سؤال خوبی بود. من در جلسات نقد و بررسی این کتاب، همیشه اشارهای به سابقه این کتاب دارم. کتاب «ناقوسها به صدا درمیآیند» در واقع صورت تلخیصشده رمان قدیس است. «قدیس» در سال ۹۱ چاپ شد و «ناقوسها...»، ۹۶. یعنی از انتشار رمان قدیس پنج سال گذشته بود که به دلایلی که حالا مختصرش را عرض میکنم، تصمیم به بازنویسی و انتشار مجددش با عنوانی جدید گرفته شد. علت عمدهاش هم طولانی بودن رمان بود. من بعد از بررسی بازخوردها به این مسئله پی بردم. البته نه این که رمان ۳۰۰صفحه ای خیلی بلند است؛ بلکه نظر مخاطبان این بود که آن بخش تاریخی رمان نسبت به بخش معاصرش و آن ماجرای کشیش روس خستهکننده و طولانی میشود و چه بسا ممکن است آن بخش نخوانده بماند و مخاطب برگردد و ماجرای کشیش را دنبال کند. چون این رمان بحثی در دل خود دارد که به زمان معاصر اشاره دارد و شخصیت اصلیاش کشیش است و در واقع این فرد بهانهای است برای روایت داستان.
همین مسئله باعث شد که احساس کنم میتوانم اصلاحاتی را ایجاد کنم و مقدار اندکی از داستان را حذف کنم. ولی در نهایت تصمیم گرفتم هر چه را فکر میکنم اضافه است، بدون واهمه تلخیص کنم و نتیجهاش هم یک بازآفرینی بیرحمانه بود که رمان قدیس را نصف کرد. از طرفی شما میدانید که خلاصه کردن رمان در ایران مرسوم نیست و تنها رمانهای کلاسیک جهان خلاصه شده است که ترجمهاش را ما در ایران هم داریم و این تجربه ناآشنا و ناملموسی بود که احتمال داشت به اصل رمان هم آسیب بزند. ولی به لطف خدا همین کار استقبال را مناسب کرد. به خصوص که من ناشرم را عوض کردم و کتاب را به انتشارات «عهد مانا» تحویل دادم که پخش مناسبی برای کتابهایش دارد. شما می دانید که یکی از علتهای اصلی پرفروش شدن یک کتاب، پخش خوب است. زیرا اگر شما شاهکار هم بنویسی؛ ولی دیده نشود، خوانده هم نخواهد شد.
چرا سراغ این موضوع رفتید؟ این موضوع چه ویژگی منحصر به فردی برای شمای نویسنده داشت؟
من بعد از بازنشستگی، فرصت مناسبی برای نوشتن یافتم. از این فرصت استفاده کردم و به دغدغهام پرداختم که نوشتن پیرامون شخصیت حضرت علی (ع)، امام حسین (ع) و بانو فاطمه (س) بود. این دغدغه بعد از انتشار رمان محمد (ص) در من ایجاد شد؛ رمانی که مورد استقبال قرار گرفت و تا به امروز به هفت زبان هم ترجمه شده است. من دنبال نوشتن رمان دینی بودم و نه صرفاً زندگینامه داستانی.
شما اگر دقت کنید، متوجه میشوید که در این کتاب به هیچ عنوان از همه ابعاد شخصیت و زندگی حضرت علی (ع) سخن گفته نشده است. حرفی از دوران کودکی و نوجوانی ایشان زده نمیشود و ما با آن حضرت در سالهای پایانی عمرش آشنا میشویم. زمانی که مسائل سیاسی و حکومتی مطرح است. علتش هم واضح است؛ کتابهای زیادی پیرامون آن مسائل نوشتهاند و من دغدغهام این بود که بگویم امیرالمؤمنین (ع) در پنج سال حکومتش با مردم چگونه برخورد میکردند؛ چگونه رابطهای با دوست و دشمن داشتند؛ چگونه حکومت کردند؟ چون در زمان نوشتن این کتاب، سی سال از انقلاب میگذشت و ما آرزو داشتیم سعی کنیم به شیوهی علی (ع) حکومتداری کنیم. خب من به عنوان یکی از انقلابیون سال ۵۷ وقتی میبینم چقدر با ایدهآل فاصله داریم، به فکرم رسید که دستور کاری خودم را بر مبنای پنج سال حکومت ایشان بگذارم و بازنشستگی فرصتی شد تا «قدیس» را از دل آن دغدغه بیرون بکشم.
پس به همین دلیل است که ما از زبان اشخاص مختلفی مثل عمروعاص، داستانی از علی (ع) میشنویم؟ یعنی هدف پررنگ کردن وجوه مختلف ایشان بوده؟
بله؛ من دو سه سال قبل از نوشتن این کتاب، شروع به مطالعه پیرامون همین مباحث کردم و آنچه شاکله داستان را به وجود آورد، چه در بخش تاریخی و چه در بخش معاصر و دیالوگهای اشخاص، واقعاً با آگاهی و برنامهریزی بوده است؛ و در این میان بیشترین استفاده من از نهج البلاغه صورت گرفت. در مجموع این کتاب کاملاً هدفمند نوشته شده و میخواستم بخشی از شخصیت علی (ع) که کمتر به آن پرداخته شده را نشان بدهم؛ آن هم به شکل رمان، نه صرفأ زندگینامه داستانی. در حقیقت ما در مباحث نظری به این نتیجه رسیده بودیم که روش نوشتن زندگینامه خالی جوابگو نیست و باید دست به خلاقیت بزنیم و از روشهای مدرن داستاننویسی استفاده کنیم.
حالا چرا از یک شخصیت مسیحی استفاده کردید؟ یک جوان مسلمان نمیتوانست دنبال این سؤالات باشد؟
هدف دیگر من در این کتاب مسئله وحدت بین ادیان بود. همه ادیان ریشه واحدی دارند و آن دین ابراهیمی و الهی است.
همان دیالوگی که کشیش جایی از نور واحد میگوید.
بله؛ در این کتاب کشیش متعصب هم هست و تا آخر هم مسلمان نمیشود و من دنبال چنین تبلیغاتی هم نبودم. من حتی دوست داشتم جرج جرداق را هم ببینم و با او حرف بزنم و بپرسم: شما که از علی (ع) اینقدر شناخت داشتید و کتاب هم نوشتید در مورد او، پس چرا مسلمان نشدید؟ در کل هدفم دفاع از وحدت و تقریب مذاهب هم بود.
به نظر شما در داستان معاصر ما، ادبیات دینی به آن صورت که بشود اسمش را جریان دینی گذاشت، شکل گرفته است؟
خیر؛ جریانی شکل نگرفته و آنچه در این چهل سال به صورت مختلف و پراکنده چاپ شده، صرفاً آثاری ناپخته است. ناپخته به این معنا که تحت تأثیر ایدئولوژی و باورهای دینی خلق شدهاند و نویسنده نتوانسته فاصلهاش را با باورهایش حفظ کند و هنوز وارد ساحت و ساختار داستان نشده است.
بخش قابل توجهی از رمانها در حقیقت زندگینامه داستانی هستند و نویسندهها اصرار دارند که از صفر تا صد، یک شخصیت دینی را بگویند؛ اما درستش این بود که تنها فراز یا بخشی از فکر و اندیشه او را با عناصر داستانی برجسته کنند و کاری را ارائه دهند. البته در این سالهای اخیر صادق کرمیار، مجید قیصری و خودم کارهایی کردهایم.
مثلاً بنده در در رمان محمد (ص) شخصیتی خیالی را ساختم که از شورای عالی یهود به حجاز آمده است تا با کسی که خودش را پیامبر میداند، دیدار کند. این شخص حدود ده سال در حجاز میماند و همین تاریخ را داستانی میکند. در واقع قالبی میشود تا نویسنده در آن به مسئله اصلی بپردازد. البته این تجربه در قدیس دقیقتر پیاده شد.
به نظر شما ما در حوزه ادبیات داستانی، نمایشی و انواع آن توانستیم دین خود را به حضرت علی (ع) ادا کنیم؟
اصلاً و ابداً. نه تنها در مقولهی فرهنگ و هنر به ابعاد شخصیتی و وجودی ایشان پرداخته نشده، در زندگی اجتماعی خودمان هم نتوانستیم ارزشهای انسانی که کمک میکرد تا زندگی بهتری داشته باشیم را پیاده کنیم.
اگر امروز می بینیم که مردم و جامعه خوبی نداریم و در صلح و آرامش نیستیم به خاطر فاصله گرفتن از دین و بهخصوص امیرالمومنین (ع) است. اگر از شخصیت علی (ع) فاصله نمیگرفتیم هم زندگی خوب و باآرامشی داشتیم و هم مهر و محبت در جامعه جاری بود. شما ببینید چه فاصله طبقاتی ایجاد شده و چقدر ظلم و حرام در زندگی ما وجود دارد. همه به خاطر فاصله از دین و ایشان است و هر روز هم این فاصله بیشتر میشود.
میدانید که بخشی از فضای ادبی ما این مضامین دینی را برنمیتابد. چه جذابیتی این مسائل برای شما داشت که به سمتش رفتید؟
بیایید در مورد این حرف بزنیم که چرا بخشی از جامعهی ادبیات این آثار را برنمیتابند؟ در گذشته هم که ما از جنگ و دفاع مقدس مینوشتیم، گروهی ما را نفی میکردند و ما را نویسنده حکومتی مینامیدند؛ درحالی که همیشه در صحبتهای ما نقد و ایراد به حکومت و دولت وجود داشت و در آینده هم وجود خواهد داشت. حال آن که همان افراد جرأت یک کلمه اعتراض و انتقاد را نداشتند. شما صحبتهای ما را گوش کنید؛ کلمهای تمجید از دولت در آن نیست؛ آن وقت ما باید انگ نویسندهی دولتی را داشته باشیم؟ الآن هم تکرار همان داستان است. چون ایدئولوژی حاکم بر ساختار حکومت جمهوری اسلامی به نوعی ایدئولوژی اسلامی و دینی است و علی (ع) و آیات اجتماعی ایشان لقلقه زبان مسئولان و مدیران شده است، عملاً هر نویسندهای که سعی میکند این مفاهیم ناب را -که توسط برخی ضایع شده- به جایگاه خودش برگرداند، بلافاصله به رفتار حکومتی تشبیه میشود. حتی اتهام میخوریم که از حکومت پول میگیریم؛ در حالی که به آثار خوب پول نمیدهند و بیهوده نویسنده حکومتی خوانده میشویم.
البته گویا برای خلق آثاری پول هم میدهند...
این همان جریان ناسالم موجود در حوزه فرهنگ ماست. چون عمده درآمد آن هم گیر نویسنده نمیآید و بخش کلان آن صرف تشکیلات سیستمی میشود که قرار است از آن چند رمان بیرون بیاید.
ولی خب من در مورد کارهای خودم چیزی از بازخورد آن افراد نشنیدم، که این خودش دو دلیل دارد؛ یا دیگر نویسنده حکومتی به من نگفتهاند و یا نگاه رمانی به آثارم داشتهاند و آنها را در جهت سیاستهای مطلوب خودشان ندیدند.
نکتهی دیگر اینکه جذابیت این مسئله به خاطر باورهای دینی من است. من ۶۴ سال سن دارم و در خانواده مستضعف ولی متدین به دنیا آمدهام. تا حالا هم هیچ گاه در طبقه مرفه نبودم؛ ولی باورهای دینی من همیشه همراهم بوده و با من بزرگ شده و شکل گرفته است. حالا هم در این سن نگاه تازهای به دین پیدا کردهام و میدانم که باید بخشی از باورهای تلقینی دوران جوانی را دور ریخت و به شناخت و باور تازهای دست یافت.
نامش «وسوسههای ناتمام» است؛ رمانی ۱۶۰-۱۷۰ صفحه ای که از امام حسین (ع) میگوید و بهانهی روایت واقعه عاشورا است. شخصیتها کاملأ خیالی هستند و سعی کردهام نوعی جدید، داستان تکراری عاشورا را روایت کنم. کتاب به انتشارات کتابستان معرفت سپرده شده است و امیدوارم مورد استقبال قرار بگیرد.
نظر شما