شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹ - ۰۸:۲۰
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

در آستانه هفته کتاب و طرح پاییزه کتاب، تخفیف ویژه‌ای به خریداران کتاب داده می‌شود، شاید رغبتی پیدا کنند و کتابی بخرند. فرصت خوبی است و حالا که در واپسین ماه‌های سال هستیم و ایام به تلخی می‌گذرد و امید به آینده داریم، باشد که از دولتی سر کرونا و خانه‌نشینی کتابخوانی رونقی بگیرد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ نصرالله حدادی ـ به هنگام گفت‌وگو با بزرگان نشر، در مجموعه «تاریخ شفاهی کتاب» از زبان دوست فقیدم، روان‌شاد حاج آقا محسن بخشی، که مدتی در کتابفروشی معرفت در خیابان لاله‌زار، نزد مرحوم حسن معرفت شیرازی کار می‌کرد، روایت جالبی را شنیدم که قند مکرر بود و قبلاً بارها، آن را شنیده و این‌جا و آن‌جا خوانده بودم و مرحوم عبدالرحیم جعفری در خاطرات ارزنده‌اش «در جستجوی صبح» روایت روشنی از آن را به دست می‌دهد. همنشینی آب‌لیمو با کتاب!

او درباره این ابتکار و دیگر بدایع حسن معرفت، چنین نوشته است: «معرفت در چاپ و نشر کتاب از شیوه خاص خود و وصیت پدر پیروی می‌کرد. وصیت پدر آن‌طور که شنیدم این بود که: کتاب را ارزان تمام کن و گران بفروش! خودش هم آن قدرها صاحب ذوق و سلیقه نبود، عناوین اکثر کتاب‌هایش را خودش با قلم می‌نوشت که پول خطاطی ندهد، در پشت قفسه‌های کتاب، آبلیمو هم می‌گرفت، و آبلیموی معرفت شیراز معروف بود. همیشه خدا یک خروار لیمو ترش ته کتابفروشی تلمبار شده بود. معرفت با دوتا از شاگردها آبلیمو می‌گرفتند و کتاب هم می‌فروختند و این همزیستی مسالمت‌آمیز کتاب و آبلیمو همیشه برقرار بود و کم‌کم به همدلی و یگانگی بدل شده بود. در پشت جلد بعضی کتاب‌ها، گاه این شعار را می‌دیدی: کتاب‌های معرفت را بخوانید و آبلیموی معرفت را بنوشید، و خواننده با پیروی از این اندرز حکیمانه طبعاً لذت می‌برد، وقتی پس از خواندن کتاب برای رفع خستگی لیوانی هم آبلیموی می‌نوشید و جگرش جلا می‌یافتم. (ص 2 ـ 461).
البته تنها همین ابتکار نبود که معرفت به کار می‌برد تا کتاب‌هایش را به فروش رساند، و در ادامه، باز هم روایت دیگری از مرحوم جعفری را درباره معرفت، با هم خواهیم خواند.

مرحوم حاج محسن آقابخشی، درباره چگونگی آشنایی با حسن معرفت و کار کردن در انتشارات وی، می‌گوید: «... مهدی آذریزدی من را به حسن معرفت شیرازی، مدیر کتابخانه معرفت که اول خیابان لاله‌زار قرار داشت، معرفی کرد. آنجا، هم کتاب چاپ می‌کرد، هم کتاب می‌فروخت و هم آبلیمو با برچسب «آبلیموی معرفت شیرازی» عرضه می‌کرد که در زیرزمین همان مغازه تهیه می‌شد... کارهای عجیب و غریبی می‌کرد که گفتن ندارد، مثلاً وقتی برای کاری می‌خواست از مغازه بیرون برود، ما را پی نخود سیاه می‌فرستاد و بعد درِ مغازه را قفل می‌کرد و می‌رفت. وقتی ما برمی‌گشتیم، پشت درِ مغازه می‌ماندیم و نگاه سنگین همسایه‌ها برایم قابل تحمل نبود... این کارها و بدبینی‌اش باعث آزار و اذیت ما می‌شد، و بعد از پنج سال کار کردن در کتابفروشی معرفت دوباره اخراج و بی‌کار شدم... (تاریخ شفاهی کتاب، جلد اول، ص 353).
دوست باذوقم، مهدی نورمحمدی که ید طولایی در تورق روزنامه‌های قدیمی داشته و آثار با ارزشی را به دوستداران تاریخ و ادبیات طی سال‌های گذشته تقدیم کرده است، آگهی جالبی را از روزنامه شفق سرخ، سال هشتم، شماره 1283، چهارشنبه 30 مرداد 1308، صفحه 5، درباره هم‌نشینی کتاب و آب لیمو، آن هم از سوی کتابفروشی مظفری به دست می‌دهد: «فراموش نکنید که آبلیموی دست افشار معطر شیراز و دیوان ایرج میرزا در کتابخانه مظفری به فروش می‌رسد. نمره اعلان 1989».

معرفت 20 سال بعد، یعنی در سال 1328 پا به عرصه کتاب گذارد و آیا از روی دست مظفری، کپی کرده بود و مبادرت به این کار می‌کرد و یا آن که میان حسن معرفت و مرحوم محمدعلی مظفری (مظفریه) رابطه‌ای برقرار بود؟ راه‌حل، گفت‌وگو با علیرضا گنج دانش بود. با این دوست قدیمی و همدل تماس گرفتم مثل همیشه سرزنده و با نشاط گفت: در خیابان باب همایون، کتابفروشی مهدیه در پایین دست گنج دانش و مظفری در بالادست ما قرار داشت و اس و اساس این انتشارات از مرحوم غلامحسین خان مظفریه بود که به مشاغل دیگری همچون فروش کله و پاچه نیز اشتغال داشت. با تعجب پرسیدم: مرحوم مظفری کله پاچه فروشی داشت؟ و ایشان در حالی که می‌خندید ادامه داد، بله، در ابتدای کوچه قورخانه، طباخی نشاط متعلق به ایشان بود و رابطه خوبی با مرحوم حسن معرفت داشت و در سال‌های ابتدایی دهه 1330 من به خوبی به یاد دارم که پشت شیشه انتشارات مظفری، کوزه‌های سفالین دو رو لعاب داخل و خارج، مملو از آبلیمو، که در جعبه‌های چوبی از شیراز ارسال می‌شد، به ردیف چیده شده بود و خودنمایی می‌کرد و مرحوم مظفری رأساً به تولید آبلیمو مبادرت نمی‌کرد و تهیه و ارسال آن از طریق معرفت صورت می‌گرفت و چون مرحوم مظفری تحصیل مال را تقریباً از هر راهی، عملی ناشایست نمی‌دانست، از کله‌پاچه گرفته، تا آبلیمو را در دستور کار فروش داشت و ضمناً از خوشنامی فروش کتاب و فرهنگ نیز بهره می‌برد! و نکته جالب آنکه در کله‌پزی کتاب نیز عرضه می‌شد.
 
از ایشان پرسیدم. مظفری یا مظفریه؟ فرمودند: در اصل مظفریه بود، اما همه ایشان را با نام انتشاراتشان می‌شناختند و چون دیوان ایرج میرزا را گویا از طریق پسر ایرج میرزا، عقد قرارداد کرده و چاپ می‌نمودند، مشهور به این امر شده بودند.

چه ایرادی دارد، غذای روح، همراه با غذای جسم، به‌خصوص که کله‌پاچه حسابی با آب‌لیمو می‌چسبد و هوا هم که رو به سردی گذاشته و چه صبحانه‌ای بهتر از نان سنگک و کله و پاچه و آبلیمو، آن هم در طباخی سرگذر، و صدا البته مواظب کرونا هم باشید!
 
این روزها که بازار کتاب شرایط خوبی را طی نمی‌کند، شاید حق با مرحومان محمود کاشی‌چی و حسن معرفت بوده که برای به فروش رساندن کتاب، دست به ابتکاراتی می‌زدند که امروز ما در قامت نمایشگاه کتاب و در اختیار نهادن کتاب با تخفیف زیاد و غیرمتعارف به منصه ظهور می‌رسانیم. عبدالرحیم جعفری، راجع به ابتکار دیگر حسن معرفت می‌نویسد: «... در اوایل سال 1335 قبل از ابتکار آقای کاشی‌چی برای فروش کتاب کیلویی، دست به ابتکار تازه‌ای زد: نام یک کتاب را بر کاغذی می‌نوشت و در پاکتی سربسته می‌گذاشت و پاکت‌ها را در یک جعبه قرار می‌داد. مشتری می‌آمد ده ریال می‌پرداخت و یک پاکت را انتخاب می‌کرد و پس از بازکردن پاکت، کتابی را که نامش در آن نوشته شده بود تحویل می‌گرفت و این دیگر بستگی به شانس خریدار داشت که قرعه چه کتابی به او اصابت کرده باشد؛ گاهی بهای یک کتاب از ده تومان یا بیست تومان هم بیشتر شده بود. مردم از این ابتکار استقبال کردند، به طوری که هر روز پشت در دکانش صف‌های طولانی بود. چند نفری هم مشتری پروپاقرص معرفت بودند که مرتب از این کتاب‌ها شانسی می‌خریدند و خودشان بساط کتاب راه می‌انداختند. نظیر مرحوم یحیی عالمگیر [مدیر انتشارات گنجینه در خیابان ناصر خسرو، و برادر محمد عالمگیر مدیر نشر محمد] و آقای محمود باقری که بعداً هم به نشر کتاب اقدام کردند و ناشر شدند. عده‌ای هم طبعاً مخالف این کار و فروش کتاب با قرعه‌کشی بودند و این عمل را بی‌حرمتی به شأن کتاب و نویسنده تلقی می‌کردند. شاید هم حق داشتند. عده‌ای هم این کار معرفت را حرام می‌دانستند و می‌گفتند این کار قمار و یک نوع لاتاری است. در واقع هم نوعی لاتاری بود، اما به هرحال بازارش همچنان داغ بود و آقای معرفت کتاب‌هایی را که سال‌ها فروش نمی‌رفت و در انبار باد کرده بود، از این طریق به فروش رساند». (در جستجوی صبح، ص 3 ـ 462)

مرحوم حاج محسن بخشی، درباره چگونگی «آبلیمو گرفتن» می‌گفت: «مغازه سر لاله‌زار، دارای زیرزمین، بود و هرگاه ما کار نداشتیم، معرفت به من و همکارم می‌گفت: به زیرزمین رفته و آبلیمو بگیرید. طریقه گرفتن آبلیمو «دست افشار» هم به این صورت بود که لیموها را با چاقو دو نیمه می‌کردیم و در حالی که یک تغار بزرگ گرد و مُدّور و یک وردنه و یک تخته محکم داشتیم، بر روی چهارپایه‌ای هم اندازه تغار می‌نشستیم و لیمو را بر روی تخته که در وسط تغار قرار داده بودیم. می‌گذاریم و دو سرِ وردنه را در دو دست گرفته و با یک فشار، آبِ لیمو را می‌گرفتیم، و تفاله را به یک گوشه پرت می‌کردیم و هر از چندگاه معرفت سری به ما می‌زد و سراغ تفاله‌ها می‌رفت، تا ببیند آبی در داخل آن‌ها باقی مانده است و یا نه و بابت این موضوع غُر و سرکوفتی هم به ما می‌زد!

از ایشان پرسیدم: لیمو، به همراه پوست، اگر تحت فشار قرار ‌گیرد، تلخ می‌شود، شما چگونه جلوی تلخی آن را می‌گرفتید؟ آن مرحوم گفت: انگار در آن روزگار از سموم شیمیایی استفاده نمی‌شد و چندان آبلیمو تلخ نمی‌شد، و اگر هم می‌شد، ما از آن خبر نداشتیم، اما ما به این طریق آبلیمو می‌گرفتیم و با استفاده از قیف و کاسه، آبلیموها را در شیشه‌های نیزه‌ای می‌ریختیم و با احتیاط کنار زیرزمین می‌چیدیم و معرفت هم مستقیم و غیرمستقیم در داخل کتاب‌فروشی و خارج از آن، این آبلیموها را به فروش می‌رساند و چنان این کار و برخی دیگر از کارهای او برای من غیرقابل تحمل شده بود که من ترجیح دادم بی‌کار باشم، تا نزد چنین آدمی کار کنم و چون کارهای غیرحرفه‌ای و غیراخلاقی بسیاری از او، مثل عدم پرداخت حق‌التألیف به نویسندگان و مترجمان مختلف را بارها مشاهده کرده بودم، عطای کار کردن نزد او را به لقایش بخشیدم و بعد از پنج سال عذاب آنجا را ترک کردم.»
 
خوب به یاد دارم، زمستان سال 1364 کلیه کتاب‌های معرفت با تخفیف بالا، به فروش گذارده شده بودند و من دو کتاب انقلاب ایران، ادوارد براون، ترجمه محمدتقی دانش‌پژوه و کلیات سعدی، تصحیح مرحوم مظاهر مصفا را خریدم و چندی بعد، در حالی که حسن معرفت دو روز بود سکته کرده و پشت میز کارش سرش را بر روی میز قرار داده بود، توجه مردم را به خود جلب کرده و با گشودن در، معلوم شد این مرد تنها، که دارای عیال و اولاد بود، دو سه روزی است که خرقه تهی کرده، بدون آن که کسی نگران و دلواپس او باشد!
 
و حالا در آستانه هفته کتاب و طرح پاییزه کتاب، تخفیف ویژه‌ای به خریداران کتاب داده می‌شود، شاید رغبتی پیدا کنند و کتابی بخرند و چه بسا ناشران و کتابفروشان نیز همراهی کرده و آن‌ها نیز علاوه بر میزان تخفیف جبرانی‌ای که در این طرح شامل می‌شود، درصدی به آن افزوده و کتاب تقریباً چهل تا پنجاه درصدی تخفیف را شامل شود و نیم بها به دست دوستداران کتاب برسد. حالا که «طاعت از دست برنمی‌آید» پس باید گناهی کرد، تا در دل دوست، راهی پیدا شود. چه زیبا سروده است میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهانی:

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دلِ دوست به هر حیله رهی باید کرد
منظر دیده قدمگاه گدایان شده است
کاخ دل در خور اورنگ شهی باید کرد

فرصت خوبی است و حالا که در واپسین ماه‌های سال هستیم و ایام به تلخی می‌گذرد و امید به آینده داریم، باشد که از دولتی سر کرونا و خانه‌نشینی و تعطیلات احتمالی دو هفته‌ای، کتاب‌خوانی، رونقی بگیرد.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها