جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰ - ۲۱:۲۱
حجت‌الاسلام اقبالیان، راوی کتاب «حجره شماره دو» درگذشت

حجت‌الاسلام ابوالقاسم اقبالیان راوی کتاب «حجره شماره دو»، عصر امروز به دلیل عوارض شیمیایی درگذشت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، حجت‌الاسلام ابوالقاسم اقبالیان راوی کتاب «حجره شماره دو»، در سن ۷۰ درگذشت. وی یکی از شاهدان عینی است که در بسیاری از مقاطع حساس تاریخ انقلاب و دفاع مقدس حضور داشته و نقش‌آفرینی کرده‌است. هم‌چنین با شخصیت‌های مهم تاریخ انقلاب ارتباط داشته و خاطرات دست اول و شنیده‌نشده‌ فراوانی از آن‌ها دارد که تا کنون نقل نشده‌ است و برای نخستین بار است که در کتابی با نام «حجره شماره دو» منتشر شد.

در مطالعه خاطرات ایشان احساس می‌شود دستی غیبی وی را از روزهای اول زندگی وارد جریان پُرپیچ‌‌وخم مبارزه با رژیم شاهنشاهی کرده و او با افرادی آشنا می‌شود که هر یک در این راه طلایه‌‌دار بودند. اقبالیان‌ چه در دوران دبستان و دبیرستان چه در دوران طلبگی‌ دست از مبارزه و اعتقاداتش برنداشته و نه‌‌تنها تا پیروزی انقلاب اسلامی، بلکه پس از آن هم در مسیر جهاد و مبارزه می‌ماند. او در مبارزات انقلابی خویش حضرت امام خمینی(ره) را نصب‌العین قرار داده و معیار شناخت افراد را میزان ارادتشان به ایشان می‌داند. خود او نیز سعی کرده با همین نشانه در مسیرش حرکت کند.

«حجره شماره دو» تنها خاطرات شخصی یک مبارز انقلابی نیست؛ بلکه خلاصه‌‌ای است از تاریخ انقلاب و دفاع مقدس قم؛ زیرا راوی این کتاب در بیشتر اتفاقات مهمِ انقلاب در قم نقش مؤثر داشته و بعضی از روایت‌‌های او مکمّل روایت‌‌های ناقصی است که پیش از این دیگران نقل کرده‌‌اند. با کنار هم قراردادن این برش‌‌های تاریخی، مخاطبان به روایتی کامل دست خواهند یافت.

اگر چه اهالی جبهه و جنگ در قم او را به خوبی می‌شناسند؛ اما شاید جوان‌‌ترها ندانند که راوی این کتاب چه نقش مهمی در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس داشته و سال‌‌های سال بی‌نشان مانده‌ است. نام «شیخ اقبالیان» با بسیج قم و اعزام بسیجی‌‌ها به جبهه گره خورده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «تجربه ثابت کرده بود وقتی بچه‌‌ها عالِم یا مسئولی را در جبهه می‌دیدند، شور و شوقشان بیشتر می‌‌شد. احساس نمی‌‌کردند تنها هستند. گاهی وقت‌‌ها حرف یک عالِم تا ماه‌‌ها بچه‌‌ها را روی پا نگه می‌‌داشت. از سوی دیگر، بسیاری از روحانیون و بزرگان هم خودشان از من می‌‌خواستند که به منطقه بروند. آیت‌الله غیوری، سیدمحمد سعیدی و بسیاری دیگر را نیز چند بار با خود به منطقه بردم. آیت‌‌الله مشکینی و آیت‌الله بهاءالدینی را هم بچه‌‌های دیگر آورده بودند. با این حال عده‌ای از روحانیون بودند که طاقت یک شب ماندن در منطقه را نداشتند. یک بار دوسه تا از فضلای حوزۀ علمیه را به جبهه بردم. شب در مقرمان در اهواز مستقر بودیم. یکی از آن‌ها که خیلی ترسیده بود، با اصرار و التماس به من گفت: «شما رو به خدا ما رو همین امشب برگردون.»

به او گفتم: «بزرگوار! این بچه‌هایی که شب و روز زیر آتیش گلوله و خمپاره‌ان، جونشون رو از سر راه نیورده‌ان. یک شب هم اینجا بمون تا بفهمی این بسیجیا چه سختی‌هایی رو دارن تحمل می‌کنن.»

جواب داد: «آقای اقبالیان، اینا وظیفه‌شونه که بجنگن. من هم وظیفه‌م اینه که درس بخونم. آقای منتظری گفته در آینده مجتهد می‌شم.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها