در پشت جلد کتاب، بخشی از متن آن، چنین آمده است:
«بعد از آنکه اولین پیراشکی عمرم را توی نُه سالگی گاز زدم، لبخند پیروزی روی لبهای شکلاتیام نمایان شد. لبهای شکلاتیام را لیس زدم و آرام آرام پیراشکیام را خوردم. آنقدر آرام که زنگ کلاس خورد و من هنوز پیراشکیام را تمام نکرده بودم. آنقدر آرام که میتوانستم ناظم مدرسهمان را ببینم که عجول و عصبی به سمت من و پیراشکیام میآید و میخواهد توی حیاط خالی مدرسه مرا توبیخ کند؛ که چرا سر کلاسم نیستم. تهماندهی پیراشکیام را بلعیدم. دستانم بوی روغن و شکلات میداد. بوی پشت بام؛ وقتهایی که نزدیک غروب بود. دوستش داشتم. هر بویی به غیر از بوی لباسهای سفید و دستها و بدنم. بوی ماندگی روغن و ترکیبش با شکلات، بهترین بوی نُهسالگیام شد. فکر میکردم کاش عطری بسازند با روغن مانده و شکلات و من روزی آن را خواهم خرید و با هر پیسی که روی نبض گردن و مچ دستم میزنم، میخندم و دنیا را راحت نفس میکشم. روی لباسهای سفیدم یک پیس، یک لکه میافتد که هرگز پاک نمیشود و چقدر خوشحالم آن روز.
لکهها عجیب مرا خوشحال میکنند...»
این کتاب در 57 صفحه و شمارگان 500 نسخه، با طرح جلدی از معصومه میرزایی، به بهای 23000 تومان توسط انتشارات آرادمان منتشر شده است.
نظر شما