سرتاسر تاریخ امروز و فردای ما، میتواند به بهانهها و بر پهنههای گوناگون، مهلکه بردگی و بردهداری آدمی بشود و پاسداشت و پرداختن به گران داستانهایی چون «ریشهها» بیدارنگهدار اندیشه و روشنیبخش وجدان مردمانی خواهد بود که بیهیچ اما و اگری، در کمینگاه بردهسازی از همنشین و همسایه و همگونه انسانی خود هستند.
نخستین بار که کتاب چاپشده رمان «ریشهها»، به زبان فارسی را خواندم، در خودم شکفتگی بیش از پیش و برتریجویی انقلابی شگفتی پیداکردم. نوباوهای راهپیمای راههای ستمستیزانه بودم و از کتابها و گفتارها و نوشتارها، هم ادبِ بودن میخواستم و هم توانِ شدن را.
در آن سوی شیشه یکی از کتابفروشیهای شهر کرمانشاه بود، که چهره بردهای زنجیر به گردن، بر نمای کتابی نوچاپشده، تکانم داد: ریشههایم را دریاب. من الکس هستم. یکی از بچههای عمو تم. به جستوجوی ریشههایم این کتاب را نوشتهام. سنگین و پربرگ است و میوهدار، کموبیش هم تلخ و بیتابکننده.
کتاب را خریدم. دانشجوی آموزگاری بودم، در دانشسرای کرمانشاه. خودم را به خوابگاه دانشسرا که رساندم، جستوجو در جهان ریشهها را پیشه آن شب و روزهای بیتابی و بیخوابی کردم. رمان چند صدصفحهای هیلی را، بیخستگی و پیدرپی، خواندم و دانستم که من در کنار بچههای عمو تم، هماره، تا زندهام، در کنار الکس و بالدوین و لنگستون، رزمندهای خواهم ماند، در برابر مالکیت بر هر آنچه که به همه انسانها رسیده است، از پروردگار جهان.
پیش از اینکه رمان ریشهدار و سنگین و رنگین الکس هیلی را بخوانم، ریشههای نیاکانی ادبیاتش را، کموبیش میشناختم. لنگستون هیوز را با برگردان بهروز دهقانی از مجموعه داستانهای «جف سیاهه»، شناخته بودم. جیمز بالدوین، بر جادههای پیچواپیچ خواندههایم گام برمیداشت و لبخند تلخش، چون پره آفتاب، روی بیتابیهای دلم، گرما میانداخت. در «کلبه عمو تم» دمدمههای درنگ انقلابشناسی نوباوگیم را گذرانده بودم. نبرد دیرینه و انسانی دل پدران و مادران برده سیاه، با تازیانهها و شکنجهگاههای بردهداران رنگوارنگ تاریخ انسانستیزی. «بچههای عمو تم» هم در «کلبه عمو تم»، پیداشان میشد، داستاندار و آماده پیکار ...
ادبیات داستانی، به ویژه رمان، گرچه با نوشتههای لنگستون هیوز، ریچارد رایت، جیمز بالدوین، الکس هیلی و تونی موریسون، پردههایی را از روی رنجگاه بردهداری و بردگی برداشته و به نمایش گذارده است پهنه زخمین آن را، اما هنوز هم چنان و چندان که باید، معناهای هزارلایه و زخمزننده و زخمپذیر این رنجگاه را برنشمرده و به انسانیت بازنشناسانده است. بردگی و بردهداری هر دم و روز دگرگون شونده، در بیخ گوش، در زیر لباس، در ته و توی آز و بیشخواهیهای آدمی، همچون ریزترین کرمکهای سازگار شونده با هر زمانه و روزگاری به بازپروری خود پرداخته است. بازارهای بردگی کودکان کارگر، معادن پنهان و آشکار انباشته از خون و گوشت و روان زنان و دختران روسپیشده، بازارهای بردگی در تیمهای فوتبال، بازارهای رونقپذیر تروریسم و بسیاری دیگر از نمودهای دوزخ بردهپروری، هنوز جای خود را در ادبیات و هنر رماننویسی، بهگونهای ژرف و آگاهی بخش نیافتهاند.
پس از رمان زندگیوار الکس هیلی، درباره ستم بردهداران امریکایی، داستانهای کوتاه و بلند دیگری هم نوشته شد. هنوز هم بردهداری، هراس شب و روز آدمیان مینماید. سرمایهداری، گونههای دمبهدم فریبندهتری از بردهداری را مینمایاند. بهرهکشی انسان از انسان، پیچش و پرداختهای گمراهکنندهتری در جهان سرمایهزده یافته است. رمان نو، رمان آگاهیبخش، رمان ستمستیز، هنر شگفتیبرانگیزش را در توشههایی چون رمان «ریشهها»، در راستای هشداربخشی به انسان کالاپرست، انسان کالاشونده، انسان کالاشده و انسان بیانسانیت شده، به نمایش نهاده است و هر یک از ما، با خواندن چنین رمانهایی، میتوانیم به معجزه آگاهی، برای پرهیز از بردگی و بردهدارشدن دست یابیم. معجزه آگاهیبخش رمان انقلابی، رزمنده آگاه ستمستیز میپروراند.
بسیاری از شهرهای کلان پهنه جهان سرمایهداری، اکنون رزمگاه خونافشان بردگان پول و زمین و ساختمان و خودرو شدهاند. طلا، هنوز هم، به همان افسانهواری هزارها سال پیش، از کام بردگان شهروندشده، آه تسلیم و زنجیرپذیری برمیکشد. بوی نفت و بنزین و گاز، بازارهای بردهفروشی را به تندی خود آغشته است. پیوندهای زناشویی، عشقهای هزارویکشبی در قمارخانههای پشتپرده بانکها، کشتیهای پر از مهاجران گرسنه پول، اپیزودهای تکاندهندهای درباره بردگی و بردهداری تازه داغ و ملبس به حریر تمدن در زهدانشان دارند.
دخترکانی که در خیابان های سرد و پرآمدوشد، به جای بازیهای دخترکانه در جای خواب گرم و نرم و یا سرنهادن بر دامان مادر و شنیدن قصههای تازه به تازه، فال و فنجان و فلفل و فشفشه و فندق میفروشند، به هیوز و بالدوین و موریسونهای نوسخنی نیاز دارند که بردگی هولناک آنها را، به وجدانهای خفته در رختخوابهای گرم و نرم اخلاق و تمدن و اشرافیت فئودالی شهری بنمایاند و کمی تکان بدهد آنهایی را که چندین و چند نهضت و جنبش و مکتب و مذهب و انقلاب عدالتخواهانه خونین هم هنوز تکانشان نداده است. ریشههای این کهنهترین بیماری خفته در زخم خودخواهی و بیشطلبی و آز و برتریجوییهای گوناگون طبقاتی و نژادی و نکبتهای پیوستهاش، باید از نو خوانده و بازشناسی شوند. خواندن و بازخواندن رمان پر از دادوبیداد الکس هیلی، میتواند به این ریشهشناسی بس یاریها برساند.
نظر شما