دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۵
از ظرفیت جنگ استفاده نمی‌کنیم

هدا عربشاهی گفت: ما دچار شعار‌زدگی شده‌ایم و فکر می‌کنیم ادبیات جنگ مختص یک گروه خاص است و بقیه اجازه ورود به آن و نوشتن از آن را ندارند. جنگ پتانسیل زیادی برای نوشتن دارد. هر سال در سینمای هالیوود حداقل چهار، پنج  فیلم ساخته می‌شود که درباره جنگ جهانی دوم است. اما ما از این ظرفیت استفاده نمی‌کنیم زیرا نوشتن از جنگ انحصاری است.

خبر گزاری کتاب ایران (ایبنا)- الهام استرابی: هدا عربشاهی نویسنده ‌رمان‌های «آن روز خواهد آمد» و «زمان منفی» فعالیت خود را از سال 77 در ادبیات ایران آغاز کرده است. او همچنین ترجمه آثار ایتالیایی چون «بئاتریچه‌ها» ،«دونمایشنامه کمدی» و «مریخی‌ها خود ما هستیم » را در کارنامه خود دارد. در تازه‌ترین تجربه‌اش رمان «شهریور داغ» به بررسی زنان نسل‌های مختلف یک خانواده‌ و روابط آن‌ها می‌پردازد. داستانی که در خلال جنگ‌های ایران به واکاوی پیچیدگی‌های ذهنی آنان و عواطفشان می‌پردازد. این رمان به همت نشر آفتابکاران و در 176 صفحه، منتشر شده و به چاپ دوم رسیده است.

قبل از پرداختن به «شهریور داغ» کمی از دو اثر قبلی‌تان بگویید، «آن روز خواهد آمد» و «زمان منفی»؟
«آن روز خواهد آمد» رمانی است که در نوجوانی و در سال 75 یا 76 وقتی سوم دبیرستان بودم نوشتم و دو سال بعد‌ در سال 77 چاپ شد. و تجربه جالبی بود زیرا که ما بچه‌های جنگ هستیم و جنگ همیشه دغدغه ذهنی ما بوده و به‌عنوان یک نقطه تاریک خاطرات‌ام همیشه فکر کردم که راجع بهش بنویسم اما با توجه به سن و سالم یک رمان معمولی بود. الان که نگاه می‌کنم رمان بدی نیست و قلم بدی ندارد اما با توجه به تجربه کمی که داشتم خام است. اما «زمان منفی» را در سال 87 نوشتم و استاد خوبم جناب رضا قیصریه که از مترجمان خوب و نویسنده کافه نادری هستند من را به انتشارات ققنوس معرفی کردند و این اقبال را داشتم که به عنوان اولین کار جدی‌ام با نشر هیلا که زیر مجموعه ققنوس هست کار کنم.

زمان منفی فضایی علمی تخیلی دارد و من خیلی دوستش دارم؛ داستان از زمان منفی صد شروع می‌شود و به زمان صفر می‌رسد و مجدد از صفر شروع می‌شود و به جلو می‌رود و به نوعی فراموشی انسان از گذشته و زندگی قبل از تولدش است. گویی اتفاقات زندگی‌اش در یک زمان منفی اتقاق می‌افتد و همه چیز به عقب برمی‌گردد. یادم هست که یک یا دو سال بعد فیلم سرگذشت بنجامین باتن ساخته شد و خیلی‌ها به من می‌گفتند که تو از آن داستان برداشت کردی در صورتی که من تا موقع دیدن فیلم اصلا نمی‌دانستم که یک داستان کوتاهی بوده که فیلم بر اساس آن اقتباس شده و این دو در داستان با هم متفاوت هستند. بنجامین باتن بیماری پیری در کودکی دارد که با تخیل آمیخته می‌شود درحالی که شخصیت‌های من واقعا پیر هستند و شخصیت اصلی خودش را در کهنسالی پیدا می‌کند و زمان به عقب می‌گردد و آنها تصوری از زمان رو به جلو ندارند. تا زمانی که شخصیت تبدیل به جنین می‌شود و در دنیای الان ما به دنیا می‌آید و همه اتفاقات برایش مجددا تکرار می‌شود ولی چون بعضی خاطراتش در حافظه‌اش باقی‌ مانده بوده از یک سری وقایع جلوگیری می‌کند.
 
شما تجربه ترجمه نیز داشته‌اید کمی از کم و کیف این آثار بگویید.
وقتی از ترجمه صحبت می‌کنیم شامل همه زبان‌ها می‌شود و من نمی‌توانم راجع به همه زبان‌ها نظر بدهم. اما در حوزه زبان ایتالیایی که خودم کار می‌کنم فکر می‌کنم که جنبش خوبی از مترجمان و آثار ایتالیایی از حدود پانزده سال پیش در ایران شکل گرفت که علاوه بر مترجمان کلاسیک آثار ایتالیایی مثل مرحوم فرزانه، نسل جدیدی از مترجمان به همت دکتر قیصریه و بعد از ترجمه «کافه زیر دریا» اثر استفانو بنی به وجود آمد. ایشان گروه کوچکی را در انتشارات کتاب خورشید کنار هم جمع کردند که به ترجمه آثار موراویا و بوتزاتی و دیگر نویسندگان قرن بیستم پرداختند. که اتقاق خوبی بود چرا که نشر کتاب خورشید به‌طور تخصصی به آثار ایتالیایی می‌پرداخت و این منجر شد تا بخش بزرگی از ادبیات ایتالیا که ناشناخته مانده بود معرفی شود و خوانندگان علاوه بر ادبیات امریکا و دیگر کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین که شناخته‌تر هستند با ادبیات ایتالیا نیز آشنا شوند. و به قدری این معرفی خوب صورت گرفت که الان ناشرها تقاضای بیشتری برای ترجمه ادبیات ایتالیا دارند. و اتفاق خوبی که در چند سال اخیر افتاده، حلقه دوم از گروهی که پانزده سال پیش ایجاد شد یعنی نسل بعدی به ترجمه ادبیات قرن بیست و یک ایتالیا می‌پردازند که ادبیاتی که برای مردم ملموس‌تر هست را به مخاطبین معرفی می‌کنیم.

                                      

من هم دوتا نمایشنامه کار کردم که یکی از آن‌ها اثر استفانو بنی هست: «بئاتریچه‌ها» که مونولوگ‌هایی زنانه است و بعد از خواندن «کافه زیر دریا» خیلی دوست داشتم که از استفانو بنی ترجمه کنم. و به عنوان مترجم اثرش شناخته شوم. کتاب دیگر هم شامل دوتا نمایشنامه است که مجوز نویسنده را دارد و در مراسم مختلف حضور داشته، یا ویدئو ارسال کرده و یادداشتی نوشته است و در جریان امور کتاب همیشه قرار داشته. و کتاب دیگری که علمی است و کتاب دیگری که به تازگی منتشر شده به نام «هنر راز آلود بازیگر» که یک کتاب آکادمیک برای تئاتر است و همراه آقای علی شمس ترجمه کرده‌ام. البته یک رمان هم در دست ترجمه دارم که تا چندماه آینده به ناشر که نشرآفتابکاران است تحویل می‌شود.

 پس بیشتر به ترجمه در حوزه تئاتر علاقه‌مندید؟
این مسئله خیلی اتفاقی پیش آمده یعنی این‌طور نبوده که تعمدی در کار باشد. مثلا بین آثار بنی من خیلی اتفاقی این کتاب را مطالعه کردم و به نظرم خوب بود و اصلا نگاه نکردم که عنوان مونولوگ‌هایی برای تئاتر دارد و بیشتر به نظرم شبیه داستان کوتاه بود و در پایان با خودم گفتم که این داستان‌ کوتاه‌ها می‌تواند برای اجرا جذاب باشد و تازه در صفحه اول دیدم که نوشته مونولوگ‌هایی برای تئاتر. و کتاب «هنر رازآلود بازیگر» را هم به پیشنهاد آقای علی شمس ترجمه کردم و تجربه خوبی بود چرا که اثر یوجینو باربا یکی از بزرگان تئاتر است.
 
«شهریور داغ» چگونه شکل گرفت. ایده آن چطور در ذهن‌تان نقش بست؟
 در سال نود ویک من و یکی از دوستانم در سفری به جلفا به منطقه پل آهنی رفتیم که هنوز به منطقه توریستی و پارک تبدیل نشده بود. منطقه کاملا خلوت و سوت‌وکور بود و برای مرزبان‌های آن منطقه حضور ما عجیب بود، طوری که جلوی ما را گرفتند و گفتند که شما الان نباید اینجا باشید و اینجا منطقه مرزی است. ولی ایده داستان دقیقا کنار همان پل و وقتی داشتم به ارس نگاه می‌کردم در ذهنم شکل گرفت و به نظرم آمد که دکتر مهران کنار ارس ماهیگیری می‌‌کند. ببینید البته نمی‌توان گفت که رمان من تاریخی است اما هسته اولیه آن کنار ارس شکل گرفت و اولین شخصیتی که تصور کردم دکتر مهران است. خب من دوست داشتم به نوعی راجع به نسل‌های مختلف بنویسم ؛ راجع به مادربزرگ‌هایمان و سختی‌هایی که در زندگی متحمل شدند. و زندگی مادرهایمان که در جوانی مجبور به تجربه جنگ شدند و همیشه با استرس به مراقبت از فرزندانشان پرداختند. به خانواده‌هایی که برای تامین نیاز‌های روزمره و سیرکردن شکم بچه‌هایشان در اوایل جنگ با مشکلات زیادی روبرو شدند. و ما می‌بینیم که این نسل خیلی آسیب دیده و حتی از نسل پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایمان بیشتر شکسته شده‌اند.فکر می‌کنم دلیل آن استرس‌هایی است که در زمان جنگ برای حفظ جان و تامین غذا متحمل می‌شدند. و آن استرس‌ها بیست، سی سال بعد به شکل این شکستکی و انواع بیماری نمایان شده است. چرا که به قولی مجبور بودند بچه‌هایشان را به دندان بکشند. و از نسل خودمان که نیمی از  خاطرات کودکی‌اش با فرار از بمباران تعطیلی مدارس و مدارس سنگر بندی شده شکل گرفته و خوب این خاطرات تلخی بدی حداقل در وجود من بوجود آورده. 
در واقع پل آهنی جلفا شروعی برای نوشتن همه چیزهایی که در ذهنم داشتم بود و مثل چسب همه این تکه‌ها را کنار هم قرار داد.

در مورد شخصیت‌ها، هسته اصلی  زن‌هایی از سه نسل مختلف هستند اما روابط خانوادگی در این خانواده شکل خاصی دارد و روابط مادر و دختری آنطور که باید شکل نمی‌گیرد و همیشه یک گاردی نسبت به هم دارند.
این مطلب درست است چرا که شکاف نسلی خیلی عمیقی بین آن‌ها می‌بینیم و این شکاف نسلی به خاطر این هست که آدم‌ها در سه نسلی قرار دارند که بین آنها اتفاقات فرهنگی مختلفی به وجود آمده و فاصله زیادی از هم دارند. یعنی بعد از جنگ جهانی دوم کودتای بیست و هشت مرداد بوجود می‌آید و نسل جدیدی شکل می‌گیرد و بعد از آن انقلاب و جنگ که هر کدام نسل جدیدی را بوجود می‌آورد که هرکدام  مسائل فرهنگی جدیدی را تجربه می‌کنند که باعث می‌شود این سه نسل از نظر فکری و فرهنگی فاصله زیادی نسبت به نسل X یا Z که می‌بینیم داشته باشند. مثلا نسلی که آدم‌های دهه 50 و 60 هستند و  نسلی که بچه‌های دهه 80 و90 هستند.

شکاف فرهنگی کمتری بین این نسل هست چرا که اتفاق فرهنگی جدی رخ نداده و چیزی که در دهه هشتاد و نود اتفاق می‌افتد تکامل بدون انقطاع و واسطه همان اتفاقی است که در دهه 70 می‌افتد. و نوجوان دهه 90 و 70 خیلی با هم متفاوت نیستند. در نتیجه مادر و پدر‌هایی که در دهه هفتاد نوجوان بودند و به آرمان و آرزوهایشان نرسیدند یا خیلی سخت و در طول زمان بدستش آوردند هنوز فکر‌می‌کنند در نوجوانی مانده‌اند و با فرزندانشان همراه‌تر هستند و آن‌ها را راحت‌تر درک می‌کنند و آزادی بیشتری بهشان می‌دهند. ولی در نسل مادربزرگ‌های ما و مادرهایمان و نسل مادر‌هایمان با ما این شکاف بیشتر بوده و این شرایط برای هر مادری قابل درک نبوده وبه همین‌خاطر  رودربایستی بین آن‌ها وجود داشته و چیز خارج از ذهنی نیست که ما از مادر‌هایمان خجالت می‌کشیم و مادرانمان از مادر بزرگ‌هایمان.

چقدر از تجربه زیستی خود را در شهریور داغ استفاده کردید؟ این اتفاقات فقط چیز‌هایی بوده که دیدید یا خاطرات شخصی خودتان هم بخشی از آن است.
خاطرات شخصی. اتفاقاتی که در دوره جنگ می‌افتد خاطرات خودم بود. چون من شوهرخاله‌ای داشتم که وقتی بچه‌هایش خیلی کوچک بودند شهید شد و خوب مثلا حال‌وهوایی که خاله من داشت و همچنین مادرم که در هشت سال جنگ گذرانند شخصیت آیناز را که ترکیبی از این دو نفر هست را بوجود آورد. همچنین با توجه به خاطراتی که مادربزرگم از جنگ جهانی دوم تعریف می‌کرد صنم با اختلاف فرهنگی زیاد بوجود آمد. البته صنم بیشتر تخیلی است و خاطرات مادربزرگم تاثیر کمی در شکل‌گیری‌اش داشت. کودکی آیدا هم شبیه چیزی است که از کودکی خودم به یاد دارم ولی بزرگ‌سالی‌اش نه خیلی به خودم ربطی ندارد.

شما به روایت دو جنگ پرداختید و برهه اصلی داستان را جنگ جهانی انتخاب کردید؟به نظرشما نوشتن از تاریخ برای آشنا کردن نسلی که تجربه جنگ را نداشته تا چه حد ضروری است؟
من تاکید می‌کنم که رمان تاریخی ننوشتم و به‌همین‌خاطر شاید از رویداد‌های واقعی تاریخی در ایران و داستان نتوانیم خیلی انطباق تاریخی پیدا کنیم .ولی جنگ جهانی دوم را برهه مهمی قرار دادم چرا که برهه مهمی بود و با اینکه ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود خود به خود درگیر شد؛ چون در مسیری بود که در جنوب انگلیس و وسوسه نفت قرار داشت و از شمال شوروی و این وسط خیلی زود درگیر و اسیر شد. بهتر می‌دانم به جای واژه اشغال از اسیر استفاده کنم و ایران را مثل یک شخصیت در نظر بگیرم. ولی در کل جنگ جهانی دوم برهه زمانی مهمی در همه دنیا است چرا که قرن بیستم به معنای مصرف‌گرایی امروزی از بعد از جنگ‌ جهانی دوم شروع می‌شود. وسبک زندگی در همه جای دنیا بعد از جنگ جهانی عوض می‌شود.شاید جنگ جهانی اول و حتی شروع قرن بیستم در تغییر سبک زندگی مردم انقدر تاثیر‌گذار نبوده. تکنولوژی پیشرفت کرده و اتفاقات زیادی افتاده اما این مصرف‌گرایی بعد از جنگ است و مردم به سوی تجمل‌گرایی و اینکه رفاه بیشتری داشته باشند میل پیدا می‌کنند و این ناشی از نفوذ امریکا در جهان است و این سبک مصرف‌گرایی را توسعه می‌دهد. و خوب وقتی ما با چنین پدیده مهمی مواجه هستیم که اتفاقا در ایران هم تاثیرگذار بوده و مصرف‌گرایی دهه 40 و 50 از آن ناشی بوده چرا نباید راجع بهش بنویسیم.

و راجع به جنگ هشت ساله ایران و عراق من فکر می‌کنم ما دچار شعارزدگی شده‌ایم و خوب من نمی‌توانم درموردش بنویسم چون شاید احساس می‌کنم منابع تاریخی که داریم خیلی قابل اعتماد نیست و منابع تصویری که مستند هستند قابل اعتمادتر هستند. ما دچار شعار‌زدگی شدیم و فکر می‌کنیم ادبیات جنگ مختص یک گروه خاص است و بقیه اجازه ورود به آن و اجازه نوشتن از آن را ندارند یا اگر راجع به آن بنویسند شاید نسبت به نوشته‌هایشان گارد گرفته شود یعنی احساس می‌کنم درباره جنگ جوری نوشته می‌شود که شاید خیلی تکراری شده است. درحالی که جنگ پتانسیل زیادی برای نوشتن دارد. طوری که هر سال در سینمای هالیوود حداقل چهار، پنج  فیلم ساخته می‌شود که درباره جنگ جهانی دوم است. اما از این ظرفیت استفاده نمی‌کنیم چرا که انگار نوشتن از جنگ خیلی انحصاری است. البته من نمی‌توانم از خود جنگ بنویسم چرا که تصور خاصی از آن ندارم اما می‌توانم تجربه خودم و تلخی که همراه یک نسل مانده بنویسم. زیرا همه آدم‌ها بعد از جنگ دچار بحران پسا‌آسیب می‌شوند و بعد از جنگ کسی به این فکر نکرد که این نسل که کودکی و نوجوانی‌اش را در جنگ گذرانده دچار آسیب روحی شده  و نیاز به کمک دارد. این آسیب همراه این نسل ماند و انگار بزرگ نشده‌اند و خجالتی بودن و به قول شما رودربایستی داشتن با همه دنیا و ترس مواجهه با مسائل همیشه همراهشان ماند. فکر می‌کنم باید خیلی از این مطلب نوشت و این وظیفه ما و هم‌نسل‌های من است که راجع به خودمان بنویسیم. من که تصوری از جبهه جنگ ندارم اما تجربه مدرسه سنگربندی شده را دارم. از شیشه‌هایی که با موج انفجار خرد شده‌اند تجربه دارم و از موشک عمل نکرده‌ای که دو کوچه آنطرف‌تر به زمین‌خورده. پس می‌توانم از آن بنویسم. بعد از شهریور داغ درحال نوشتن رمانی هستم که به این بحران پساآسیب بیشتر پرداخته می‌شود.

اثر دارای راوی دانای‌کل است، تعمدی در انتخاب داشتید یا فضای داستان اینگونه ایجاب می‌کرد؟ 
بله . بخش قدیم نسل اول به صورت خاطره‌نویسی و راوی اول شخص است به خاطر این که زبان آن انحصاری باشد و برجسته‌تر باشد مخصوصا بقیه بخش‌ها را با راوی دانای کل نوشتم تا آن بخش خودش را بهتر و بیشتر نشان دهد و آن تمایز و تفاوت بیشتر پیدا شود.

در داستان شما به جزییات به خوبی توجه شده و به آن پرداخته شده به نظر شما این جزییات چه تاثیری بر کلیت روایت و داستان دارد؟به طور مثال شما از تصمیم‌گیری پخت یک شام ساه هم صحبت کردید. یا مراسم یلدا در جلفا.
خب این شاید به شیوه خاطره‌نویسی که نسل مادربزرگ‌هایمان داشتند، بازمی‌گردد. البته مادربزرگ خود من خاطره نمی‌نوشت اما من چندتا از نامه‌های عاشقانه‌اش را دیده بودم و خود مادربزرگم از نوشتن نامه‌های عاشقانه صحبت کرده بود که خیلی به جزییات توجه داشتند انگار که صبر زیادی در نوشتن داشتند و با دقت زیاد جزییات همه چیز را می‌نوشتند و من برای اینکه بتوانم شخصیتم را در آن نسل تداعی کنم و به زبان آن نسل نزدیک شوم زبانی که در نامه‌نگاری داشتند که همه چیز را با جزییات شرح می‌دهد و سعی می‌کردند خیلی ادبی و معیار بنویسند این جزییات را نوشتم و در این قضیه تعمد داشتم. زبان خاطره‌نویسی خیلی ادبی و خیلی رسمی است ولی در زمان جدید زبان امروزی‌تر است و نقل‌قول‌ها عامیانه‌تر و محاوره‌ای‌تر نوشته شده است. چون دوست داشتم خاطرات خیلی برجسته باشد چرا که هسته اصلی داستان این خاطراتند و رگه‌ها و ریشه‌های همه اتفاقاتی که در این هفتاد سال برای این خانواده افتاده در این خاطرات پیدا می‌شود و برای‌ همین مهم بود که از سایر بخش‌ها متمایز باشد. 

چرا یک خانواده از جلفا و یک خانواده ترک زبان را برای روایت انتخاب کردید و از تهران روایت را آغاز نکردید کما اینکه خانواده به تهران مهاجرت می‌کنند؟
با توجه به اینکه الهام داستان از جلفا و کنار پل آهنی بود و خیلی دوست داشتم که ردی از آن سه مرزبان در کار باشد. و وقتی سو‌ژه خودش را در یک منطقه‌ خاصی نشان می‌دهد خیلی جذاب نیست که من روایت را از تهران شروع کنم. حمله‌ای که به جلفا می‌شود خیلی ناگهانی بوده وقتی به تهران می‌رسد خبر جنگ به تهران رسیده بوده و مردم اطلاع داشتند که جنگ شروع شده است. ولی در جلفا خیلی ناگهانی اتفاق می‌افتد و یکدفعه حمله می‌کنند و جلفا و دیگر شهر‌های مرزی را تصرف می‌کنند. ولی خوب چون سوژه داستان و اولین شخصیتی که تصور کردم دکتر مهران بود که داشت پای پل آهنی ماهیگیری می‌کرد در آن منطقه بود و اینکه من به شهر جلفا حس خیلی خوبی دارم البته من اصلا ترک زبان نیستم و از دوستان آذری زبانم برای نوشتن اصطلاحات ترکی کمک گرفتم. ولی جلفا را خیلی دوست داشتم و از شهرهایی بود که دوست داشتم دوباره ببینمش و بعد از آن قضیه چندبار دیگر هم به جلفا رفتم که آخرین بار که پارسال بود دیدم منطقه‌ای که در آن زمان ناشناخته و مرزی بود به پارک ومنطقه گردشگری تبدیل شده و برای مرزبانان بنای یادبود ساخته بودند و مردم به راحتی رفت وآمد می‌کردند و این اتفاق خوشایند بود.

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
در حال ترجمه رمانی هستم که در سال 2019 نوشته شده و جایزه برده که راجع به مهاجرت است و یکی دوتا شخصیت ایرانی هم دارد و آدم‌هایی از اقوام و ملیت‌های مختلف در یک ساختمان جمع شده و هریک ساکن یک واحد هستند  و رمانی چند ملیتی است و زبان جالبی دارد که از این زبان‌ها که آخر داستان را در ابتدا می‌گوید و بعد از یک روز قبل از اتفاق شروع به معرفی شخصیت‌ها و جهان فکری آن‌ها می‌پردازد.

و رمانی که در سوال‌های قبل گفتم در حال نوشتنش هستم که بیشتر روی نسل دهه پنجاه و اوایل شصت پرداخته و روی بحران پساآسیبی که این نسل بعد از جنگ تجربه کرده تمرکز می‌کنم و تا همین الان خیلی‌ها آن را حل نشده یا حل نشده همراه خود دارند و  در چندسال اخیر من در بین دوست‌های خودم خیلی می‌شنوم که هم سن و سال‌های من به روانکاو مراجعه می‌کنند و این یعنی که آنها متوجه این مشکل حل نشده‌ای که مثل گره کوری در همه زندگی‌شان وجود داشته شدند و درصدد حل آن هستند. که این اتفاق خوبی هست. در این رمان خیلی به این موضوع می‌پردازم.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها