هما جاسمی در گفتوگو با ایبنا:
هر داستان حامل دیانای نویسنده است، اما کشف دیانای کار سادهای نیست
هما جاسمی گفت: هر داستان حامل دیانای نویسنده است. اما کشف دیانای کار سادهای نیست. تا زیر و بم روحیات و تجربههای یک نویسنده را نشناسیم، نمیتوانیم بگوییم بخش خاصی از او در اثرش دیده میشود و یا دیده نمیشود.
مجموعه داستان آختامار، زنجیرهای از آدمها و سرگذشتهای مربوط به هم هست یا خیر؟ نه اینکه مجموعه داستانی به هم پیوسته باشد، اما آیا نخ اتصالی این داستانها را به هم مرتبط میکند؟
نه، به نظرم به هم مریوط نیستند. داستانها هر کدام با شخصیتهای خاص خود، در زمانها و اقلیمهای گوناگونی رخ میدهند. حتی اگر بشود مثلا دو داستان را به نحوی به هم مرتبط دانست، این پدیده آگاهانه در ذهن من (به عنوان نویسنده) اتفاق نیفتاده است. فکر میکنم نهایتا جواب این سوال نزد خوانندگان است.
نویسندهها تکههایی از خودشان را در داستانها جا میگذارند، به نظر خودتان چه بخشی از شما در این داستانها به امانت مانده است؟ آیا میتوان نشانی از شما و درونیات شما در این مجموعه یافت؟
بله قطعا جوابم به این سوال مثبت است، زیرا داستان در عمیقترین لایههای ذهن زاده میشود و نوشتن داستان حاصل فرآیند پیچیدهای در مغز نویسنده، یعنی خلاقیت است. رد پای او همواره در اثر باقی میماند و شاید حتی بشود گفت هر داستانی حامل دیانای نویسنده است. اما کشف دیانای کار سادهای نیست. تا زیر و بم روحیات و تجربههای یک نویسنده را نشناسیم، نمیتوانیم بگوییم بخش خاصی از او در اثرش دیده میشود و یا دیده نمیشود. من تصور میکنم که مثل هر نویسنده دیگری هنگام نوشتن، ردی از تجربهها و رویاها و کابوسهایم را در داستان جا میگذارم، حتی رویاهایی را که هنوز ندیدهام.
مهاجرت و رفتن به قصد زندگی بهتر در دنیایی ایدهآل چقدر به شخصیتهای داستانی شما نزدیک است؟
مهاجرت یکی از موقعیتهای جاری در زندگی انسان امروزی است. در سراسر دنیا آدمها چه ناخواسته و چه خواسته و به این امید که به فردای امنتری برسند، دست به مهاجرت میزنند. به همین دلیل شاید حکایت «کندن و رفتن» در بعضی از داستانهای من حضور ویژهای داشته باشد. اما باید بگویم که این عکسالعمل بشری، همیشه برای رسیدن به موقعیت ایدهآل رخ نمیدهد، بلکه گاهی صرفا برای گریز از رنجی عظیم اتفاق میافتد، مثل آن چه که در داستان «کیلهشین» داریم.
داستانهای این مجموعه، اغلب در جوایز ادبی شرکت کرده و مقام کسب کردهاند. این اتفاق چه تاثیری در انتخاب و چینش داستانها در این مجموعه داشته است؟
این کتاب جمعا شانزده داستان دارد. هنگام انتخاب، در مورد کارهایی که جوایز ادبی گرفته بودند تردید نکردم. از نظر من این کارنامه نوعی غربال برای برای گزینش محسوب میشد. به همین دلیل آنها برای انتشار در کنار بقیه داستانها در نظر گرفتم.
اخیرا سه تا از داستانهای کتاب به زبان ارمنی در ارمنستان منتشر شدهاند و یکی از آنها به نام «آسانسور» برنده جایزه هم شده. چه ویژگیای باعث شد که آنها را به ارمنستان بفرستید؟
رسیدن داستانها به ارمنستان و ترجمه آنها با رد و بدل شدن یک پیام تشکر و بسیار تصادفی اتفاق افتاد و خودش یک قصه است. ولی هر سه توسط آقای آرگ باگراتیان در ارمنستان ترجمه شدند و مورد استقبال قرار گرفتند. یکی از آنها داستان کوتاه «آختامار» است که در آن به یک افسانه عاشقانه ارمنی اشاره میشود. دیگری «خانواده شورآبادی» نام دارد که به مشکلات روحی و گرفتاریهای یک خانواده ایرانی در آلمان پرداخته. داستانی که به تازگی از بزرگترین وبسایت ادبی ارمنستان به نام گرانیش جایزه گرفت «آسانسور» نام دارد و از یک خانواده آواره سوری در آلمان میگوید. این داستان در ایران هم برگزیده مسابقه صادق هدایت شده بود.
گویا تجربه زیسته که اغلب نویسندهها در مصاحبهها به آن اصرار میورزند، معنا و رنگ خود را از دست داده؟با توجه به مجموعه «آختامار» امروز میتوان گفت که دیگر مثل گذشته بر تجربه زیسته نویسنده تاکید نکنیم و بیشتر به جسارت و ریسک نویسنده در پرداخت طرح و ایده داستانی هم اشاره کنیم؟
من فکر میکنم هنوز هم تجربه زیسته نقش مهمی دارد اما مفهموم زیستن شاید کمی گسترش پیدا کرده باشد. بگذارید جواب را با مثالی از کتاب شروع کنم. در یکی از داستانها راوی دختری ارمنی است که در جلفا پرسه میزند و با اسقف کساراتسی از لایههای زمان عبور میکند و این داستان بی آن که من ارمنی باشم و یا جلفا و کلیسا را دیده باشم نوشته شده. پس شاید باید گفت ما در دورهای زندگی میکنیم که بسیاری از تجربیات زیسته میتوانند مجازی باشند! چیزی که صد سال یا پنجاه سال پیش امکان نداشت. این نه به معنای آن است که همۀ آن چه که میدانیم و از آن مینویسیم زیستهایم و نه برعکس. مثلا از زمانی که کووید در دنیا میتازد، همه چیز به صورت مجازی ادامه دارد: کار، تحصیل، معاشرت، کنسرت، حتی ویزیت دکتر و ...
و البته که شاگردی که امسال پشت مونیتور کلاس اول دبستان را آغاز کرده، برای کلماتی مثل نیمکت و حیاط مدرسه تعریفی ندارد، اما اگر مستندهای زیادی در اینباره ببیند، چه بسا با تخیل و خلاقیت بتواند همه چیز را مجسم کند؟ اما همه اینها مستلزم آن است که بچه آفتاب را بشناسد، درخت را بشناسد، بوی چوب را بشناشد، و بچههای دیگری را دیده باشد، تا بتواند آنها را در تخیلش جابجا کند و موقعیت تازهای را مجسم کند. بنابراین جسارت و خلاقیت نویسنده گاهی میتواند به جای المان تجربه شخصی، از المان شناخت و تحقیق استفاده کند و به تجربیاتی در داستان برسد که لزوما در جهان بیرون تجربه نکرده بوده است.
تصویرسازی و لحظهپردازی در داستان کوتاه همچون یک پارادوکس عمل میکند، یعنی همزمان بر لبه اطناب و موجز داستانی حرکت میکند. این ایجاز و عدم اطناب در روایت داستانی در همنشینی با دیگر عناصر داستانی چطور عمل کرده است؟
به نظرم نویسنده داستان کوتاه در عین حال که محکوم به ایجاز است مثل یک قاچاقچی کار کشته عمل میکند و حجم زیادی اطلاعات به خواننده میدهد بدون آن که خواننده متوجه شود! من معمولا هر بار که داستانی را بازنویسی میکنم تلاش میکنم تا تمام کلماتی را که بود و نبودشان در متن نقشی بازی نمیکند، حذف کنم. این کار را برای هر داستان بارها و بارها و با فاصله زمانی انجام میدهم. نویسنده با هر بار ادیت ظاهرا به ایجاز تن میدهد ولی ایجاز در حقیقت تمرینی است که چطور زیرپوستی داستان را غنیتر کند.
جغرافیای آدمها در مجموعه آختامار، مکانهای متفاوتی را در برمیگیرد. جغرافیای مکانی چه تاثیری بر ایده داستانی گذاشته و شاید برعکس، ایده چه تاثیری بر جغرافیای مکانی داشته است؟
بله جغرافیای این کتاب گسترده است، اما تنوع جغرافیا ناخودآگاه روی داده. من از آن دست نویسندگانی هستم که هنگام نوشتن هیچ چیزی درباره داستان نمیدانم. این که داستانی در یک گردنه صعبالعبور مرزی و یکی در آلمان و دیگری در اصفهان به وقوع میپیوندد، از قبل طراحی نشده بوده است. شاید باید بگویم که به ندرت پیش آمده که هنگام نوشتن جغرافیا خودش را به من تحمیل کرده است اما نه به ایده داستان. با تجسم یک مکان، به تدریج ایده هم در ذهنم خلق شده است، مثل داستانهای «ماتیاس» یا «کیلهشین».
نظر شما