دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
کتاب باید به بچه‌ها اعتمادبه‌نفس بدهد/ رویاهایت را از دست نده

ریحانه جعفری، نویسنده، مترجم و روانشناس می‌گوید: اگر به بچه‌ها یاد بدهیم در هر مشکل و اتفاقی به دنبال پیداکردن راه‌حل باشند، آن وقت مشکلات نه‌تنها مانع نیستند، بلکه برای بچه‌ها ایجاد توانمندی می‌کنند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اتولين براون و بهترين دوستش، آقای مانرو، مهمانی شام می‌دهند. و قرار است تمام دوستان قدیمی‌شان و چند مهمان جدید قرار است بیایند. روباه بنفش مرموز، مهمان ویژه‌ی آن‌هاست و کلی داستان سرگرم‌کننده دارد که تعریف کند.
سخن از اثر جذاب ریحانه جعفری است؛ پدیدآور حوزه کودک و نوجوان که البته روانشناسی خوانده است. از آثاری که او ترجمه کرده، می‌توان به  «ماجراهای گیلبرت و دوستانش»، «مامان تو بهترینی»، «تولدت نَمبارک»، «ماجراهای اتولین» و «پسری که با پیراناها شنا کرد» اشاره کرد. به بهانه انتشار جلد چهارم مجموعه «اتولین»، تحت عنوان «اتولین و روباه بنفش» اثر کریس ریدل، از نشر هوپا با او به گفت‌وگو پرداختیم.


فضاهای مدرسه‌ای همیشه برای بچه‌ها جذابند. اینکه داستانی در فضای مدرسه‌ای خاص مثل مدرسه اتولین اتفاق بیفتد؛ به‌طور قطع بر جذابیت کار برای بچه‌ها تأثیرگذارتر است؛ اما سؤالی که پیش می‌آید، این است که نگرانی از نداشتن استعداد یا دنبال کردن چنین کشفی در خود بچه‌ها چه تأثیری می‌گذارد؟
وقتی که آدم به مدرسه‌ای می‌رود که در آن مدرسه افراد را با توانایی‌های مختلف می‌بیند، غالبا به خودش هم فکر می‌کند که من چه کارهایی می‌توانم انجام دهم. در واقع در کتاب اتولین و مدرسه آل اسمیت، مدرسه‌ای است که افراد با توانمندی‌های خاص و یک‌جورهایی نابغه در اصطلاح خود ما در حال درس‌خواندن هستند. طبیعی است کسانی که در آن مدرسه قرار می‌گیرند -به‌خصوص اینکه با زاویه دید اتولین در کتاب پیش می‌رویم- خصوصا برای قهرمان داستان جالب خواهد بود که اتولین چه ویژگی‌ای دارد؟ و چون توانمندی‌های این افراد خیلی خارق‌العاده است، اتولین این توانمندی‌ها را در خودش نمی‌بیند. یک‌جورهایی هم هنوز در یک سن کودکی طبیعتا بچه‌ها خیلی ویژگی‌ها و توانمند‌ی‌های خودشان را نمی‌شناسند. اتولین هم در چنین موقعیتی قرار دارد و به دنبال این می‌گردد که ویژگی خاص خودش کدام است. و ما در ادبیات کهن می‌گوییم گوهره وجود. در واقع نمی‌داند گوهره وجود یا توانمندی ویژه خودش چیست. 
البته این اگر بخواهد نگران‌کننده باشد‌، بعد از مدتی فرد یک مقدار منزوی شود و خودش را در چالش‌هایی که در زندگی نیاز هست، داشته باشد، به‌خصوص برای کودکان و نوجوانان، خودش را وارد چالش‌ها نکند. یک طرف نگرانی این است؛ ولی یک سمت دیگر نگرانی این است که اتفاقاً برای افراد مختلف واکنش نشان‌دادن برای این امر متفاوت است و یک‌سری افراد تلاش می‌کنند تا نگرانی خودشان را از این امر را برطرف کنند و در این داستان به این شکل روایت می‌شود که اتولین می‌رود و کارهایی را که بقیه بچه‌ها در مدرسه ال اسمیت انجام می‌دهند، تلاش می‌کند انجام دهد؛ اما موفق نمی‌شود؛ چراکه آن ویژگی‌ها متعلق به اتولین نیستند و برای آن فرد خاص هستند که در آن رشته توانمند است. بنابراین گاهی نگرانی هم بد نیست. همان‌طور که می‌گوییم ترس گاهی چیز بدی نیست‌؛ گاهی مواقع ترس به انسان کمک می‌کند تا خودش را نجات دهد. ترس از حمله‌کردن یک خرس، به فرد کمک می‌کند تا خودش را نجات دهد و در جایی از جنگل قرار گیرد تا خرس به او حمله نکند‌؛ پس این ترس‌، ترس بدی نیست و خوب است؛ اما اگر مثلاً از امتحان بترسد و این ترس باعث بشود نتواند سوالات را خوب جواب بدهد، این ترس و دلهره چیز خوبی نیست. بنابراین اگر آدم بتواند از هر مفهومی نکته‌ خوب و مثبت آن را بیرون بکشد و از آن استفاده کند، بالطبع در مراحل مختلف زندگی موفق‌تر است.
 
کشف استعداد، از طرفی برای کودک و نوجوان و از سوی دیگر برای خانواده مهم است. کودکان معمولا استعدادهای خودشان را به چه صورت کشف می‌کنند؟
بیشتر مواقع در گروه و به خصوص بازی‌های گروهی. چون آدم وقتی در کنار بقیه است، متوجه می‌شود که بقیه چیزهایی را دارند و به فکر می‌افتد که آن‌ها را در خودش جست‌وجو کند یا اینکه در حین بازی. هر بازی‌ای توانمندی‌ ویژه و خاص خودش را می‌خواهد. مثلا از نردبان بالا رفتن. از درخت بالارفتن یا از روی توپ پریدن. یا حتا سرسره سواری، شطرنج بازی‌کردن یا والیبال یا هرچیزی توانمندی خاص آن را می‌خواهد. ممکن است بچه‌ای نتواند به خوبی بسکتبال بازی کند‌؛ چون قدش خیلی بلند نیست و در تیم بسکتبال شرکت کند و متوجه شود که نمی‌تواند در آن موفق شود و استعدادش در بسکتبال نیست و مثلا در شطرنج یا پینگ‌پنگ خیلی خوب است؛ یا بچه‌ای در کلاس انشا، انشا می‌خواند، متوجه می‌شود که دوستش انشای بهتری نوشته و ملتفت می‌شود که خود او در زنگ ریاضی موفق‌تر است و فرمول‌های ریاضی و محاسبات را بهتر انجام می‌دهد. به نظر من در زندگی گروهی و جمع است که بخش زیادی از ویژگی‌ها و استعدادهای خودمان را کشف می‌توان کرد.
آدم خودش را باید در چیزهای مختلف امتحان کند؛ گاهی به کمک پدر و مادرش برود و مثلا استعداد خودش را در آشپزی امتحان کند؛ و حتی نظافت کند یا در تعویض لاستیک ماشین کمک کند‌ یا به کمک پدر و مادرش در بانداژ فرد زخمی کمک کند. منظورم این است که خود فرد باید رشته‌های مختلف را در کنار بزرگ‌ترها تجربه کند و کارهایی که آن‌ها می‌کنند. والدین و مربی‌ها در مدارس نقش مهمی دارند؛ آنها با تشویق به بچه‌ها کمک می‌کنند که بچه‌ها خودشان را در شرایط مختلف امتحان کنند. اگر بچه‌ها در یکی از شرایط موفق نشدند، سرکوبشان نکنند؛ سرکوفت نزنند و حرف‌های نادرستی مثل «تو نمی‌توانی» یا «تو بلد نیستی» نزنند. به بچه‌ها اجازه دهند که با اعتماد به نفس کاری را انجام بدهند و اگر یک وقتی موفق نشدند، به بچه‌ها این روحیه را آموزش بدهند که ممکن است آدم در یک رشته‌ای موفق نشود؛ ولی در رشته‌ دیگری کاملا موفق باشد؛ و هرکسی توانمندی‌های متفاوت و مختلف دارد. قرار نیست که همه انسان‌ها در همه کارها موفق شوند. هرکسی در بخش‌هایی از کارها موفق می‌شود. انسان‌ها در کنار همدیگر می‌توانند یک جامعه خوب را داشته باشند و در نهایت انسان‌ها در کنار همدیگر یک محله، یک شهر و یک کشور را می‌سازند.
 
داستان‌هایی که به صورت مجموعه برای بچه‌ها روایت می‌شود، بچه‌ها را درگیر اثر می‌کند. آیا امکان دارد آن‌ها را به این تفکر نزدیک کند که مشکلات و موانع پی در پی ادامه دارند و به نوعی آن‌ها را از حل مسأله و تلاش برای پیروزی دل‌زده کنند؟
این یک نوع نگاه است و این بحث خیلی خاص فلسفی است که نگاه ما چگونه است به مدل زندگی. اگر در پی مشکلات و مسائل و اتفاقاتی که می‌افتد، بچه‌ها به دنبال یافتن راه‌حلی برای آن باشند؛ در این شرایط مشکلات برای بچه‌ها ایجاد توانمندی می‌کند؛ یعنی ما باید به مشکلات به‌عنوان فرصت نگاه کنیم و به بچه‌ها اجازه دهیم تا این مشکلات و گره‌ها را حل کنند و برای آن‌ها راه حل ایجاد کنند؛ مثلاً گیاهی را در درس علوم در حیاط مدرسه می‌کارند و این گیاه پژمرده می‌شود و بچه‌ها به دنبال راه‌حل باشند که چرا گیاه پژمرده شد؛ و بعد در طی تلاش و تجربه بفهمند که این گیاه چه چیزهایی مثل آب و خاک و نور مناسب کم داشته تا رشد کند و پژمرده نشود. یا مثلاً زمانی که حیوانی مثل همستر را برای مطالعه آوردند، باید بدانند که اگر این همستر غذا نخورد و مریض شود، اتفاق‌ها و مشکلاتی برای حیوان پیش می‌آید. در رابطه با سایر مسائل زندگی هم به همین صورت است. اگر بچه‌ها خودشان به دنبال راه‌حل مشکلات بروند و دنبال چرایی هر مساله بگردند، این چرایی را می‌توان از طریق معلم آموزش داد. معلم موظف است که این در‌س‌ها را به شکل زندگی دربیاورد و خود بچه‌ها آن‌ها را تجربه کنند و نه این‌که فقط به صورت فرمول حفظ و بعد از مدتی فراموش کنند. اگر به صورت کاربردی به بچه‌ها آموزش بدهند، آن‌وقت بچه‌ها هم یاد می‌گیرند که در سایر مسائل زندگی، وقتی گره‌ای ایجاد می‌شود، چطور می‌توانند آن‌ را باز کنند. اگر چیزی را گم کردند یا یک دوستی قهر کرد، اگر دیر به امتحان رسیدند، اگر بیمار شدند و تمام اتفاقاتی که در زندگی می‌افتد، برای هرکدام از این‌ها به دنبال چرایی بگردند و هم بتوانند مشکل را حل کنند.
این گونه است که بچه‌ها قوی می‌شوند و در آینده جامعه وقتی بزرگ شدند، می‌توانند کشور را خوب اداره کنند و وقتی بحرانی در کشور ایجاد می‌شود مثل سیل و زلزله و طوفان و بیماری، چون از کودکی آموخته‌اند که به دنبال راه‌حل بگردند، برای هر اتفاقی راه‌حل می‌یابند؛ نه این‌که یک گوشه بنشینند و تسلیم شوند و مرگ آن جامعه اتفاق بیفتد.
برای همین من فکر می‌کنم که خیلی خوب است که اتفاقا کتاب‌هایی چندجلدی داشته باشیم‌ و در هر جلد گره‌ای وجود داشته باشد که شخصیت‌های داستان به دنبال باز کردن گره باشند و در واقع مخاطب این‌ها را بخواند و با داستان همراه شود و با شخصیت همذات‌پنداری کند و یک‌جورهایی از شخصیت یاد بگیرد و در زندگی خودش هم از آن بهره ببرد؛ و در کنار آن والدین و مربی‌ها هم باید این‌ها را در زندگی بچه‌ها بیاورند.


ماجراجویی در داستان کودک و نوجوان، چه اندازه ذهن نامحدود بچه‌ها را به جنب و جوش و کنکاش وامی‌دارد؟
بسیار زیاد. ما در مقام نویسنده و مترجم در داستان‌ها گره ایجاد می‌کنیم و بعد شخصیت‌های داستانی به دنبال این هستند که به طرق مختلف این گره‌ها را طی ماجرایی باز کنند‌؛ و یک‌سری اتفاقات می‌افتد و گره‌های پشت سر هم باز می‌شود تا به گره اصلی داستان برسیم. وقتی کودک یا نوجوان این‌ها را می‌خواند در واقع از شخصیت اصلی داستان می‌آموزد که در برابر مسائلی که در زندگی‌اش پیش می‌آید، کوتاه نیاید‌؛ و ذهنیتی پیدا می‌کند که به دنبال راه‌حل‌های مختلف می‌گردد و وقتی دچار مشکلی می‌شود از دم‌دستی‌ترین راه‌حل استفاده نکند‌؛ مثلا اگر بچه‌ای دفترش را گم کرد، از دم‌دستی‌ترین راه‌حل‌ها این است که یک گوشه بنشیند و گریه کند؛ یا از پدر و مادرش بخواهد تا دفتر دیگری برایش بخرند؛ ولی اگر راه حل‌های مختلف را بتواند بیندیشد، ذهن فراگیری پیدا می‌کند. باید به دنبال راه‌حل‌های تازه‌تری باشد و برای خودش مثال بزند.
ماجراهای مختلف داستان ذهن کودک را پرورش می‌دهد؛ برای این‌که مشکلات زندگی به راه‌حل‌های مختلف بیندیشد و در نتیجه وقتی به بزرگسالی رسید، خیلی خوب می‌تواند مشکلات خودش را حل کند. کسی که کتاب نخوانده، این ذهن ماجراجویی را ندارد و فقط به یک راه‌حل می‌اندیشد و طبیعتا هم همان یک راه‌حل می‌شود دم‌دستی‌ترین راه‌حل او و جهان‌شمول نیست. ماجراجویی ضمن این‌که ذهن را پرورش می‌دهد و فرد را به دنبال چرایی‌ها می‌برد‌، با چیزهای مختلفی هم آشنا می‌کند. مثلا در این ماجرا ما شهرهای مختلف داریم؛ حیوانات و کشورهای مختلف داریم. بسته به نوع قصه، آدم‌های مختلف داریم‌ در ماجراجویی که ما شخصیت‌های مختلف داریم؛ ما حتی اطلاعات عمومی خوب‌تری هم به خواننده می‌دهیم. ممکن است بنا به داستان اطلاعات وسیعی هم باشد و این به مخاطب کمک می‌کند تا آگاهی بیشتری نسبت به مسائل مختلف پیدا کند و این هم بخشی از قشنگی داستان‌های ماجراجویانه است.
 
اتولین در جلد چهارم با مانرو به چه جاهایی سرک می‌کشد؟ اگر بخواهید بهه صورت مختصر جلد چهارم این مجموعه را برای بچه‌ها تعریف کنید، چه می‌گویید؟
توی جلد چهارم که «اتولین و روباه بنفش» نام دارد، اتولین و آقای مانرو تصمیم می‌گیرند که یک مهمانی شام برای دوستانشان ترتیب بدهند و دوستان قدیمی و همچنین چند مهمان جدید دعوت می‌کنند. روباه بنفش -که مرموز هم هست- در واقع یکی از این مهمان‌های ویژه است و خیلی هم داستان‌های سرگرم‌کننده و خوبی بلد است. در مهمانی داستان‌ها را تعریف می‌کند و همه را از این داستان‌های جالب شگفت‌زده می‌کند.
وقتی که روباه بنفش از اتولین و آقای مانرو دعوت می‌کند که برای یک گشت‌وگذار شبانه با او بروند و شهر را بگردند، آن‌قدر که حر‌ف‌ها و داستان‌های او جالب بوده، اتولین و آقای مانرو پیشنهادش را می‌پذیرند و در حین این گردش، چیزهای جالبی می‌بینند و بعد هم اتفاقاتی برای آن‌ها می‌افتد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها