شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۸:۳۳
صفیر

امروز یکصدوبیست‌وپنج سال از زمان ترور شاه قاجار می‌گذرد و ثابت شده است که چاره کار ملل تحت ستم، بیداری ملت‌هاست و نه از میان برداشتن یک فرد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نصرالله حدادی ـ نمی‌دانم، آیا ماجرای امام فخر رازی و «برهان قاطع»‌ای که فرقه اسماعیلیه به او نشان دادند را شنیده و خوانده‌اید و یا خیر؟ اگر آگاه به این امر تاریخی هستید، فبه ‌المراد، اگر نیستید، زحمت کشیده و به دنبالش بروید، تا دریابید چگونه امام فخر رازی پس از مشاهده «برهان قاطع» اسماعیلیان، لب فروبست و دیگر از فرقه اسماعیلیه بد نگفت.
 
تاریخ ایران، تا قبل از 24 شهریور سال 1231 شمسی، هرگز «ترور گرم» به خود ندیده بود و اگر نادرشاه و آغامحمدخان قاجار سرشان بر روی سینه گذارده شد، ایضاً با همان «برهان قاطع»ای بود که امام فخر رازی هم دیده بود.
 
اما اولین ترور گرم ـ با اسلحه ـ در روز یکشنبه بیست و هشتم شوال 1268 قمری برابر با 24 شهریور 1231، در حالی که ناصرالدین‌شاه قاجار در دزاشیب عزم شکار داشت، به وسیله عناصر فرقه بابیه صورت گرفت و آن گونه که در روزنامه وقایع اتفاقیه نوشته: «...چند ساچمه از کُلیچه [جامه‌ای که بین رویه و آستر آن پنبه دوخته باشند] تن‌پوش شاه عبور کرده و او را به طور سطحی مجروح کرده است».
و آن‌گونه که محمدحسن‌خان اعتماد السلطنه روایت می‌کند، آن چند عدد ساچمه همچنان زیر پوست حوالی ناحیه کمر وی تا آخر عمر باقی مانده بود.
 
ناصرالدین‌شاه که در شب ششم ماه صفر سال 1247 قمری (برابر با یکشنبه 25 تیرماه سال 1210 شمسی) در شهر تبریز از بطن ملک‌جهان‌خانم مهدعلیای دوّم پا به عرصه وجود گذارد، پس از فوت محمدشاه، برای اولین بار در شب چهاردهم شوال 1264 قمری (برابر با 22 شهریور 1227 شمسی) در همین شهر به جای پدرش بر تخت نشست و پس از استقرار در تهران، در روز شنبه 22 ذی‌قعده، همین سال (برابر با 28 مهر 1227 شمسی) رسما عنان پادشاهی را در دست گرفت و تا روز جمعه 17 ذی‌قعده سال 1313 (برابر با یازدهم اردیبهشت سال 1275) پادشاه این مملکت بود، و این بار نتوانست پس از 48 سال سلطنت، از تیری که میرزا رضا کرمانی، به سمت قلب او شلیک کرد، رهایی یابد و راهی دیار باقی شد و بدین سان صفیر گلوله میرزا رضا کرمانی، مسیر تاریخ ایران را تغییر داد.
 
جا دارد، نگارنده بار دیگر بر این امر تاکید گذارد، به تأسی و اطاعت از سیره و فرمان فخر عالم و آدم، حضرت محمد مصطفی(ص) پس از فتح مکه، که خانه ابوسفیان را «خانه امن» اعلام کرد و از همسر وی ـ هند جگرخوار، انتقام نگرفت و حتی کشنده عموی بزرگوارش حضرت حمزه سیدالشهدا (ع)، وحشی را بخشید. بگویم که: ترور به هر شکل، با هر وسیله، به هر نیت، توسط هر کس و علیه هر شخص، با هر ایدئولوژی و عقیده و مرام، عملی مذموم و مطرود است، و از آنجا مردم عزیز کشورمان و سرزمین مادری‌مان، ایران عزیز، در این روزگار، بزرگ‌ترین قربانی ترور دولت‌های متجاوز می‌باشند، این عمل را به هر شکل و صورت، در هر زمان و مکان، محکوم می‌کنیم و به امید دنیایی می‌نشینیم، عاری از هرگونه خشونت و ترور؛ و ان‌شاءالله در سایه صلح و آرامش جهانی، تمامی آحاد بشر، بتوانند زندگی کنند و اما ماجرای ترور ناصرالدین‌شاه قاجار، در روز جمعه یازدهم اردیبهشت‌ماه سال 1275 شمسی؛
معیرالممالک، دوستعلی‌خان؛ یادداشت‌هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین‌شاه، نشر تاریخ ایران، 120 صفحه وزیری، چاپ سوم بهار 1372، تهران.
 معیرالممالک که نوه دختری ناصرالدین‌شاه بود، در کتاب فوق، راجع به آخرین روز حیاتِ شاهِ قاجار، چنین نوشته است: «جشن پنجاهمین سال سلطنت نزدیک می‌شد. مردم از خرد و کلان به تهیه‌ لوازم زینت بستن پایتخت سرگرم بودند. نایب‌السلطنه بساطی باشکوه در امیریه برپا می‌ساخت. صدراعظم [میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان] چون سفره‌خانه‌اش [در پارک اتابک، محل فعلی سفارت جمهوری فدراتیو روسیه، در خیابان نوفل لوشاتو تهران] گنجایش کافی نداشت، گفته بود تا در صحن باغ میزی را برای پانصد نفر ترتیب دهند و از مازندران درخت‌های مرکبات باردار بیاورند که در شب ضیافت گلدان‌ها را گرد میز شام چیده، میهمانان خود از آن میوه چینند. در شهر جنبش بی‌سابقه دیده می‌شد و میان مردم شعف و سرور حکفرما بود و هرکس به قدر توانایی در آذین خیابان و نیز سردر خانه و دکان خویش، به دل می‌کوشید. شاه را عادت بر آن بود که هرگاه می‌خواست در اندرون یادداشت یا نامه‌ای بنویسد، یکی از زن‌های درجه دوّم خود را کنارش می‌نشاند و چراغی به دست وی می‌داده، آن‌گاه به تحریر می‌پرداخت. بعضی از بانوان مزبور خواندن و نوشتن می‌دانستند؛ ولی بنابر مصلحت از ظاهر ساختن آن سخت خودداری می‌کردند؛ زیرا هر چند تن، طرفدار و خبرنگار یکی از رجال برجسته دولت بودند.
 
شگفت آنکه شاه با دانستن این نکته، یادداشت‌های عزل و نصب و مانند آن را برابر چشمان نامحرم آنان می‌نوشت و چون تصمیم‌اش بر این بود که پس از برگزاری جشن قرن خویش، تغییرهای عمده در روش کشورداری و وزیران و دیگر صاحبان مناصب دولتی پدید آوَرَد، یادداشت مربوط به آن را نیز چنان که گفته شد، می‌نوشت».
دوستعلی خان معیرالممالک، از آنجا که به بابابزرگش علاقه خاصی داشت، طامات به هم می‌بافد و ادعا دارد: در روش کشورداری، قصد تجدید نظر داشت،‌ همچنان که دروغ می‌گوید: از مازندران درخت‌های مرکبات باردار بیاورند که در صحن باغ شب ضیافت گلدان‌ها را گرد میز شام چیده، میهمانان خود از آن میوه چینند. چرا؟ چون که میوه درختان مرکبات ـ پرتقال، نارنگی، نارنج، توسرخ، بادرنگ و ... در زمستان به عمل می‌آیند و در اردیبهشت، درختان مذکور به شکوفه می‌نشینند و این جناب یادش رفته و فصول را اشتباهی قلمی نموده تا جشن پنجاهمین سالگرد [البته قمری] پادشاهی پدربزرگش را هرچه باشکوه‌تر جلوه دهد.

او در ادامه دروغ‌پردازی‌هایش می‌نویسد: «روزها به شادی می‌گذشت؛ تا آنکه جمعه‌ هفدهم‌ ماه ذیعقده سال یک هزار و سیصد و سیزده فرا رسید. شاه بامدادان به گرمابه رفت و بنابر عادت ناشتایی را با اشتهای فراوان در سر حمام خورد. آن‌گاه با گروهی از همسرانش که همان‌جا حاضر بودند بیرون آمد و صحبت‌کنان و بذله‌گویان سوی اطاق‌های مخصوص خود که جنب عمارت انیس‌الدوله واقع بود، به راه افتاد... چون شاه برابر اطاق‌های تاج الدوله که نزدیک حمام واقع بود، رسید. تا‌ج‌الدوله به استقبالش شتافت و زبان به تبریک و تهنیت گشود...»
 
شاه قاجار ـ بنا به تعبیر محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه: گله نسوان ـ در برابر زنان متعدد حرمسرایش، ادعا کرد در آغاز سلطنت، شخصی به نام محمدولی‌میرزا -که مردی جفردان و در علم هیأت و نجوم بود- به او گفته بود، اگر در روز 5 شنبه شانزدهم ذیقعده سال 1313 [دهم اردیبهشت سال 1275 شمسی] را به سلامتی بگذراند، می‌تواند پنجاه سال دیگر با اقتدار سلطنت کند و حالا که این روز را پشت سر گذاشته بود، به شکرانه آن، به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) خواهد رفت. او در ادامه دروغ‌پردازی‌هایش، می‌نویسد:
«چون شاه قدم در صحن حضرت عبدالعظیم نهاد، صدراعظم پیش رفته، گفت: چون چیزی به ظهر نمانده، هرگاه رخصت فرمایید، اعلیحضرت ناهار را در یکی از باغ‌های مصفا خورده، بعدازظهر که ازدحام زائران کمتر می‌شود، به زیارت مشرف شوند. شاه گفت: خیر، باید نماز ظهر را در حرم بگذاریم. حاجب‌الدوله که بعد مقلب به معین‌السلطان شد، چون چنین دید، گفت: چون درون حرم ازدحام بسیار است، امر فرمایید تا قُرُق کنم. شاه به گفته او نیز وقعی ننهاد، در جوابش گفت: چه حاجت که مردم را بیهوده به زحمت رسانید. آنان به کار خویش مشغول هستند و ما نیز به کار خود می‌پردازیم. آن‌گاه به درون حرم رفته به زیارت پرداخت و پس از طواف در قسمت بالای ضریح ایستاد و بنا بر عادت، دستمال را از جیب بیرون آورد، بَدَل از سجاده بر زمین گسترده به نماز ایستاد. چون از نیایش به درگاه پروردگار فارغ آمد، [میرزا]رضای دیوسیرت با ظاهری آرام و نیازمند عریضه بر کف، مردم را شکافته به جانب شاه آمد و همین که تنگِ وی رسید، پاشنه‌ طپانچه‌ای را که زیر نامه‌ی شوم پنهان ساخته بود، فشرد. صدای تیر در حرم طنین‌انداز شد و گلوله بر قلب شاه نشست. بیچاره دست بر زخم دل نهاده، سراسیمه سوی آرامگاه همسر محبوبش جیران شتافت؛ اما چند گام به آن مانده پایش از رفتن بازمانده و آهی کوتاه برآورده، نقش بر زمین شد...»
 
در تاریخ معاصر ایران، کمتر پادشاهی را پیدا می‌کنیم، تا به این حد نوشته و خاطره از او باقی مانده باشد و درباره ناصرالدین‌شاه قاجار، و طول سلطنت‌اش، و همچنین رجالی که با او همدم و همراه بودند، ده‌ها کتاب که حاوی خاطره و سند است، باقی مانده است.
از یادداشت خودش، در سه سفر فرنگ، تا روزنامه خاطراتش و ایضاً رجال مرتبط با او، از دامادش علی‌خان ظهیرالدوله گرفته، تا روزنامه‌خوانش:
محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه؛ روزنامه خاطرات، مربوط به سال‌های 1296 تا 1313 قمری با مقدمه و فهارس از ایرج افشار، 1110 صفحه وزیری، چاپ سوم انتشارات امیرکبیر، 1356، تهران.
 
در میان این یادداشت‌های پرتکرار از سوارشدن شاه و به شکار و سفر رفتن متعددش، که قریب به پانزده سال آخر سلطنت وی، تا یک ماه قبل از ترور شاه را در برمی‌گیرد، می‌توانیم دریابیم، چگونه ایران از قافله علم و تمدن جهان جا مانده و با فاجعه‌ای که در ابتدای سلطنت این پادشاه جاهل، از میان برداشتن امیرکبیر رخ داد، به چه‌سان، علی‌رغم نیم قرن پادشاهی، تبدیل به یک کشور عقب‌مانده در آن روزگار شدیم و آثار و عواقب و عوارض آن، تا قرن‌ها، باقی خواهند ماند.
 
آیا میرزارضا کرمانی، آن‌گونه که برخی از مورخین قجری نوشته‌اند، بنابه تحریک سیدجمال‌‌الدین اسد‌آبادی دست به ترور شاه قاجار زد؟ میرزارضا کرمانی مدت‌ها به همراه حاج‌سیاح محلاتی در محبس امیریه و قزوین، با او همراه بود و در خاطراتی که از او باقی مانده، صراحتاً اشاره به این مطلب دارد که وی، در زندان قزوین کینه شاه را بر دل گرفته و قصد کشتن وی را داشته است. حاج‌سیاح می‌نویسد: «... هوا رو به سردی گذاشت، اطاق‌ها سرد بود و لباس گرم نداشتیم. سعدالسلطنه دید با این حال، ماها در سرمای زمستان هلاک می‌شویم. تلگراف کرد به طهران که: زمستان می‌شود و هوا سرد است، اگر اینان خلاص شدنی هستند، مرخص شوند و اگر خواهند ماند، باید تدارک زمستان دید، والاّ تلف می‌شوند. جواب آمده بود: اینان را به مهمانی نفرستادند، تو چای و پلو و گوشت و نان برای آنان پهن کرده‌ای، اینان خلاصی ندارند، خائنانند. لقمه‌ای نان خشک سد رمق بیشتر ندهید. هرکدام مُرد، آسوده شده است. دو دسته جاسوس داشتیم، فراشان برای سعدالسلطنه [حاکم قزوین] سربازان برای [کامران میرزا] نایب السلطنه [حاکم تهران]، و هر دو دسته به ملاحظه یکدیگر بر ما سخت می‌گرفتند. بعد از این تهدید و امر کامران میرزا که اینان مهمان نیستند؛ مقصرند و مردند به جهنم. روزی صبح حسب‌المقرر زنجیر و خلیلی [وسیله شکنجه، مرکب از دو تکه الوار که پای متهم را از میان آن می‌گذراندند و سپس قفل و زنجیر می‌کردند] از ما برنداشته برای نماز بیرون نبردند تا آفتاب طلوع کرد. چای که مقرراً می‌آوردند، نیاوردند. چون به خوردن چای عادت شده بود، خیلی سخت گذشت. خصوصاً میرزارضا بی‌تابانه به فراش گفت: چای که ندادید، باری یک قلیان به من برسانید. بی‌حال شدم. از پولی که از طرف مستشار‌الدوله به ما می‌رسید، میرزارضا زغال و تنباکو و قلیانی مرتب کرده، در گنجینه مخفی داشت‌، گاهی می‌کشید؛ ولی الان چون در خلیلی بودیم، دست نمی‌رسید. فراش گفت: دیگر چای و قلیان به شما داده نمی‌شود. نایب‌السلطنه با تلگرام منع کرده و دستور داده به شما تنگ بگیرند تا یک‌یک از سختی بمیرید. گفت: خداوند انتقام بکشد! چه کرده‌ایم؟ هنگام ظهر ناهار آوردند، سابقاً ناهار مرتب خوبی می‌دادند؛ دیدیم یک قرص نان و آبگوشت بسیار مختصری است. میرزارضا خواست نخورد، گفتم: برای که قهر می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم نخورم بلکه بمیرم. گفتم: تو شکم پاره کردی، من خود را پرت کردم، نمردیم، باید اجل موعود برسد. نان را خوردیم، همه‌روزه در مجموعه برای قراولان طعام باقی می‌ماند، آن روز چیزی نماند. خجلت کشیده، عذر خواستیم. ایشان به ما دلسوزی کرده، دعا کردند و گفتند: ما از خدا خلاصی شما را می‌خواهیم. میرزا رضا سر به آسمان بلند کرده، گفت: ان‌شاءالله اگر خلاص شدم، شر این ظالم را رفع می‌کنم». (ص 9 ـ 388).
 
صفیر گلوله میرزارضا کرمانی رنج‌کشیده و بلادیده، شاه قدرقدرت قجری را به خاک افکند و به پنجاه سال غفلت و بی‌خبری و خیانت وی پایان داد و پسرش که بسی بی‌کفایت‌تر از پدر بود، بر تخت پادشاهی نشست و به همان راهی که پدرش طی نیم قرن رفته بود، رفت و سرانجام با وزش باد آزادی خواهی، نهضت مشروطیت برپا شد. با درگذشت مظفرالدین شاه در هجدهم دی‌ماه سال 1285 شمسی، محمدعلی شاه به روی کار آمد و طی مدتی که بر سریر قدرت تکیه زده بود، آنچه را که می‌توانست علیه نهضت مشروطیت به کار بَرَد، به انجام رساند و سرانجام با فتح تهران. به سفارت روسیه پناهنده شد و فرزندش سلطان‌احمدمیرزا، به‌رغم سن‌وسال کم، به پادشاهی و استمرار حکومت قجرها رسید و او نیز در آبان سال 1304، برای همیشه از اریکه سلطنت به زیر کشیده شد تا میراث شوم آغامحمدخان که با کشت و کشتار و جنگ و خونریزی آغاز شده بود؛ و با تکه‌تکه‌شدن ایران در دوره فتحعلی‌شاه و محمدشاه ادامه یافته و در دوره ناصرالدین‌شاه، بخش اعظم دیگری از خاک ایران، به بیگانگان واگذار شد، ادامه یابد و طی سی سال بعد، 1304 ـ 1285 ـ چنان بلایی بر سر این ملک و ملت آمد که تکرار و خواندن حوادث این دوران، جز تألم خاطر چیز دیگری را به ارمغان نمی‌آورد، و پس از آن، پهلوی‌ها.
قضاوت سخت است. ترور عملی مذموم است، اما با ظلم جنایت‌کاران و کسانی که چوب حراج بر سر ایران و ایرانی در آن روزگار زدند، چه باید می‌کردند؟


درباره ترور در ایران، تنها کتاب مستوفا:
بیگدلی، دکتر علی؛ ترورهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران، دو جلد، 1050 صفحه وزیری، انتشارات سروش، 1377، تهران.
است، که تقریباً تمام کسانی که دچار مرگ با شک و تردید نیز می‌باشند را نیز دربرمی‌گیرد.
در این زمینه، و در زمان حکومت قجرها، گروهی متشکل، تحت عنوان کمیته مجازات، گردهم آمدند و طی مدت کوتاهی، چند تن را به خاک و خون افکندند:
تبریزی، جواد؛ اسراری از کمیته مجازات، خاطرات علی‌اکبر ارداقی، 368 صفحه رقعی، نشر علم، چاپ سوم، 1376، تهران.
و نام این گروه، نقش‌بند تاریخ ایران شد؛ تا آن حد که مرحوم علی حاتمی، بخشی از سریال «هزار دستان» را با اقتباس از ترورهای آنان بسازد.
امروز یکصدوبیست‌وپنج سال از زمان ترور شاه قاجار می‌گذرد و ثابت شده است که چاره کار ملل تحت ستم، بیداری ملت‌هاست و نه از میان برداشتن یک فرد. با رفتن ناصرالدین‌شاه، فرزندانش همان کردند که او می‌کرد؛ و حتی با انقراض قاجاریان، توسط پهلوی، حکومت به شکل‌ دیگری، همان راه را رفت و تنها خواست ملت‌هاست که بنابه فرمایش قرآن کریم: سرنوشت ملت‌ها را تغییر می‌دهد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها