چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
شهنواز را برای کتابخوان‌های نخبه نوشتم/ نویسندگان، گنگ خواب‌دیده‌اند

نویسنده‌ها و هنرمندان گنگ خواب‌دیده هستند. یعنی چیزهایی را شهود می‌کنند و خودشان فهمیده‌اند که ماجرا چیست اما نمی‌توانند یا نمی‌خواهند بیان کنند و می‌خواهند در ابهام باشد، پایان باز باشد و خود خواننده تلاش و تصویرسازی کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- الهام قاسمی: رضا رسولی در زمره کسانی است که رشته دانشگاهی و ذوق حرفه‌ایش ناهم‌سو هستند. او که در هرسه مقطع دانش‌آموخته حقوق و هم‌اکنون مدرس آن است حتی یک روز هم به قضاوت یا وکالت نپرداخته؛ و تمام بیست‌وچند سال سابقه شغلی‌اش در دستگاه‌های فرهنگی- رسانه‌ای شکل گرفته است.
او یک نویسنده تمام‌وقت در گستره ادبیات است که تاکنون دوازده کتاب در این باب و یک عنوان در عرصه مطالعات فرهنگی از او منتشر شده است. با رسولی به بهانه روز پاسداشت بقاع متبرکه، درباره تازه‌ترین اثرش گپ زده‌ایم؛ رمانی با نام «شهنواز».

ایده و موضوع رمان شهنواز از کجا به ذهن شما رسید؟
حدود شش سال پیش ستاد بازسازی عتبات عالیات به این نتیجه رسید خدماتی که در عتبات مقدسه انجام شده را در قالب ادبی ماندگار کند. تفاهم‌نامه‌ای با بنیاد شعر و ادبیات داستانی منعقد کردند و یازده شاعر و نویسنده را به عتبات مقدسه اعزام کردند که من جزو آنها بودم. بعد از حضور و زیارت افراد را با سازه‌های مختلف و فعالیت‌های عمرانی که ستاد انجام داده آشنا کردند. در این فضا از شاعران و نویسندگان خواستند که طرح و ایده بدهند. من ایده کتاب «شهنواز» را رائه دادم که تصویب شد و قرارداد بستیم و کار شروع شد.

کار کتاب از زمان تحقیق تا لحظه چاپ چقدر طول کشید؟
یک سال و نیم.

اسم اثر چگونه خلق شد و «شهنواز» به چه معناست؟
اول این توضیح و خدمتتان عرض کنم که اسم کتاب قرار بود «شهداد» باشد. دوستان ستاد بنا بر دلایلی گفتند که اسم را عوض کنید. چند اسم پیشنهاد دادم و در نهایت آقای کرمی رئیس مرکز تحقیق و پژوهش ستاد اسم «شهنواز» را پیشنهاد دادند.
«شهنواز» معنایش این است که کسی از سوی شاه مورد نوازش و عنایت قرار گرفته است. کنایه از اینکه شخصیت داستان مورد عنایت حضرت سیدالشهدا (ع) و سایر امامان مدفون در عراق واقع شده است. ضمن اینکه خیلی زیرپوستی و ظریف من اسم شخصیت‌هایم را مثل: شیخ‌شهاب، شهنواز، شهناز، ... همگی را با حرف «ش» شروع کرده‌ام که خیلی دور و غیرمستقیم کلمه «شهید» در ذهن خواننده تداعی شود.

اگر منظور شما این است که پیشوند ابتدایی کلمه «شهنواز» یعنی «شه» سیدالشهدا(ع) است پس چرا این شخصیت را بردید در حرم امام علی (ع) و در آنجا مشغول به کار شده است؟
حرم امام حسین (ع) هم رفته است. در عراق چهار شهر داریم که عتبات مقدس هستند: نجف، کربلا، کاظمین و سامرا. اما هرکسی که می‌رود زیارت می‌گوید رفتم کربلا. حالا حتی اگر از سفر ده روزه، نه روز را نجف یا کاظمین مانده باشد باز اگر از او بپرسی کجا رفته می‌گوید کربلا. اولاً به همین جهت ثانیاً به جهت اینکه امام حسین (ع) و سایر امامان شهید شدند اما امام حسین (ع) به‌عنوان سیدالشهدا مطرح هستند این مطلب ته ذهن من بود که «شه» کلمه «شهنواز» سیدالشهدا (ع) است. و ستاد عتبات در تمام چهار شهر زیارتی پروژه‌های بسیار بزرگی را اجرا کرده است. طبیعتاً من نمی‌توانستم همه این پروژه‌ها را در کتاب بیاورم. پس ورقی از این شاهنامه هزارصفحه‌ای را در «شهنواز» روایت کردم. و اشاره‌ای داشتم به یکی از پروژه بزرگی که در نجف ساخته می‌شد. البته اگر به کتاب مراجعه کنید می‌بینید که به پروژه‌های کاظمین و سامرا و کربلا هم اشاره‌ای شده است.

اگر این فرد مورد نوازش سیدالشهدا (ع) یا امام علی (ع) به‌عنوان «شه» قرار گرفته است پس چرا تا قبل از سفر شیعه نشده است؟
خب من دنبال این نبودم که فرد را به سفر کربلا ببرم و شیعه تحویل مخاطب بدهم. دنبال این بودم که یک روایت مقبول به مخاطب عرضه کنم. ضمن اینکه تحول درونی انسان و تعالی و تکامل درونی او از یک جایی شروع می‌شود و ممکن است این تحول در لحظه‌ها و روزهای آخر اتفاق بیافتد. مثل حرّ بن یزید ریاحی. زهیر بن قین تاجر اهل‌سنت که حضرت سیدالشهدا (ع) به او نظر خاصی می‌کنند و او در دقیقه نود، به این معرکه جانانه دعوت می کند. «شهنواز» هم، رمانِ پایان باز است. چرا که من قصد دارم ان‌شاالله جلد دوم این اثر را با عنوانی دیگر بنویسم. وقتی این آدم به مرحله‌ای می‌رسد که در دفاع از حرم سامرا در فضای رزم قرار می‌گیرد و آن داعشی را - عبدالودود که زمانی می‌خواست او را جذب خودش کند- می‌خواهد شکارش کند، خود همین یعنی اینکه در جناح تشیع قرار گرفته و مدافع حرم شده است. همچنان که ما در بین برادران عزیز اهل‌سنت در سیستان و بلوچستان چندین مدافع حرم شهید اهل‌سنت داریم.

پس آن شکار لحظه آخر نمی‌تواند از روی کینه شخصی باشد؟
خیر. کینه به معنای شخصی نه. کینه به معنای اینکه متوجه شد عبدالودود می‌خواست اعتقاداتش را بدزد. و او را به بهانه کار و تحصیل در امارات فریب داده و در جبهه باطل قرار دهد.

در صفحات ابتدایی کتاب ما با این صحنه مواجه هستیم که شهنواز دنبال کار می‌گشته و مهندس کرمی این سفر کاری را برایش جور می‌کند. یعنی از ابتدا سفر شهنواز به عتبات عالیات به‌خاطر کار بوده نه به‌خاطر رسیدن به پاسخ سؤالات و ابهامات اعتقادای که داشته است؟
بله. این آدم مثل همه آدم‌های دیگر یکسری ابهامات و سؤالات ذهنی داشته. تا اینجا بحثی نیست. اما ما نیامدیم موضوع را کاملاً ایدئولوژیک و اعتقادی کنیم و بگوییم یک محقق و خبرنگار بوده و می‌خواسته دنبال سؤالاتش بگردد. یک آدم معمولی در این جامعه زندگی می‌کند و با خشک‌سالی، بیکاری، بی‌پولی و گرفتاری مالی مواجه است. چون من با این فرض و ادعا که رمان یک رمان دینی ـ اجتماعی است کتاب را نوشتم جنبه‌های واقعی جامعه را نوشتم. در واقع این فرد برای تأمین نیازهای فیزیولوژیکی و نباتی خودش راهی این سفر می‌شود اما این سفر برایش یک آورده معنوی و غیرفیزیولوژیک هم دارد و به تعالی و تکامل روحی و احساسی این فرد کمک می‌کند.

طرح روی جلد کتاب چگونه خلق شد؟ 
ناشر زد. من هم راضی نبودم و طرح مورد نظر من نیست.

این چمدان است یا کیف ابزار کاشی‌کاری؟
چمدان است. البته می‌تواند کیف جعبه ابزار هم باشد.


 
با توجه به فضای فصل‌های اول، آیا خودتان به سیستان و بلوچستان سفر کرده‌اید؟ تا چه اندازه درباره آداب و رسوم و فرهنگ و سبک زندگی آنها تحقیق کردید؟
بله من بارها به این شهر سفر کردم و با جغرافیای آنجا آشنا هستم. خاصه زابل و حاشیه‌های زاهدان.
در این رفت و آمدها به اعتبار دوستانی که در آنجا دارم از آداب و رسومشان باخبر هستم. علاوه بر آن با دو روش در این خصوص اطلاعاتم را گسترش دادم. اول اینکه به‌خاطر نوشتن «شهنواز» مطالعات مفصلی درباره آداب و رسوم سیستان و بلوچستان انجام دادم، همچنان که خواندید در این کتاب به پیشینه قوم بلوچ، آداب عروسی و صنایع دستی آنها اشاره کردم. دوم آنکه یک دانشجوی اهل‌سنت بلوچ داشتم که مفصل با او صحبت کردم و برایم در خصوص آداب و رسوم سیستان و بلوچستان کلی مطلب فرستاد.

شخصیت اول داستان شما یک جوان سنی بلوچی است. چرا هیچ ویژگی‌ بارزی از سنی‌بودن یا بلوچ‌بودن این فرد در داستان نیست تا خواننده به‌واسطه آن به این مشخصات پی ببرد؟
فرمایش شما سه توضیح دارد. اول اینکه این اثر یک اثر مردم‌شناسانه نبوده که من بخواهم از این طریق با آن مفاهیم مردم‌شناسیِ تاریخیِ اجتماعی این قوم را بنویسم. این یک رمان دینی ـ اجتماعی است. دوم اینکه وقتی در متن کتاب منطقه را می‌گوییم. فرد دستار می‌بندد. وقتی اسم شهرها را می‌آوریم و در طول کتاب رسم و رسوم ازدواج را می‌آوریم داریم به ماجرا نزدیک می‌شویم. و سوم اینکه الان اگر شما تشریف ببرید سیستان و بلوچستان، زاهدان، چهاربهار، ایرانشهر این‌گونه نیست که همه مردم لباس بلوچی بپوشند و بلوچی غلیظ صحبت کنند. تغییر بومی ـ جغرافیایی رخ داده است. بسیاری از آنها مثل تهرانی‌ها لباس می‌پوشند. فارسی را مثل ما صحبت می‌کنند. مثل ما غذا می‌خوردند و‌ همه مثل هم زندگی می کنیم.

در واقع شما می‌گویید که شهنواز یک بلوچی اصیل نیست؟
چرا یک بلوچی اصیل است. منظور من این است که قدیمی نیست. یک جوان بلوچی امروزی است. همان‌طور که در داستان می‌بینید همسرش در دانشگاه علوم پزشکی مامایی است. پس طبیعتاً سبک زندگی و لباس پوشیدن و گویش او به امروزی‌ها نزدیک‌تر و شبیه‌تر است.

در مورد شهر عراق خاصه نجف و حرم حضرت علی (ع) فضاسازی و تصویرسازی دقیق و کاملی برای خواننده ارائه نشده است. چه توضیحی در این خصوص دارید؟
یک بخشی را می‌توانیم بگوییم ضعف کتاب است. من می‌پذیرم. خیلی بهتر می‌شد فضاسازی کرد. سواد ادبی من همین‌قدر بود. بخش دیگر اینکه باید به دو نکته توجه داشت. اول اینکه کار کاری بود که می‌بایست خدمات و پروژه‌های عظیم ستاد عتبات را خیلی زیرپوستی و غیرمستقیم معرفی می‌کردم طبیعی بود که من با حجم بسیار زیادی از اطلاعات مواجهه باشم و به همین سبب بیشتر تمرکز و حواسم روی جمع‌آوری درست و صحیح اطلاعات بود. نکته دوم اینکه عراق این سال‌ها روایت شده که به مدد خون شهدا و در رأس آنها حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس ریشه داعش تا حدود بسیار زیادی خشک شد. قصه کتاب زمانی نوشته شده که داعش در عراق جولان می‌دهد و باید تم و پس‌زمینه و بستر روایت‌های من اشاراتی به اقدامات ضد امنیتی داعش، رفتارهای، کنش‌ها و واکنش‌های آنها در فضا می‌بود. چندین جا هم دیدید که من مستقیم و غیرمستقیم به اقدامات داعش مثل پرت کردن ماشین مردم در دره از روی پل اشاره کردم. در واقع من مثل راننده‌ای بودم که ده‌ها جاده مقابل ذهنم بود. طبیعتاً نمی‌توانستم خیلی دقیق روی جزئیات و فضاسازی متمرکز بشوم. در واقع هدفم این بود که حضور داعش و اثرات و تبعات آن را در فضای عراق نشان دهم. که در نهایت قصه با حمله آنها به سامرا جمع‌بندی می‌شود.

آیا از منبع یا منابع تاریخی خاصی برای نوشتن کتاب استفاده کردید؟
من برای تألیف این کتاب از مشاور دینی و‌تاریخی کمک گرفتم. خودم هم به در اثنای نوشتن اثر به منابع مختلفی من‌جمله کتاب «جامع عراق» که کل عتبات مقدس را با جزئیاتش شرح داده است.
در کتب ادبی در پایان کتاب اسم منبع را نمی‌نویسند. هم مرسوم نیست و هم نشانه ضعف کتاب است.
اگر از منابعی استفاده کردید چرا اسمی از آنها در آخر کتاب ذکر نکردید؟ خیلی از نویسنده‌های شناخته شده که در پایان اثرشان منابع را ذکر می‌کنند. مثل آقای سیدمهدی شجاعی. ضمن اینکه کتاب شما یک رمان تاریخی ـ اجتماعی است و حداقل بخش تاریخی آن باید با استناد به یک منبع تاریخی باشد.
من اگر به‌عنوان منتقد باشم اشکال می‌گیرم. ادبیات بدون منبع است. پایان‌نامه و پژوهش نیست که منبع بخواهد. بله دو کتاب «آفتاب در حجاب» و «کشتی پهلو گرفته» کتاب آقای سیدمهدی شجاعی دارای منبع است. اما من همچنان معتقدم که آوردن منبع در آخر اثر نشانه ضعف آن است.

در بخش‌هایی از کتاب به روایات و احادیثی اشاره کردید چرا متن عربی و منبع آن را در پاورقی یا در آخر کتاب ذکر نکردید؟ به‌عنوان مثال حدیث نبوی که در صفحه 51 آمده است؟
ادبیات نیازی به ارجاع منبع ندارد. در خصوص متن و اعتبار حدیث هم باید به نویسنده و ناشر اعتماد کنید. ضمن اینکه به‌عنوان نویسنده نمی‌خواستم سوادم را به رخ خواننده بکشم. همچنین اگر متن عربی حدیث و منبع آن در پاورقی قید می‌شد احساس می‌کردم سکت و توقف نامعقول ایجاد می‌شد.

در صفحه 107 کتاب به چهارشنبه‌سوری اشاره کردید و صبغه و سابقه این رسم کهن ایرانی را به انتقام و خون‌خواهی ایرانی‌ها برای امام حسین (ع) ربط دادید. براساس چه منبع تاریخی‌ای به این مطلب اشاره کردید؟
این کار مربوط به زمان مختار است که منتقمان حضرت سیدالشهدا (ع) انجام دادند. در انواع منابع تاریخی و فرهنگ‌شناسی ایرانیان قدیم این مطلب قید شده است. همچنین اگر در گوگل پیشینه چهارشنبه‌سوری در بین ایرانیان را جستجو کنید، چندین مقاله معتبر در این زمینه است. با این حال من به توضیحات مشابه هم اعتماد کردم و به جزء این نقل‌قول‌هایی که در فضای رسانه‌ای است از نظرات مشاورم هم بهره بردم.

یعنی شما صرفاً به قول مشاورتان اعتماد کرده و خودتان شخصاً به کتاب و منبع خاصی مراجعه نکردید؟ و اگر الان من از شما اسم یکی از منابع را بخواهم؟
بله درسته به قول ایشان اعتماد کردم. الان حضور ذهن ندارم.

انتخاب زاویه دید داستان بر چه اساسی است؟ ما در طول داستان بارها شاهد انحراف و تغییر ناگهانی زاویه دید هستیم که این امر باعث می‌شود خواننده سردرگم شود و بخشی زیادی از داستان را متوجه نشود؟ لطفا در این مورد توضیحی بفرمایید.
به نکته خیلی خوبی اشاره کردید. یکی از دغدغه‌های بزرگ من روایت این کتاب بود. هم به‌لحاظ محتوا و هم زاویه. به همین دلیل با هفت نویسنده ترازاول کشور که دو نفر آنها جایزه کتاب سال داشتند مفصل مشورت کردم. و چون کار برای حضرات معصومین بود و دوست داشتم کار پربار و فاخری شود کل سواد داستان‌نویسی‌ام را بازآفرینی کردم. یعنی کتاب‌های جدید و به‌روز آموزش داستان‌نویسی خواندم. کلی رمان‌های متنوع از «گور به گور» ویلیام فاکنر گرفته تا رمان‌هایی که زاویه دید متفاوت دارند خواندم تا به یک زاویه دید جذاب و متنوع برسم. از نظر من زاویه دید کتاب «شهنواز» زاویه دید جذابی است.
من کتاب را برای کتابخوان‌های نخبه نوشتم. و دوست داشتم که مخاطب نخبه یک کتابخوان ماهر باشد. در واقع در این اثر فرض من بر این بود که مخاطب یک مسیری را می‌خواهد طی کند پس گاه روی آب می‌بردمش باید کاپیتان کشتی می‌شد. گاه روی هوا می‌بردمش باید خلبان می‌شد و گاه روی زمین با ماشین که باید راننده ماهری می‌شد. بستر ماجرا این بود که کتاب از زبان همسر شهنواز برای یک نویسنده روایت می‌شود. در اولین دیالوگ‌ها ما می‌بینیم شهناز به یک نویسنده می‌گوید که شما آمده‌اید درباره شهنواز کتابی بنویسید و تحقیق کنید پس من این گفتگوها را برای شما بیان می‌کنم.

شما گفتید برای نوشتن کتاب با هفت نویسنده تراز اول در ارتباط بودید. آیا کتاب را دادید آنها خواندند؟
خیر. قبل از نگارش اثر با آنها صحبت کردم. کتاب را فقط به آقای زاهدی‌مطلق دادم که ایشون ناظر ادبی طرح من بودند.

برخی از قسمت‌ها و بندهای کتاب طوری نوشته شده است که خواننده نمی‌تواند آن موقعیت و فضا را در ذهن خود مجسم و تصویرسازی کند. به‌عنوان مثال در صفحه 138: «بعضی‌ها روی زمین نشسته بودن و ساکشان را زیر سر گذاشته بودند»
پشت به دیوار نشسته و ساک را تکیه داده به دیوار و سرش را گذاشته روی آن.

خوب چرا جزئی‌تر و کامل‌تر توضیح ندادید تا خواننده راحت‌تر تصویرسازی کند؟
نویسنده‌ها و هنرمندان گنگ خواب‌دیده هستند. یعنی چیزهایی را شهود می‌کنند و خودشان فهمیده‌اند که ماجرا چیست اما نمی‌توانند یا نمی‌خواهند بیان کنند و می‌خواهند در ابهام باشد. پایان باز باشد و خود خواننده تلاش و تصویرسازی کند. مخاطب را نباید دست کم گرفت و همه‌چیز را واضح به او داد تا دچار زحمت نشود. اتفاقاً باید دستش را باز گذاشت تا تلاش کند و به جاهای خوب برسد؛ چراکه قصه و اثر تعاملی است.

در صفحه 130 شهناز درباه شهنواز این‌گونه می‌گوید که: «... هم تو مساجد خودمان زیاد می‌رفت، هم وقتی تلویزیون سخنرانی روحانیون شیعه را پخش می‌کرد، می‌دیدم که گاهی می‌نشیند و حسابی گوش می‌دهد ... خیلی با مسائل عقلی برخورد می‌کرد ...» با خواندن این پاراگراف دو سؤال برای خواننده ایجاد می‌شود. اولاً: دوگانه رفتن به مسجد سنی‌ها و گوش دادن سخنرانی روحانیون را چگونه توجیه می‌کنید؟ دوماً: اگر دقیق به سخنرانی روحانیون شیعه گوش می‌داد و آدم عاقل و منطقی‌ای بود پس چرا شیعه نشده بود؟
دوگانگی نیست. تا به حال زاهدان یا چهابهار رفتید؟ مسجد اهل تسنن زیاد دارد. شما در نظر بگیرید در خیابان به‌لحاظ فیزیکی در محلاتی هستید که پر از مسجد و نماز جمعه اهل‌سنت است اما رسانه‌های رسمی کشورت سخنرانی اهل‌سنت را پخش نمی‌کند. پس بنابراین در فضای فیزیکی و محلی و مساجد با سخنرانی‌های اهل‌سنت در ارتباط هستید اما در فضای رسانه‌ای کشور با روایت شیعه‌ای از تاریخ اسلام و ائمه روبرو هستید.

یعنی یک مسجد شیعه در آن شهر و مکان وجود نداشته؟
شاید دوست نداشته یا ملاحظه‌ای داشته است.

پس اگر دوست نداشته یا ملاحظه داشته پس چرا سخنرانی شیعه گوش می‌داد می‌توانست کانال دیگری را انتخاب کند؟
چون شهنواز ضدیتی با شیعه نداشته است؛ و به‌لحاظ عرف و فرهنگ و اقتضائات فامیلی و طایفه‌ای طبیعتاً وقتی می‌رود مسجد، مسجد مذهب خودش را می‌رود. اما وقتی می‌خو‌اهد برنامه تلویزیونی نگاه کند سخنرانی مذهب تشیع را انتخاب می‌کند. در واقع این بخش از کتاب می‌خواهد این مطلب را برساند که اگر شهنواز می‌آید کربلا و نسبت به شیخ‌شهاب گارد ندارد و دعوایشان نمی‌شود و حتی باهم رفیق می‌شوند از قبل یک کانتکسی داشته است. یک چیزی‌هایی از آموزه‌های شیعه شنیده. این‌گونه نبوده که در یک فضای کاملاً ایزوله بوده باشد و از شیعه هیچ‌چیزی نداند و یکدفعه وسط جمع شیعه آمده باشد و ناگهان به شیعیان خوب و رفیق شده باشد. این آدم دوگانه نداشته. همان‌طور که در داستان شاهدیم به‌خاطر کار سفر می‌کند. حتی در طول سفر ادبیاتش هم عوض نمی‌شود. می‌گوید «مسجد آقا علی». کم‌کم جلو می‌رود و حرفه‌ای به ماجرا نگاه می‌کند. و من نخواستم این داستان روایت شیعه‌سازی جوان اهل‌تسنن باشد بلکه روایت واقعیت‌های اهل‌تسنن است.
و چون اهل ریاضی است استدلال می‌آورد. با همسفرهای شیعه در خصوص عقاید شیعه بحث می‌کند. در واقع یک آدم باسواد است. تا آنجا که همسر تحصیل‌کرده دارد تا آنجا که با بزرگان فامیل بر سر حضور مؤثر زن در جامعه وارد بحث می‌شود.
پس با توجه به فرمایشات شما می‌توان گفت که محیط خیلی تأثیرگذار است و اگر ما یک محیط و بستر سالم برای افراد ایجاد کنیم خیلی مؤثرتر خواهیم بود تا اینکه بخواهیم مطالبی را در قالب حرف و سخن تکرار کنیم.
بله. چرا که تجربه زیستی آدم‌ها در شکل‌گیری و تکامل شخصیتی آنها هم به‌سمت مثبت و هم منفی اثرگذار است. به‌عنوان مثال من که به حجاب و پوشش معتقدم، اگر به کشور بی‌بندوبار سفر کنم یک‌چند صباحی که آنجا بمانم، آنقدر افراد بدون پوشش می‌بینم این موضوع برایم عادی می‌شود و قبحش برایم می‌ریزد.

در بخش پایانی کتاب به شکار رفتن شهنواز اشاره می‌کنید که نشان از تصمیم نهایی او دارد. در صورتی که در طول داستان هیچ رفتار و عکس‌العملی که نشان‌دهنده تغییر و تحول تدریجی شهنواز برای گرفتن یک تصمیم نهایی باشد دیده نشده است؟
سه نکته را نباید فراموش کرد. اول اینکه وقتی شهنواز از آغاز قصه هم با تأملات خودش و هم با تشویق‌های همسرش از ابتدا دل به عبدالودود نمی‌دهد یعنی راهش با این آدم جداست. دوم اینکه اساساً شهنواز نیامده بود در یک مدرسه یا به قول امام خمینی کارخانه انسان‌سازی، برای تغییر و تحول سفر نکرده بود. برای کار آمده بود. همانجا در مواجهه با واقعیات و موضوعات حقیقت را می‌بیند. حالا جلوه حقیقت را در رفتارش می‌بینیم. او درحالی که شیعه نیست، دل به خطر می‌سپارد و می‌رود سامرا و حرم حضرت عسگری (ع) تعمیر و مرمت می‌کند و این یعنی با شیعیان است. اگر تقابل و تضاد و دشمنی‌ای داشت چنین نمی‌کرد. پس در بزنگاه تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد و توانست تغییر مسیر بدهد و با شیخ همراه نشود. اما ماند و در نهایت به شکار عبدالودود داعشی رفت.

در بخشی از داستان به نذر دوست شیخ شهاب اشاره می‌کند. یعنی پخش هفتاد و دو تنگ ماهی در تل زینبیه. شهنواز هیچ واکنشی نسبت به نذر نداشته و صرفاً در نقش یک باربر عمل می‌کند؟
نمی‌خواستم هیچ هیجان و اکشنی از این آدم نسبت به این واقعه نشان دهم. می‌خواستم در حد یک تماشاچی بماند. در حقیقت شهنواز یک فرد بیست‌وچندساله پخته و درون‌گرا است که نگاه می‌کند. حس می‌کند و به‌محض تکمیل شدن اطاعاتش در لحظه آخر و سر بزنگاه از روی عقل، آگاهانه تصمیم درست می‌گیرد.

ویراستار را خودتان انتخاب کردید یا نشر کتابستان؟ آیا نظارتی بر کار ویراستار داشتید؟
ناشر انتخاب کرد. از ویراش ایشان راضی نیستم. تماس‌ها و گفتگوهایی با هم داشتیم اما به هر حال ایشان اختیارات خودش را داشت و من نمی‌توانستم در امر ویرایش دخالتی کنم چرا که کارفرما ناشر بود. متأسفانه به‌خاطر زمان تعیین شده برای تحویل کتاب به ستاد عتبات عالیه وقتی هم برای تغییر دادن ویراستار نداشتم.

اثر شما اشکالات ویرایشی زیادی دارد که من فقط به چند مورد بارز آن اشاره می‌کنم:
عدم استفاده از کلمه اختصاری (ع) یا (ص) در جلوی اسم ائمه.

در سال‌های جوانی هروقت اسم ائمه و پیامبر را دیدم (ع) یا (ص) گذاشتم جلوش و فکر می‌کردم دارم خدمت می‌کنم. الان که سواد ادبیم بیشتر شده متوجه شدم که این کار نه‌تنها خدمت به اهل‌بیت نبوده بلکه خوش‌خوانی را از کتاب می‌گیرد و چشم نویسنده و خواننده را خسته می‌کند. در رساله‌ای هم سخنی درباره وجوب آن ندیدم.

عدم رعایت اصول دیالوگ‌نویسی و نشانه‌گذاری در اکثر موارد
عدم رعایت نیم فاصله
خارج نوشتن اشعار شعر از قالب شعری مرسوم

سه مقوله آخر را قبول دارم و ویراستار باید پاسخگو باشد.

انگیزه و هدف شما از نگارش این اثر چه بوده است؟
خیر. موضوعات دینی از دغدغه‌های اصلی من است و به این حوزه علاقه‌مند هستم. و این کتاب برای من پر از شیرینی بود. به قول مولوی شربت اندر شربت بود. حرف‌زدن درباره عتبات مقدس، پیوند عتبات با واقعیت‌های جامعه و موضوعات مهم امنیت ملی، گسست‌هایی مثل بیکاری و اشتغال و فقر که باعث ایجاد شکاف‌های اجتماعی در حوزه امنیت ملی است، بحث نفوذ افراد ضدنظام همه این مسایل این دغدغه را ایجاد کرد که کتاب را بنویسم. ستاد عتبات هم بانی خیر شد تا این اثر خلق شود.

خودتان از نوشتن این اثر چقدر راضی بودید و چه حسی نسبت به کتاب دارید؟
حس خوبی نسبت به کتاب دارم. خوشحالم از اینکه لایق نوشتن این اثر شدم.

آیا در حال حاضر کتاب جدیدی در دست دارید؟
بله. جلد دوم «سه‌گانه کیان» که جلد اول آن «سه‌راه سرگردون» بود. یک رمان هم در مورد ماجراهای دانشگاه و دانشجویان.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها