به مناسبت درگذشت زندهیاد صفدر تقیزاده، به انتشار یادداشتی از صمد طاهری پرداختیم که در شماره نخست مجله ادبی «نوپا» منتشر شده بود.
زمانی که کلاس هشتم بودم، به تشویق برادر بزرگم شروع به کتابخوانی کردم. در آغاز نویسندگان و شعرای خودمان را بهتدریج شناختم و کمکم در جاهایی مثل کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با نویسندگان خارجی آشنا شدم. از بین مترجمانی که کارهای داستاننویسان خارجی را در آن زمان ترجمه میکردند، نام صفدر تقیزاده بهتدریج تبدیل به نامی آشنا شد برایم؛ نامی که معمولا در کنار نامی دیگر بود؛ محمدعلی صفریان.
این دو مشترکا داستانها و رمانهایی را ترجمه میکردند که بیشتر از نویسندگان آمریکایی بود؛ نویسندگانی که آن روزها شاخصترین و مدرنترین داستاننویسان جهان بودند و اغلب از برندگان جایزۀ نوبل؛ همینگوی، اشتاین بک، فاکنر، کالدول، تواین...
متأسفانه الان حضور ذهن ندارم که از این کتابها نام ببرم. یکی که در ذهنم مانده، تورتیلافلت، اشتاینبک است که این دو بزرگوار ترجمه کرده بودند. گاهی هم منفردا کاری را هرکدام ترجمه میکردند. مثل، دلتاریکی و جوانی، از جوزف کنراد که زندهیاد محمد علی صفریان منفردا ترجمه کرده و در انتشارات جیبی منتشر شده بود. یا مجموعه داستانی از همینگوی که استاد صفدر تقیزاده به تنهایی به فارسی برگردانده بود و اسمش حالا در خاطرم نیست.
باری، زمان گذشت تا وقتی که دیپلم گرفتم و به سربازی رفتم و بعد هم به دانشکده هنرهای دراماتیک.
سال 58 با ورود به این دانشکده، دوستان جدیدی پیدا کردم که از جمله آنان محمدرضا صفدری بود. سال 61 به همراه صفدری و دوست دیگری به دیدار استاد تقیزاده رفتیم. آن زمان خانه ایشان در کوچهای بالای میدان ونک تهران بود. استاد ما را به گرمی پذیرفت و پذیرایی کرد. یاد کرد از زنده یاد صفریان که دوست گرمابه و گلستانش بود و تازه یک سالی بود که به خاک پیوسته بود. از صفدری پرسید درباره کارهای تازهاش و از کارهای من پرسید و گفت که در تدارک به راه انداختن جنگیست.
یک سالی از آن روز گذشت تا این که روزی خبرمان کرد و داستان خواست. اولین شماره جنگ، داستانهای کوتاه ایران و جهان، در نشر علمی متولد شد به سردبیری صفدر تقیزاده و از من و صفدری هم داستانهایی در آن بود در کنار دوستان دیگر. بخش ترجمهاش هم که بخش مبسوط و قابل توجهی بود، زیر نظر خود ایشان ویراستاری و مطابقت میشد. این جنگ درواقع یک گاهنامه بود که چون مجوز نشریه نداشت، بدون شماره منتشر میشد و زمان انتشارش هم بسته به فراهم آمدن مطالب مورد تأیید استاد بود.
در کنار این جُنگ، جنگ دیگری هم منتشر میشد به نام، «کتاب سخن»، که صفدر تقیزاده هم یکی از دست اندرکارانش بود. استاد لطف میکرد و از من هم برای این کتاب داستان میخواست.
از طرف دیگر چون در این چند سال با ناصر زراعتی و هوشنگ گلشیری هم آشنا شده بودم، این دو عزیز نیز کارهای مرا در جُنگهایی اغلب تک شماره، مثل «کارگاه قصه» و «هشت داستان» منتشر میکردند.
سال 65 سرانجام در اثر فشار زیاد، عطای دانشکده را به لقایش بخشیدم و به شیراز نزد خانوادهام برگشتم. اما نامهنگاری با این بزرگان، بند نافم را به فضای ادبیات داستانی پیوند میداد و این نامهنگاریها بیش از همه با استاد تقیزاده تداوم داشت. شمارههای بعدی، «داستانهای کوتاه ایران و جهان» و «کتاب سخن» هم به لطف یاری بیگسست استاد درمورد من، داستانهای کوتاه مرا انتشار میداد.
در شیراز هم به همت کیوان نریمانی و علی عطایی جنگی تولد یافت با نام «از پنجرۀ جنوبی» که سه داستان مرا در کنار داستانهایی از محمد کشاورز و محمد کریمیپور و ماشاالله رضازاده و سعید مهیمنی منتشر کرد. این جنگ نیز متأسفانه تک شماره بود و رخصت تداوم نیافت.
سال 66 صفدر تقیزاده مسئول بخش داستان مجله «دنیای سخن» شد و باز هرازچندگاهی در یکی از شمارههای این مجله داستانی از من چاپ میشد.
در این سال استاد کتابی منتشر کرد با نام «شکوفایی داستان کوتاه» که آنتولوژی مختصری بود از داستان و داستاننویسان دهۀ شصت.
این روند تا سال 68 ادامه یافت. در این سال اولین کتاب من، مجموعه داستان «سنگ و سپر» توسط نشر ماریه منتشر شد. استاد تقیزاده از مسئولیت بخش داستان مجلۀ «دنیای سخن» و جنگ «داستان های کوتاه ایران و جهان» کنارهگیری کرد. من هم درگیر ازدواج و تعویضهای بیپایان شغلهای گوناگون شدم و نامهنگاریها گسست و چندسالی گوشهنشینی اختیار کردم.
دوران جوانی گذشت، میانسالی از راه رسید و نمنمک پیری چشم و ابرویی نشان داد!
استاد تقیزاده با ترجمههای خوب و دقیقشان دریچهای را گشودند برای امثال من که زبان نمیدانستند. دریچهای به ادبیات داستانی روز جهان. و از این بابت دِین بزرگی به گردن نسل من و نسلهای بعدی دارند.
یکی از این کتابهای پرقدر، کتاب ارزشمند «مرگ در جنگل» است. یک آنتولوژی گرانقدر که بهترین داستانهای کوتاه جهان را از آغاز ، یعنی کارهای آلن پو، موپاسان، چخوف، تورگنیف و... را گردآورده تا دهه هشتاد میلادی که همینگوی، اشتاینبک، فاکنر، مالامود، کرول اوتس، هنری میلر و... تا بارتلمی که جزء پست مدرنهاست. این کتاب بیاغراق یک کلاس درس واقعیست برای کسانی که علاقهمند به داستاننویسیاند. از داستاننویسان اولیه شروع میکند و میرسد به پستمدرنها. یعنی در این کتاب سیر تطور و تکامل داستان کوتاه را میتوان بعینه دید و شیوهها و شگردها و ترفندهای این فن را میتوان شناخت و بسیار از آن آموخت.
زمان همه چیز را کمرنگ و بیرنگ کرد الا یاد مهر و لطف استاد صفدر تقیزاده و یاریهای بیدریغش را که تا زندهام از یاد نخواهم برد. یاریهای بی دریغ در زمانی که من جوانی گمنام بودم از گرد راه رسیده و خامدست.
سه چهار سال پیش که به جشنواره داستان خوزستان دعوت شده بودم، دوست عزیزی به نام فردین کوراوند که میزبان بود، خبر داد روز دوم استاد تقیزاده هم سخنرانی دارد. ذوق زده شدم که بعد از این همه سال، باز استاد را از نزدیک خواهم دید و یاد خواهم کرد از آن دوران و از آن همه لطف و یاری بیدریغ که در حق من روا میداشت. اما روز بعد همان دوست خبر داد که به علت ناخوشی استاد، ناچار شدهاند برنامه ایشان را به چند روز بعد موکول کنند. مهلت توقف من در اهواز به پایان رسیده بود و باید برمیگشتم. حسابی پکر شدم، اما چارهای نبود.
روز بعد به شیراز برگشتم و حسرت دیدار دوباره استاد صفدر تقیزاده عزیز با من ماند.
نظر شما