواقع حتی با خود نویسنده‌های خارجی هم ارتباط می‌گرفتم. با پائولو کوئلیو بارها صحبت کردم و نتیجه‌اش در آخر کار به دعوای ادبی کشید. با نویسندگان دیگر هم همین‌طور. مثلا فرض کنید به یک نویسنده‌ای می‌گفتم کتاب شما به دست من نرسیده است و آیا می‌شود بخش‌هایی از آن را برایم بفرستید؟ با ایمیل جواب می‌داد که بله می‌شود من این کار را انجام دهم ولی یک شرط دارد و آن که شما هم از ادبیات کشورتان به من اطلاعات بدهید. یک فضای بسیار خوب و پر از تعاملی بود. کار من در حقیقت ترجمه-تالیف حساب می‌شود. تالیف است ولی بر مبنای متون انگلیسی. اکثر پژوهشگران ما یا در نقش مترجم‌ ظاهر می‌شوند و یا در نقش پژوهشگر. پژوهشگران صرفا روی متون فارسی کار می‌کنند. اما من این امکان را داشتم که از منابع جدید انگلیسی استفاده کنم. در مکاتب ادبی دیده بودم که مثلا آقای رضا سیدحسینی کتاب ارزشمند دو جلدی در این حوزه منتشر کرده‌اند. اما در کتاب‌هایی که در ایران منتشر شده خبری از جریان‌ها و مکاتب ادبی روز نیست. چرا که دست پژوهشگران نسبت به اطلاعات روز خالی بود. یا مترجمان هم سر وقت ترجمه آثار جدید نمی‌رفتند. تنها فردی که در حوزه ترجمه آثار خوبی را منتشر کرد مرحوم محسن سلیمانی بود. یک قالب رمان به نام "رمان مگا" داریم که این قالب را نویسندگان ما هنوز نمی‌شناسند و اصلا نمی‌دانند این قالب رمان چقدر قدرت دارد، در سیاست جهانی تاثیرگذار است و چقدر  دولت‌ها می‌توانند از آن استفاده کنند. الان آمریکا سردمدار رمان مگا است و از آن استفاده می‌کند. بیشتر رمان‌ها و فیلم‌‌های سینمایی که آمریکایی‌ها تولید می‌کنند و به ادبیات استعماری پهلو می‌زند، براساس قالب رمان مگا خلق می‌شود. این قالب رمان در ایران ناشناخته است ولی من در این زمینه کار کرده‌ام. یا در مقاله‌هایی فراداستان، داستان دادائیستی، طنز ادبی، ساختار و پساساختارگرایی، رئالیسم جادویی، ادبیات زنان زیبا رو... را مطرح کردم که تمامی برای مخاطبان تازه بود. لذا به منظور ایجاد جریان ادبی سه کتاب "هویت‌شناسی ادبیات و نحله‌های ادبی معاصر" و "جستاری در ادبیات داستانی غرب" توسط کانون اندیشه جوان و کتاب "ادبیات منطبق با حقیقت" از سوی خانه کتاب منتشر شده است. متاسفانه در ایران به‌ ادبیات به‌عنوان یک ابزار قدرتمند برای ایجاد تحولات عظیم اجتماعی و فردی نگاه نمی‌کنند. دولتمردان ما می‌توانستند هم‌چون غربی‌ها از ادبیات حتی در بخش‌های سیاسی کار خودشان استفاده کنند. الان در غرب به شدت روی ادبیات داستانی تمرکز دارند. سرمایه هنگفتی را خرج می‌کنند تا رمان‌هایی در بیاورند که اهداف سیاسی‌شان را پیش ببرد. اما در ایران این اتفاق نمی‌افتد. از طریق رمان مگا حتی می‌توانیم اهداف سیاسی‌مان را در منطقه تقویت کنیم. یا می‌توانیم در سطح جهانی نشان بدهیم که ما چه قدرت و توانایی‌هایی داریم و چقدر تاثیرگذار هستیم. در آسیا هم کشورهایی مثل هند، ژاپن و کره جنوبی به شدت در این حوزه‌ها کار کرده‌اند و جایزه‌های ادبی گرفتند ولی ما عملا در این حوزه‌ها منفعل هستیم. تلاشم این بود که با نشان دادن جریان‌های ادبی معاصر و جریان‌های ادبی که در آثار منتشر شده ایرانی وجود نداشتند، بتوانیم یک جریان ادبی در ایران ایجاد کنیم. زمانی که آقای محسن مومنی مسئولیت دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری را به عهده داشتند به او طرح ترجمه داستان‌های ارزشمند ایرانی به زبان انگلیسی را ارائه و اهدافی که این طرح می‌تواند ایفا کند را شرح دادم. این طرح برای او بسیار جدید بود و من وقتی طرح را توضیح دادم گفتند یعنی چه؟ پرسیدند اگر این داستان‌ها را ترجمه کنیم چه می‌شود و کجا نشر می‌یابد و چه باید کرد؟ من این طرح را ارائه دادم و بعد حوزه هنری یک مقدار در این زمینه جلو رفت ولی خودم که طراح کار بودم را کنار زدند. اما همین طرح را با آدم‌های دیگر جلو بردند. یک مترجم آمریکایی به نام آقای اسپراگمن به ایران آمد و مستقر شد و یک‌سری کتاب‌ها که حوزه هنری مد نظر داشت را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. اما روند کاری که داشتند خیلی دقیق و اصولی نبود چون کتاب‌ها را براساس دوستان نویسنده‌ای که می‌شناختند به آقای اسپراگمن معرفی کردند و نه براساس این که یک اثر اعتبار و ارزش ادبی دارد و قابل دفاع در سطح جهانی است. اگر با این نگاه آثار را ترجمه می‌کردند شاید می‌توانستیم آثار خیلی بهتری را به جهان معرفی کنیم.

آیا خودتان از مسیری که در ادبیات آغاز کردید به منظور ایجاد جریان ادبی، راضی هستید؟
من سعی خودم را کردم تا مردم را با ادبیات و جریان‌های روز جهان آشنا کنم و تا آن‌ جا که وقت و بظاعت من توان کار داد به وظایفم پرداخته‌ام. از نتیجه کار خود تقریبا راضی هستم .چون بدون سر و صدا و تبلیغات که برخی به آن علاقه دارند تا به چشم بیایند، کار کردم و شرایطی هم نبوده تا از حمایت و پشتیبانی پنهان برخوردار باشم. دغدغه‌های ادبی خود را همواره طی صحبت‌ها و سخنرانی‌هایی در حضور متولیان فرهنگی مطرح کرده‌ام و همواره در مصاحبه‌ها و یادداشت‌های مطبوعاتی نقاط ضعف ادبیات کشور را بیان کردم اما متاسفانه گوش شنوایی نبوده و نخواهد بود.

آقای پارسی‌نژاد به چه نتایجی رسیده‌اید؟
من در مورد مکاتب ادبی ایران متوجه شده‌ام که ما وام‌دار ادبیات غرب هستیم. از اول هم بوده‌ایم و مشکلی ندارد. یعنی علی‌رغم این‌که در ادبیات کهن خودمان هجویری را داشته‌ایم که "کشف المحجوب" را خلق کرده و داستان‌های کوتاه عارفانه نوشته است و "تاریخ بیهقی"، "سمک عیار" و "فرج بعد از شدت" را داریم، نتوانستیم در حوزه ادبیات داستانی پیش‌رو باشیم. سیاستی که در ایران حاکم است، سیاستی است که به متون منظوم بیشتر اهمیت می‌دهند. به نظر من ایراد سیستم حاکم بر نظام ادبی کشور ما این است که تمام هم و غم این نظام فقط روی شعر متمرکز است و ادبیات داستانی را رها کرده است. یک بار استاد دانشگاه تهران که دکترای ادبیات فارسی را دارد با من تماس گرفت و گفت من هیچ اطلاعی از ادبیات داستانی معاصر ایران ندارم و می‌خواهم شما به من کمک کنید. یعنی کسی که استاد دکترای ادبیات فارسی است و در دانشگاه تهران تدریس می‌کند از من نوعی می‌خواهد ادبیات معاصر را برایش توضیح بدهم و این از نظر من فاجعه است. یک بار هم من مسئولیت برگزاری جلسات تحلیل ادبیات داستانی در دهه‌های مختلف ادبی را برعهده داشتم که هر دهه یک میهمان متخصص هم مرا همیاری می‌کرد. جالب بود در آن جلسات ردیف اول تعدادی از استادان ادبیات فارسی نشسته بودند و تند تند یادداشت‌برداری می‌کردند. متاسفانه تحلیل‌گران ادبیات در هنگام نقد ادبی از مکاتب ادبی غربی استفاده می‌کنند. به‌طور مثال در ایران نویسندگان هم درگیر مکتب رئالیسم بوده‌اند اما رئالیسم شکل گرفته در ایران متفاوت با رئالیسمی است که در غرب قوام یافته است. شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خاصی در غرب بروز کرده که باعث شده تا رئالیسم غربی در یک مقطع زمانی خاصی به اوج خود برسد. یا به‌طور مثال غرب درگیر مکاتب دیگری چون مدرنیسم و پست‌مدرنیسم شد که بر اثر تحولات عظیم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شکل گرفته است. در صورتی که ایران هیچ یک از آن تحولات را تجربه نکرد. رویدادهای دو جنگ جهانی اول و دوم ، ظهور کمونیسیم آن‌چنان که در غرب تاثیرگذار بود در ایران نقشی ایفا نکرد. اما نویسنده‌های ما از جریان به راه افتاده غربی گرته‌برداری کردند و این تقلید کورکورانه ثمری نداشت، چون برگرفته از جامعه و فرهنگ بومی نبود. نویسنده‌های ایرانی متوجه نیستند که پست‌مدرنیسم در بستر جامعه غرب ظهور کرده و طبیعی است که در آن جا رشد کند، چون متعلق به خودشان است. یکی از مهم‌ترین عوامل بروز پست‌مدرنیسم، صنعتی شدن جامعه است در صورتی که ما اصلا یک کشور صنعتی نیستیم که بخواهد لازمه‌اش این باشد که به سمت جریان پست‌مدرن سوق داده شویم.

راه‌کارش چیست و باید در این راستا چه‌ کرد؟
من فکر می‌کنم مسئله اصلی راه‌اندازی جریان نظریه‌پردازی بومی است. در هر کشوری وقتی یک جریان ادبی قرار است راه بیفتد اول باید نظریه آن طراحی شود. فکر می‌کنم که در کشور ما چهار یا پنج نویسنده بیشتر نیستند که در حوزه ادبیات می‌توانند صحبت کنند و بقیه نویسنده‌ها فقط می‌نویسند. پس تعداد نویسندگان نظریه‌پرداز ما بسیار کم است. ضمن این‌‌که تا حالا ندیدم که هیچ‌کدام از همین دوستانی که نظریه‌پردازی می‌کنند به این توجه کنند که ما باید مکاتب ادبی ایرانی را خلق کنیم. این یک کار پژوهشی است. تعیین مکتب ادبی ایران این‌گونه است که اول باید شرایط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی هر دوره تاریخی ایران بررسی شود. سپس آثار ادبی خلق شده در هر دوره با شرایط حاکم بر آن دوره واکاوی شود. چقدر شرایط بر ادبیات تاثیرگذار بوده و برعکس چقدر ادبیات تاثیر خود را گذاشته و بعد از آن با توجه به حجم آثار مشابه هر دوره نامی بومی انتخاب شود آن‌چنان که در غرب  دوره‌های کلاسیسیسم، رئالیسم، سورئالیسم، مدرنیسم و ... شناسایی شد. باید ببینیم رئالیسم ادبی ما دقیقا در چه دوره تاریخی به اوج خود رسیده و چه تفاوت‌هایی با رئالیسم غربی دارد. بی‌شک شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ... حاکم بر ایران باعث می‌شود تا تفاوت‌های چشم‌گیری پدید بیاید. به‌طور نمونه رئالیسم مطلق‌گرای ما بیشتر برمی‌گردد به اوایل حکومت پهلوی دوم. در آن مقطع زمانی نویسنده‌ها با جریان‌های چپ آشنا شده بودند و اصلا طیف روشنفکری ما کمونیست و فراماسونری بودند. تعریفی که ما از رئالیسم داریم با تعریف غرب از رئالیسم فرق دارد. در این زمینه باید کار شود.
کامران پارسی نژاد
آقای پارسی‌نژاد، شما مدتی است که رمانی منتشر نکرده‌اید. دلیل آن چیست؟ آیا کارهای پژوهشی مانع آن بوده است؟
من یک‌سری معیارها برای رمان‌نویسی داشتم که به‌خاطر آن معیارها برای مدتی رمان ننوشتم ولی حالا فکر می‌کنم زمان مناسبی برای این کار به وجود آمده است. احساس می‌کنم بعد از سال‌ها کار کردن در حوزه پژوهش و نقد حالا زمان آن رسیده که بتوانم در خلق رمان و داستان فعالیت کنم. یکی از دلایل آن نثر بود که فکر می‌کردم نثر من باید پخته‌تر شود و به جایی می‌رسید که خودم راضی می‌شدم. می‌دانستم که اگر در حوزه رمان‌نویسی بزرگ‌سال یک کاری در ابتدای راه ضعیف در بیاید، هر چقدر هم شما تلاش کنید دیگر نمی‌توانید جبرانش کنید. چون فضای ذهنی، فکر و باورها باعث می‌شود که خیلی سریع به شما برچسب یک نویسنده ضعیف را بزنند. این را دیگر در نظر نمی‌گیرند که حتی نخستین شعرهای فروغ فرخزاد یا سهراب سپهری ضعیف بود و فروغ بعد از "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" تازه فروغ شد یا سهراب در آخرین کارهایش سهراب شد. اما در ادبیات داستانی وضع بدین منوال نیست. من با توجه به شناختی که دارم فکر می‌کنم از همان اول باید نویسنده مقتدر جلو بیایید، چرا که اگر مقتدر نباشید سریع کنار گذاشته می‌شوید. بر همین اساس فکر می‌کنم الان زمان مناسب برای نوشتن رمان مهیا شده است. ضمن این‌‌که جدای از داستان‌نویسی، در سه حوزه علوم انسانی مطالعه داشته‌ام. همیشه گفته‌ام که یک نویسنده رمان باید تاریخ، فلسفه، روان‌شناسی، علوم دینی و جامعه‌شناسی بداند و به کلیه رشته‌های علوم انسانی اشراف داشته باشد که در ایران این اتفاق رخ نمی‌دهد. بیشتر نویسندگان کم‌کاری می‌کنند و اعتقاد دارند فقط باید داستان بخوانند و شیوه‌های داستان‌نویسی را بدانند. متوجه نیستند که برای این‌ که رمان‌های ما غنی و در سطح و اندازه آثار کلاسیک یا حتی آثار معاصر غربی باشد باید اول جامعه‌ را بشناسند، باید روان‌شناسی و فلسفه بدانند. به همین خاطر روان‌شناسی را کامل خوانده‌ام و اطلاعاتم در این زمینه جامع است. تاریخ ایران را هم خوب می‌دانم. اساطیر ایرانی را هم بسیار خوب شناخته‌ام. به دنبال جامعه‌شناسی رفتم و کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی گرفتم تا در آینده در حوزه جامعه‌شناسی ادبیات تاثیرگذار باشم. با این حال فکر می‌کنم که هنوز کمبودهایی دارم. ادبیات کلاسیک را هنوز شروع نکرده‌ام و منتظر فرصتی هستم که آثار کلاسیک ایرانی چون "کشف‌المحجوب"، "سمک عیار" و "هزار و یک شب" را بخوانم. اکثر نویسندگان غربی از ادبیات ما قرض گرفته‌اند. بخش‌های مهم رمان "بینوایان" ویکتور هوگو چون خلق شخصیت کشیشی و نوع برخوردش با ژان والژان از یکی از حکایات سعدی است. خود نویسنده هم اعتراف کرده است و می‌گوید من شخصیت کشیش "بینوایان" را از یکی از حکایت‌‌های سعدی برداشته‌ام. مارکز و بورخس هم می‌گویند که سال‌ها سر سفره "هزار و یک شب" نشسته‌اند و هر چه دارند از "هزار و یک شب" است. اکتاویو پاز هم یکی دیگر از چهره‌های ادبیات جهان است که روی ادبیات شرق و ادبیات ایران کار کرده و از آن استفاده کرده است.

بنابراین مطالعات و پژوهش‌های شما در راستای این هم بوده که نثر شما را در داستان‌نویسی قوی کند.
بله دقیقا. اصلا داستان‌های کلاسیک ایده می‌دهد. شما تا "هزار و یک شب" و "سمک عیار" را نخوانید نه می‌توانید نسبت به زیر ساخت جامعه شرقی آگاه شوید و نه می‌توانید ایده پیدا کنید. ما باید ایده داشته باشیم و این ایده‌ها را در بستر ادبیات کلاسیک خودمان پیدا کنیم. من هنوز در این حوزه مطالعه و کار نکرده‌ام. اولین رمانی که در حوزه بزرگ‌سال نوشتم رمان "شب دنیا" بود که در این رمان هم به‌طور ناخواسته و بدون این ‌که بخواهم یک بخش‌هایی از کار فلسفی و یک بخش‌هایی روان‌شناختی شده است. من اطلاع داشتم وقتی در غرب یک اتفاق بزرگ چون انقلاب یا جنگ رخ می‌دهد نویسندگان بهترین آثارشان را 15 سال بعد از وقوع آن رویداد می‌نویسند و در همان بحبوبه جنگ یا انقلاب شروع به نوشتن نمی‌کنند. این ایده را داشتم و گفتم رمانی بنویسم که در حقیقت بازنگری جنگ باشد. یعنی بیاییم یک‌ بار جنگ را بررسی کنیم و ببینیم چه اتفاقاتی در آن افتاده است. بر همین اساس داستان "شب دنیا" در زمان حال اتفاق می‌افتد، درست در زمانی که عراق توسط آمریکا اشغال شده است و من یک نوع مرور و بازنگری به رویدادهای جنگ دارم، در عین حال که رمان کاملا داستانی است. آقای دکتر حنیف این رمان را نقد کردند و گفتند عجیب است که این رمان 35 گره داستانی دارد. وقتی گره‌های داستانی زیاد باشد ایجاد حالت تعلیق می‌کند. یک گره شما باز می‌شود و بعد به یک گره دیگر برمی‌خورید و یک کشمکش دیگر به وجود می‌آید و بسیار عجیب است که تمام 35 گره داستانی به خوبی به سرانجام رسیده است. "شب دنیا" ماجرای فرمانده‌ای است که شخصیتی کاملا متفاوت دارد. او عارف مسلک است و دارای قدرت عرفانی زیاد است که حتی می‌تواند از ماه  نیرو بگیرد. این فرمانده رفتارهای متفاوت دارد که برای دیگران عجیب است. در هنگام اسارت گم می‌شود و عراقی‌ها شایعه می‌کنند که او به کشورش خیانت کرده است و ما در عراق به او خانه و مسکن داده‌ایم. این انگیزه‌ای می‌شود که ما به گذشته برگردیم و تمام ماجراها را بازنگری کنیم. سعی کرده‌ام این کار یک کار بینامتنی باشد. بر همین اساس شخصیت فرمانده در بخش‌هایی از داستان در دنیای "کمدی الهی" دانته ورود پیدا می‌کند و ایلیا شخصیت داستانی با شیطان روبرو می‌شود و یا در بخش‌هایی نیز وارد داستان "دکتر فاستوس" می‌شویم و مقابله دکتر فاستوس با شیطان را در قالب شخصیت اصلی داستان که همان فرمانده اسیر شده در ارودگاه عراقی‌ها است نظاره می‌کنیم. مقوله شهادت و شهادت‌طلبی یکی از مقوله‌های مهمی بود که در جنگ مطرح بود. یکی از مباحث مطرح شده در رمان "شب دنیا" بررسی مسئله شهادت و شهادت‌طلبی و انواع آدم‌هایی است که طالب این قضیه بودند. این‌ افراد دسته‌بندی شده‌اند. ما گونه‌های مختلفی آدم داشتیم که در مقابله با مرگ رفتارهای متفاوتی نشان داده‌اند. سعی کردم تمام تیپ‌های شخصیتی رزمنده را به صورت جداگانه در این کار مطرح کنم. غیر از این، مبحث جبر و اختیار هم در جنگ مطرح است. جبر و اختیار مسئله مهمی است و همیشه هم دغدغه بشر بوده است و سعی کردم این را در بستر داستان مرور کنم. بنابراین در کتاب "شب دنیا" یک نگاهی به تاریخ جنگ ایران و عراق داشته‌ام که  در این نگاه به جامعه امروز هم توجه شده است. این مسئله مطرح می‌شود که  چرا ما آن ایثارها و رشادت‌هایی که در جنگ با آن مانوس بودیم را از دست دادیم و چرا شرایط به گونه‌ای پیش رفت که معیارها و ارزش‌های معنوی در بین مردم از بین رفته و به شب دنیا رسیدیم.

با توجه به این که اشاره کردید الان علاقه‌ شدید شما به خلق رمان است. در حال نگارش اثری هستید؟
بله. یک رمان می‌نویسم که یک کاملا روان‌شناختی است. فکر می‌کنم نسبت به بعضی طیف‌ها و گروه‌های اجتماعی یک رسالت درونی دارم. به خودم می‌گویم که دینم را به مقوله جنگ و رزمنده‌ها ادا کرده‌ام و حالا می‌خواهم سراغ دانشجوها بروم. بنابراین محوریت کار جدیدم دانشجوها، مشکلات و دغدغه‌های آن‌هاست. سعی کرده‌ام به تمام مسایلی که یک دانشجو دارد بپردازم. دانشجویان  ممکن است دچار مشکل بی‌هویتی بشوند زیرا هزاران سئوال دارند. آن‌ها نسبت به بسیاری مسایل حساس هستند. شرایط حاکم بر فضای دانشگاه‌ها و دغدغه‌های مهمی چون دین و باورهای مختلف دست‌مایه کارم شده است. عنوان رمان نیز "از ویرگول که می‌گذرم" است.
آقای پارسی‌نژاد چرا تدوین کتاب "ادبیات داستانی در دوره پهلوی اول" ادامه پیدا نکرده است؟
این مجموعه قرار بود در یک مجلد چهار یا پنج جلدی منتشر شود. این کتاب در واقع مقدمه‌ای بود برای روایت شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر دوران. متاسفانه به مشکل تغییر مدیریتی خورد و جلدهای بعدی آن منتشر نشد. به همین صورت هر کاری که خواسته‌ام شروع کنم، عقیم مانده است.
کامران پارسی نژاد
شما در بحث دفاع مقدس هم فعالیت داشته و حتی در این زمینه تقدیر هم شده‌اید. چه شد که به سمت آثار مربوط به دفاع مقدس رفتید؟
شروع کار دفاع مقدس با پیشنهادی بود که از سوی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مطرح شد. آن‌ها با من تماس گرفتند و گفتند قبلا 20 اثر داستانی در حوزه دفاع مقدس چاپ کرده‌ایم و می‌خواهیم یک کتاب تحلیلی روی این آثار منتشر شود. من این کتاب را شروع کردم و حدود 20 اثر مطرح دفاع مقدس را نقد کردم و کارم تحت عنوان "جنگی داشتیم داستانی داشتیم" منتشر شد. به جرات می‌توان گفت که یکی از مطرح‌ترین کتاب‌های من است و بسیار مورد استقبال قرار گرفت، چرا که در این کتاب جدای نقد آثار ادبی مباحث تخصصی داستان‌نویسی هم مطرح شده است. این کتاب در جشنواره ادبی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مقام دوم را کسب کرد. خوش‌بختانه کتاب خود دیده شد و با واکنش‌های مثبتی مواجه شد و در پی آن مطبوعات و رسانه‌های مختلف آن را تحلیل و نقد کردند.

آقای پارسی‌نژاد با توجه به همه‌گیری کرونا، برنامه‌ها در انجمن قلم به چه شکلی پیش می‌رود؟
همواره جلسات هیت مدیره را برگزار می‌کنیم. تاکنون طرح‌های بزرگی در انجمن قلم دنبال شده است. مثل طرح پیشکسوتان که تا به امروز بسیار موفق بوده است. در این طرح آثار پیشکسوتان معاصر ادبیات کشور از جمله آثار چهره‌های ماندگار معاصری چون نیما، پروین اعتصامی، اقبال لاهوری و جلال آل‌احمد را در یک مجموعه منتشر کرده‌ایم و این طرح هم‌چنان ادامه دارد. هر نویسنده باید هزار صفحه مطلب داشته باشد که می‌تواند در چند مجلد منتشر شود. به غیر از نویسندگانی که در قید حیات نیستند، شرایط سنی هم مطرح بوده و چهره‌ای که کارش در طرح پیشکسوتان منتشر می‌شود باید حتما بالای 50 سال سن داشته باشد. مجموعه کارهای من هم سال گذشته در سه جلد در همین طرح پیشکسوتان منتشر شد. یک جلد از این کتاب تحت عنوان "ادبیات داستانی" است و جلدهای دیگر هم مربوط به هنر داستان‌نویسی و زندگی‌نامه داستانی است. طرح‌های دیگری چون برگزاری جشنواره قلم زرین و سایر جشنواره‌های مناسبتی چون حادثه منا توسط انجمن اجرا می‌شود. طرح "نوقلمان" هم دنبال می‌شود که اختصاص دارد به نویسندگانی که تاکنون کتابی منتشر نکرده‌اند.

در پایان گفت‌وگو اگر نکته‌ای باقی مانده است بفرمایید.
ما در حوزه ادبیات داستانی جوانان بااستعدادی داریم. از سال 1370 تا الان داور جشنوار‌ه‌ها بوده‌ام و با توجه به تجربه‌ای که در این زمینه دارم در شهرستان‌ها به شدت افراد با استعداد می‌بینم. بچه‌هایی هستند که هیچ امکاناتی ندارند ولی وقتی اثرشان به جشنواره‌ها می‌آید اصلا قابل قیاس با اثر یک نویسنده صاحب‌نام در تهران نیست. این  جوانان بااستعداد ممکن است در جشنواره‌ها برنده هم ‌شوند ولی متاسفانه بعد از جشنواره بلاتکلیف می‌مانند و هیچ‌کس از آن‌ها حمایت نمی‌کند. کسی دنبال آن‌ها نمی‌رود که بگوید بیا این امکانات را داشته باش و در این کلاس‌ها حضور پیدا کن و کار را ادامه بده. از این خبرها نیست. فکر می‌کنم که الان در جامعه خودمان هم سعدی داریم و هم حافظ و مولوی، اما این‌ها فقط به خاطر عدم حمایت اصولی متولیان امور فرهنگی در حوزه ادبیات، رشد پیدا نمی‌کنند. تا یک سیستم حکومتی یا یک نظام فکری در جایی سرمایه‌گذاری نکند، جریانی ایجاد نمی‌شود. افرادی مثل من که کتاب منتشر می‌کنیم هم کارمان زمانی تاثیر خودش را بیشتر می‌گذارد که یک پشتوانه مالی یا حمایتی داشته باشد تا بتوانیم یک حرکت بزرگی را ایجاد کنیم. فکر می‌کنم اگر در گذشته چهره‌های بزرگی در ادبیات داشته‌ایم به خاطر این بوده که از آن‌ها حمایت می‌شده است. یعنی یک جریان فکری بوده که از شاعر و نویسنده حمایت می‌کرده است. حتی مردم هم به شاعر و نویسنده اعتبار می‌دادند. شما اعتباری که مردم برای مولوی قایل بودند را با یک نویسنده در شرایط کنونی مقایسه کنید. شما از مردم نظرسنجی کنید تا ببینید چند درصد نویسندگان کشورمان را می‌شناسند. من فردی را دیدم که دانشجوی ادبیات فارسی بود ولی اصلا نمی‌دانست دکتر معین کیست؟ شرایط خیلی بد شده است. در حال حاضر یا دنیای سینما مورد توجه است یا دنیای فوتبال. سرمایه‌های هنگفت در فوتبال خرج می‌شود در حالی ‌که در فوتبال ایران دست آورد چشم‌گیری نداشته است. اما آن‌چه که اهمیت دارد ادبیات و هنر کشور است که حتی می‌تواند امنیت اجتماعی ایجاد و خیلی از مسایل اجتماعی را حل کند. متاسفانه توجهی به ادبیات ایرانی نمی‌شود. تا زمانی که از سوی افرادی که سرمایه‌ها در اختیارشان است یک حمایت اصولی و منطقی با برنامه‌ریزی حساب شده صورت نگیرد، ادبیات کشور به همین شکل درجا خواهد زد و چه بسا به‌زودی دچار ایست قلبی شود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها