گفتوگو با حسین سناپور به بهانه آغاز نمایش اقتباسی از رمان «بیست زخم کاری»
اگر اقتباس و تبلیغات خوبی صورت بگیرد، روی فروش کتاب تاثیر میگذارد
حسین سناپور معتقد است اقتباس سینمایی به شرطی روی فروش مؤثر است که هم محصول نهایی کیفیت خوبی داشته باشد، هم در عنوانبندی فیلم به شکل مناسبی نشان داده شود که از فلان کتاب اقتباس شده، و هم در تبلیغات فیلم هم نامی از کتاب مزبور برده شود.
برای آغاز گفتوگو از این سوال شروع کنیم که اساساً یک اثر داستانی باید چه ویژگیهایی برای اقتباس سینمایی داشته باشد؟
به نظر من هر داستانی میتواند تبدیل به فیلم شود و این نگاه کارگردان است که مهم است. مثلاً اگر پیش از دیدن فیلم باشگاه مشتزنی رمان آن را بخوانید، بعید است فکر کنید که این کار میتواند تبدیل به فیلم شود، بس که ذهنی، تودرتو، و مالیخولیایی است؛ اما فینچر این رمان جذاب را به فیلمی شاید حتی جذابتر تبدیل کرده است؛ اما بههرحال به نظر میرسد داستانهایی که قصههای پرکششتر و تازهتر و سرراستتر و خطیتر داشته باشند، برای اهل سینما جذابترند. برعکس، داستانهای ذهنیتر و پیچیدهتر و درونیتر برایشان جذاب نیست نه اینکه این داستانها ذاتاً جذاب و غیرسینمایی باشند، اهل سینما حوصله وررفتن با چنین کارهایی را ندارند، وگرنه نمونههای خلافش بسیار است، از همین باشگاه مشتزنی گرفته تا کارهای برگمن و فلینی و دیگران.
با توجه به اینکه نمایش خانگی تا امروز به سراغ ساخت سریال اقتباسی نرفته بود، استفاده از رمانهای نویسندگان معاصر چقدر میتواند به غنای دراماتیک سریالها کمک کند؟
بهتر است جواب این سؤال را ندهم تا مجبور نباشم از دزدیهای ایدهها و قصهها و مانند اینها حرف بزنم.
میگویند نویسندگان رمان جسارت بیشتری در نوشتن و نقد مسائل اجتماعی و سیاسی دارند. اقتباس از آثار انتقادی چقدر میتواند در تصویر هم خودش را حفظ کند؟
ببینید، مسئله اصلی جسارت و مانند اینها نیست. مسئله این است که در کتابهای داستانی قصهها شکل کامل خودشان را پیدا کردهاند و لازم نیست تهیهکننده یا کارگردان دنبال ایده و قصه بگردند. کافی است کتاب بخوانند تا ایده و قصه مناسبشان را پیدا کنند. از هر نوعی که بخواهند الان در داستاننویسی ما وجود دارد. کافی است وقت بگذارند یا آدمهایی را مسئول این کار بکنند تا کاری را که میخواهند پیدا کنند؛ چه جسورانه بخواهند؛ چه محافظهکارانه؛ چه از هر نوع دیگری.
اینکه نویسندگان ایرانی کمتر تمایل برای اقتباس از آثارشان دارند از چهچیزی نشات میگیرد؟ آیا درک مشترکی میان فیلمسازان و نویسندگان وجود ندارد؟
من تا حالا به نویسندهای برنخوردهام که تمایلی به فیلمشدن داستانش نداشته باشد. چنین کسانی حتماً انگشتشمارند. اما طبعاً هر کدام انتظارات خودشان را دارند و شاید بعضیها سختگیریهایی دارند. اما از این همه کتاب داستانی که هر سال منتشر میشود (گمانم سالی بیش از ۵۰۰ تا رمان و مجموعه داستان) تا حالا سراغ چند تاشان رفتهاند؟ ۵۰ تا را هم شک دارم. البته برای دزدی زیاد رفتهاند؛ اما برای اقتباس رسمی گمانم بسیار اندک.
آیا اساسا هر نویسنده خوبی میتواند فیلمنامهنویس خوبی هم باشد یا بهتر است نویسندگان به دانش کارگردان و فیلمنامهنویس اعتماد کنند؟
بهتر است هر دو به هم اعتماد کنند. فیلم درنهایت مال کارگردان و گروه فیلمسازی است و دلیلی ندارد عین کتاب باشد؛ اما درستتر این است که در مرحله اقتباس کارگردان و فیلمنامهنویس از خود نویسنده هم به عنوان مشاور استفاده کنند تا بر تمام نکتههای داستان اشراف داشته باشند. بسیاری از فیلمنامههای خوب هالیوود براساس رمانها نوشته و ساخته شدهاند و در موارد زیادی هم نویسنده همکار فیلمنامهنویس بوده است، مثلاً کاپولا از خود ماریو پوزو هم استفاده کرده بود در نوشتن فیلمنامه پدرخوانده. به هر حال مسئول فیلم کارگردان و گروه فیلمسازی هستند و فیلم باید مطابق سلیقه آنها ساخته شود.
اینکه یک موج جدیدی در استفاده از رمان های ایرانی برای اقتباس ایجاد شده است، چقدر به رونق بازار کتاب کمک می کند؟
اگر اقتباسهای خوبی اتفاق بیفتد، و اگر هم در عنوانبندی فیلم به شکل مناسبی نشان داده شود که از فلان کتاب اقتباس شده است، و اگر در تبلیغات فیلم هم نامی از کتاب مزبور برده شود، حتماً روی فروش کتاب هم تأثیر خواهد داشت، درغیراینصورت تأثیر چندانی نخواهد داشت.
با توجه به اینکه بازنویسی میتواند در داستان اعجاز کند، تا چه حد در کارهای اقتباسی میتواند عامل مهمی بر کیفیتبخشی اثر باشد؟
بازنویسی رمان دخلی به نوشتن فیلمنامه ندارد. طبعا ممکن است تغییراتی در داستان داده شود که آن را برای فیلم مناسبتر کند؛ اگر که اقتباسکنندهها اشراف و تسلط کافی بر آن داستان و کارشان داشته باشند.
سینمای ایران در پیش از انقلاب خیلی بیشتر از آثار اقتباسی استفاده می کرد؛ چرا با توجه به بالارفتن حجم انتشار کتابهای داستان و رمان در بعد از انقلاب سیر نزولی درباره اقتباس را شاهد هستیم؟
این سؤال جالبی است و شاید تهیهکنندهها و کارگردانها بهتر بتوانند به آن جواب بدهند. من هم نظرِ شخصیام را میگویم: به نظرم ادبیات پیش از انقلاب دست بالا را از نظر فرهنگی نسبت به سینما داشت. بهترین سینماگران آن سالهای ما با ادبیات حشر و نشر داشتند و این را از اقتباسهای سینمایی و روابطشان با داستاننویسها میشود فهمید؛ از فرمانآرا و تقوایی و مهرجویی گرفته تا کیمیایی و دیگران. بعد از انقلاب سینمای ما به سمت نوعی از سینمای مستند کشیده شد و بعضی از معروفترین فیلمیازها اعتقادی به قصه جذاب و پرکشش نداشتند، مثل کیارستمی و کسانی که مثل او فیلم ساختند که کم هم نبودند، یا بعضی دیگر مثل رخشان بنیاعتماد از سینمای مستند آمده بودند و آن سینما براشان جذابتر بود. گرفتن جوایز و فروش فیلمها در نبود فیلمهای خارجی هم اعتمادبهنفس زیادی به کارگردانها داد و دلشان میخواست فیلم به اسم خودشان باشد؛ پس حتی اگر گاهی بعضی از کتابها هم استفاده کردند، آن را طوری تغییر دادند که معلوم نباشد؛ یا اگر از داستاننویسها کمک گرفتند، این کمکگرفتن را مشروط به نامنبردن کردند. این موارد البته زیاد نبوده؛ اما بوده به هرحال.
نظر شما