چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۰
چرا رضاشاه برخی رجال وفادارِ صاحب‌نام را به‌قتل رساند؟

مظفر شاهدی با مطرح کردن این پرسش که چرا رضاشاه ترجیح می‌داد مخالفان و حتی رجالی وفادار صاحب‌نام و شناخته‌شدهِ ‌خود را با ترور و اقسامی از دیگر روش‌های مخفی سبعانه و غیرانسانی به‌قتل برساند؟ و در پاسخ گفت: تا جایی که تحقیقات ما نشان می‌دهد، دلیل آن فقدان مشروعیت و مقبولیت حکومت رضاشاه در میان اقشار گوناگون جامعه ایرانی بود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، دومین روز همایش ملی «هشتادمین سالگرد اشغال ایران و سقوط رضاخان؛ بررسی علل اشغال ایران و سقوط رضاخان در 3 شهریور 1320» به دبیری موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر در این پژوهشکده با حضور اساتید مختلف حوزه تاریخ برگزار شد.

مظفر شاهدی نیز با موضوع «سیاست قتل‌درمانی» رضاشاه عنوان کرد: در سال‌های متعاقب کودتای 3 اسفند 1299 و سپس دوره حکومت رضاشاه، قتل‌های سیاسی عمدتا مخفی و البته سبعانهِ متعددی به‌وقوع پیوست. این قتل‌ها ترکیبی از افراد و شخصیت‌های سیاسی شاخص و درجه اول مخالف و بعضا موافقِ رضاشاه را در برمی‌‎گرفت؛ اشخاص مخالف و موافقی که به‌هر دلیلی، رضاشاه نسبت به‌‌ وجود و حضور آنان در عرصه کشور (در درون و حتی بیرون از حاکمیت)، سوء ظن داشت و از ناحیه آنها، احساس نگرانی و خطر می‌کرد.
 
 وی در ادامه افزود: شمار فراوان‌تری از رجال و شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و مذهبیِ دیگر هم، در تمام دوره حکومت رضاشاه، کمترین اطمینان و تضمینی برای ادامه حیات و بقای خود نداشتند و همواره این احتمال و خطر وجود داشت که هر آن، بر رقم قتل‌های سیاسی عمدتا مخفی سبعانه افزوده شود. در منابع مختلف، درباره شمار قتل‌های سیاسی و غیرسیاسی آن دوره، ارقام متعددی ذکر شده است؛ این ارقام از صدها تن تا حدود چندین هزار نفر ذکر شده است.
 
شاهدی اظهار داشت: درباره رقم دقیق کسانی که در دوره رضاشاه، به انحای گوناگون و توسط آدمکشان شهربانی و دیگر دستگاه‌های نظامی و امنیتی به‌قتل رسیدند، آماری وجود ندارد. برخی منابع، گاه رقم 24000 نفر را اعلام کرده‌اند. پرسش ما در اینجا این است که چرا رضاشاه ترجیح می‌داد مخالفان و حتی رجالی وفادار صاحب‌نام و شناخته‌شدهِ ‌خود را با ترور و اقسامی از دیگر روش‌های مخفی سبعانه و غیرانسانی به‌قتل برساند؟ تا جایی که تحقیقات ما نشان می‌دهد، دلیل آن: فقدان مشروعیت و مقبولیت حکومت رضاشاه در میان اقشار گوناگون جامعه ایرانی بود.
 
وی افزود: حکومت رضاشاه مبتنی بر هیچ‌گونه اقتدارِ مشروعیت‌بخشِ اجتماعی و سیاسی نبود و به‌ تبع آن، قتل و حذف فیزیکی شخصیت‌ها و رجال سیاسی مخالف و احیانا منتقد خطرآفرین را تنها شیوه کارآمد تحکیم موقعیت خود در رأس قدرت ارزیابی می‌کرد.
 
این نویسنده و پژوهشگر تاریخ با اشاره به نظریه مشروعیت ماکس وبر نیز گفت: به‌نظر ما اگر حکومت رضاشاه دارای حداقل یکی از سویه‌های سه‌گانه مشروعیت سیاسی بالا بود، هیچ ضرورتی و حتی امکانی برای وقوع آن‌همه جنایات سیاسی سبعانه و غیرانسانی وجود نداشت. هم وقوع کودتا، هم فرایند صعود رضاخان به سریر سلطنت و هم کارنامه دوره شانزده‌ساله سلطنت رضاشاه، سراسر قانون‌گریزی، مشروطه‌ستیزی و برپایی یک حکومت سرکوبگر و فراقانونی شخصی بود. بدین‌ترتیب حکومت رضاشاه فاقد مشروعیت عقلانی و قانونی بود.
 
وی همچنین اظهار داشت: رابطه حکومت‌شوندگان با شخص رضاشاه هیچ‌گونه پایه‌ای در «احترام و اطاعت احترام‌برانگیز» نسبت به او نداشت. فرامین و احکامی هم که رضاشاه صادر می‌کرد هیچ بنیادی در «سنّت‌ها» نداشت و چه بسا سراسر تخطی از سنّت‌ها بود (مانند: مقابله سرکوبگرانه با سنّت دیرپای عزاداری و حجاب اسلامی و امثالهم). همچنین رضاشاه در میان اکثریت جامعه ایرانی، مطلقا در جایگاه یک رهبر کاریزماتیک قرار نداشت.
 
این نویسنده و پژوهشگر تاریخ در پایان گفت: بنابراین، حکومت رعب و وحشت رضاشاه،‌ که سیاست قتل‌درمانی و جنایات فجیع و سبعانه سیاسی از مهم‌ترین دستاوردهای آن بود، در درجه اول، از همان فقدان مشروعیت سیاسی حکومت او در میان جامعه ایرانی ناشی می‌شد؛ بدین‌ترتیب رضاشاه، که هیچ نقطه اتکایی در میان اقشار مختلف مردم ایران نداشت، قتل و حذف فیزیکی مسئولیت‌گریزانه، تروریستی و دزدانهِ مخالفان، منتقدان و حتی وفاداران به‌ خود را (که سوءظنی به‌آنها پیدا می‌کرد) تنها راه تحکیم موقعیت خود در رأس قدرت ارزیابی می‌کرد.
 
رجبی: جریان صهیونیسم یکی از عوامل تغییر رژیم در ایران بود
محمدحسن رجبی درباره «ایدئولوژی رژیم پهلوی اول» بیان کرد: رویدادهای سیاسی ـ نظامی کشور که به کودتای 3 اسفند ۱۲۹۹ و متعاقب آن انقراض سلسله قاجار و استقرار رژیم پهلوی انجامید، چه از حیث اهداف بلندمدتی که برای آن اندیشیده شده بود و چه از حیث عملیات سیاسی ـ امنیتی که منجر به پیروزی کودتا شد، نباید آن را واقعه‌ای شبیه تغییر سلسله‌های پادشاهی تاریخ ایران دانست، بلکه باید این جریان را در چهارچوب نقشه راهی که انگلستان و صهیونیسم جهانی برای خاورمیانه کشیده بودند، و شرایط مناسبی که پس از جنگ جهانی اول و تحولات مهمی که در نتیجه آن پدید آمد دانست و بررسی کرد.
 
 وی افزود: در نقشه راه جدید، استعمار انگلستان به سبب ضربات نظامی و اقتصادی که در جریان جنگ جهانی اول متحمل شده ‌بود، دیگر نمی‌توانست همانند گذشته به حضور نظامی خود در مناطق دیگر جهان ادامه دهد و به دنبال این جریان دولت‌های دست‌نشانده جدیدی با ظاهر ملی‌گرایانه بر سر کار آورد و همان اهداف را با هزینه مردم آن کشور به نتیجه رساند. اما لازم بود این تغییرات به‌گونه‌ای بسیار سری و در درازمدت انجام شود تا بر مردم پنهان بماند، مگر بر مجریانی که قرار بود آن را اجرایی کنند.
 
 رجبی اشاره کرد: عامل دوم در تغییر رژیم ایران، جریان صهیونیسم بود که از حدود یک صد سال پیش از آن و از طریق درخواست سفرای اروپایی و آمریکایی از سلطان عثمانی برای فروش فلسطین به سرمایه‌داران یهودی و با اندیشه مهاجرت یهودیان جهان به فلسطین و تشکیل دولت یهودی شکل گرفته بود، اما این برنامه با وجود تهدید دولت‌های اروپایی به سبب مخالفت سلطان عثمانی ناکام ماند.
 
این پژوهشگر در ادامه عنوان کرد: انگلستان و صهیونیسم در این فکر بودند که پیوندهای مشترک کشورهای اسلامی را از بین ببرند و برای هرکدام از این کشورها هویت نوینی تعریف و جایگزین کنند و اشتراکات اسلامی این کشورها را از بین ببرند تا نسلی که با این هویت جدید پرورش پیدا می‌کند، به دین، فرهنگ دینی و مفاخر گذشته خود احساس حقارت ملی کند و به هویت جدید خود افتخار کند.
 
وی با اشاره به اینکه این ایدئولوژی جدید همان ایدئولوژی رژیم رضاخانی بود که در تمام دوران بیست‌ساله دیکتاتوری و در تمام سطوح نظام آموزشی و رسانه‌ها مطرح می‌شد، گفت: این ایدئولوژی دو وجه سلبی و ایجابی داشت که وجه سلبی، اسلام را دین غیر ایرانی معرفی می‌کرد که متعلق به نژاد غیرآریایی بود. بخش مهمی از اقدامات دوره فرهنگی رضاخان در همین مقطع انجام شد که واکنش‌های منفی مردم و روحانیت را به همراه داشت؛ از جمله محدودیت لباس روحانیت برای طلاب، ایجاد محدودیت برای مدارس دینی و... اما بخش ایجابی رژیم رضاخان بر دو بخش استوار بود: ناسیونالیسم رمانتیک یا خیال‌پردازانه و تجدد.
 
 رجبی بیان کرد: بیشترین تلاش و اقدامات فرهنگی رژیم پهلوی در جهات نظریه‌پردازی و تبیین این وجه از ایدئولوژی رژیم شاهنشاهی بود که از طریق رسانه‌ها و تریبون‌های عمومی به آن دامن می‌زد و شعله احساسات ناسیونالیستی را فراتر می‌برد. بخش دوم ایدئولوژی رضاخان تجدد بود؛ آرمانی که فرهنگی‌مآبان از صد سال پیش از آن به دنبال تحققش بودند و با قدرت گرفتن رضاخان، آنها آرمان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را به دست رضاخان قابل تحقق دانستند و برنامه‌های تجددخواهانه خود را در پیش گرفتند.
 
این پژوهشگر در پایان گفت: رژیم رضاخان به گمان خودش برای انعطاف خود در جامعه به کار نوسازی دست زد و با ظلم و ستیز به مقابله با سبک زندگی مردم برآمد و اقداماتی شتاب‌زده انجام داد که نارضایتی‌هایی به همراه داشته و موجب وقایع خونین شد. ایدئولوژی رضاخان همچون رژیمش از آنجایی که هیچ سنخیتی با مردم نداشت نتوانست جایگاه خود را در حافظه مردم بیابد و سرانجام خود را از بین برد.
 
منصوری: اعترافات رضاخان درباره نامردی انگلیسی‌ها موجود است
جواد منصوری، استاد دانشگاه و مورخ تاریخ معاصر، با موضوع «دلایل و پیامدهای سقوط رضاشاه» پشت تریبون قرار گرفت و طی سخنانی گفت: درباره تحولات قرن چهاردهم هجری شمسی که با کودتای رضاخان شروع می‌شود، حرف‌های مهم در قالب کتاب و سخنرانی و جلسه بسیار است.
 
وی در ادامه افزود: در اسناد زیادی مطرح شده که بهائی‌ها گفتند رضاخان جزء آنها بوده و محمدرضا هم بهائی است. یک نکته حائز اهمیت این است که به طور معمول حکومت‌های این‌چنینی، چون پایگاه مردمی ندارند، مثل یک درخت بی‌ریشه هستند که اگر باد تندی بوزد، به زمین می‌افتند و خیلی دوام نمی‌آورند، حتی اگر پنجاه سال هم حکومتشان به طول بینجامد، اما کارشان به دوره طولانی‌تری نمی‌رسد، من جمله پدر و پسر خاندان پهلوی که چنین شرایطی پیدا کردند.
 
منصوری درباره چگونگی سقوط رضاخان گفت: اتفاقاتی در سال‌های 1314 به بعد رخ داد، مثل جنگ جهانی دوم و شایعه رسیدن هیتلر به مسکو، خیلی مسائل در ایران کلید خورد. زمانی که بحث دشمن مشترک شد، شوروی و متفقین متحد شدند. ما در زندان دوران شاه گاهی با سران حزب توده صحبت می‌کردیم و می‌پرسیدیم چطور شد که شوروی با ضد خود متحد شد و این اصلا با منطق فلسفی و سیاسی شوروی جور در نمی‌آید؟ اینها هم پاسخ می‌دادند که این یک اتفاق تاریخی بود که رخ داد، اما ما پاسخ می‌دادیم که این‌طور نیست و یک روند عادی است که تضاد دو جریان با اشتراک منافع به اتحاد برسد.
 
وی همچنین درباره اشغال ایران در زمان دولت رضاشاه گفت: رضاخان تصمیم داشت در مقابل آنها بایستد منتها با ارتشی که البته برای سرکوب مردم درست شده؛ چراکه ارتش پهلوی برای مقابله با دشمن درست نشده بود. ارتشبد طوفانیان چند سال پیش با یکی از دوستان ما در ژنو صحبت کرده بود و ضمن صحبتش حرف جالبی زده بود که آنها در دوره پهلوی دوم با آمریکایی‌ها صحبت کرده بودند که اگر عراق به ایران حمله کرد، ارتش فقط دو هفته مقاومت کند تا آمریکایی‌ها نیرو پیاده کنند و ارتش عقب بکشد تا آمریکا با عراق بجنگد!
 
منصوری با تأکید بر تصمیم شاه برای اعلام بی‌طرفی در زمان جنگ جهانی دوم گفت: این‌طور شد که اروپایی‌ها رضاخان را تهدید کردند و تصمیم به خلع او از سلطنت گرفتند و سپس پسرش محمدرضا روی کار آمد.
 
وی اظهار کرد: نکته مهم این است که زمان تبعید، رضاخان گفته بود: هر چه انگلیسی‌ها خواستند، من انجام دادم حتی من خلاف دین و مروتم چادر ناموسم را هم برداشتم، اما اینها خیلی نامرد هستند. جالب است که بعد از این چیزها امروز هم می‌بینیم که خیلی‌ها حرف دیگری درباره رضاخان می‌زنند؛ مثل اینکه اصلا کودتایی نبوده و خود شاه سرکار آمده و مسائل دیگر.
 
منصوری با بیان اینکه در ایران دو قرن گذشته ثابت شده که خارجی‌ها اگرچه در ظاهر دوستی خود را نشان دادند، هر زمان منافعشان به خطر افتاده از هیچ کاری دریغ نمی‌کردند، توضیح داد: حضرت امام(ره) در صحبت‌های خود در عاشورای سال 1342 در مدرسه فیضیه خطاب به محمدرضا فرمودند که کاری نکن مثل پدرت وقتی تبعیدش کردند، ملت اظهار خوشحالی کردند که از شر او راحت شدیم!
 
وی در پایان گفت: آنچه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد قطعا با تجربیاتی بود که در دوران گذشته کسب کردیم مثل انسجام نسبی مردم و عدم اعتماد مطلق به قدرت‌های بزرگ و به همین دلایل انقلاب اسلامی توانست بماند.
 
حسینی: ایران پهلوی اول در مسیر صنعتی‌شدن نبود
در ادامه مریم‌السادات حسینی درخصوص «سیاست‌های صنعتی دوره پهلوی اول و نتایج آن» بیان کرد: اگر بخواهیم درباره وضعیت ایران در مناسبات بازار جهانی سرمایه صحبت کنیم، این جریان به قرن نوزدهم بازمی‌گردد که ایران به‌نوعی به واسطه جایگاه جغرافیایی خود مورد توجه قدرت‌های آن دوره به‌ویژه انگلستان و روسیه قرار گرفت و این جریان اقتصاد ایران را که تا پیش از آن یک اقتصاد معیشتی بود، متأثر کرد.
 
وی افزود: این روند به این گونه بود که کشاورزی ایران نیازهای کارخانجات و نظام صنعتی غرب را تأمین می‌کرد و با تحمیل نیاز صنعتی و تجاری، ایران نظام اقتصادی متکی بر خود را تحت تأثیر این سیاست‌ها از دست داد و رقابت موجب شد تا تراز تجارت ایران روند نزولی پیدا کند تا جایی که در سال ۱۲۷۹ تراز تجارت ایران منفی ۱۰۸ است که به‌تدریج با نفوذهای صورت‌گرفته به منفی ۴۴۳ رسیده و در ادامه منفی‌تر نیز شد. واردات افزایش و صادرات ایران صرفا محصولات کشاورزی است که به‌صورت خام‌فروشی به کشورهای صنعتی عرضه می‌شد.
 
حسینی اشاره کرد: بعد از جنگ جهانی اول نیز این جریان ادامه داشت، اما پس از پایان جنگ سیاست انگلستان تغییر پیدا کرد؛ چراکه به حکومت باثباتی در ایران نیاز داشت تا جریان انتقال مواد خام و نفت باامنیت صورت بگیرد. با روی کار آمدن رضاشاه وضعیت اقتصادی ایران در سه دوره مورد بحث قرار گرفت: دوره اول، کشاورزی تجاری است که محصولات کشاورزی به کشورهای غربی صادر می‌شد و دولت از فروش محصولات درآمد کسب می‌کرد.
 
این پژوهشگر تأکید کرد: دوره دوم بحث تغییر در سیاست اقتصاد تجاری است و این جریان به درآمد دولت آسیب وارد کرد و عاملی شد که کشورهایی چون ترکیه و آمریکای لاتین کسری تجاری خود را با سیاست صنعتی جدید جبران کنند و به جای فروش محصولات کشاورزی، محصولات کشاورزی برای مصرف کارخانه‌های داخلی مصرف شود. این تحول نه تنها در ایران بلکه در جهان برای تسکین بحران ارزی شکل گرفت. دوره سوم نیز بازگشت دوباره به کشاورزی تجاری بود. تمام سخنان رضاشاه در نشریات این دوره مبنی بر گسترش صنعت در ایران و جلوگیری از صادرات مواد کشاورزی بود.
 
حسینی در ادامه بیان کرد: با روی کارآمدن دولت نازی سیاست اقتصادی و تجاری ایران نزولی می‌شود. تمام آن محصولاتی که قرار بود برای کارخانجات داخلی مصرف شود، باید برای صادرات به آلمان فرستاده می‌شد. البته این در حالی است که اهداف توسعه صنعتی برای ایران محقق نشده و کارخانجات در آغاز راه توسعه خود بودند. با این هزینه‌ها سیاست اقتصادی ایران تغییر پیدا کرده و ایران دوباره به کشاورزی تجاری روی می‌آورد.
 
وی در ادامه با اشاره به ارزیابی نتایج سیاست‌های صنعتی در دوره پهلوی اول گفت: چند شاخص برای ارزیابی نتایج همچون شاخص بحث تراز تجاری ایران، ضرردهی صنایع تجاری، شکل‌گیری بورژوازی وابسته، شاخص بی‌برنامگی، عدم کارشناسی و هدف‌گذاری نشدن برنامه‌های تجاری و اقتصادی در نظر گرفته شده است که براساس این شاخص‌ها می‌توان گفت در دوره حکومت استبدادی رضاشاه، پروژه‌های اقتصادی ناقص اجرا شدند. در پایان باید اشاره کرد که ایران در دوره پهلوی اول در مسیر صنعتی‌شدن نبود و این جریانات موجب شد که اقتصاد و صنعت ایران در دوران پهلوی فرو پاشد.
 
تبریزی: از قلدری و عربده‌کشی در سنگلج تا کودتای رضاخانی
سپس محمدرضا تبریزی با موضوع «علل و موجبات روی کار آمدن رضاخان توسط استعمار انگلستان و برکناری او از سلطنت» عنوان کرد: بارها گفته‌ام دنیای امروز پیچیده است و نمی‌شود فهمید پشت پرده سیاست چه می‌گذرد. در کشورهای استعمارزده دشواری این غوامض، مسائل و رخدادهای سیاسی، سالیان دراز طول می‌کشد تا محققان و پژوهشگران به اسناد و مدارکی دسترسی پیدا کنند و اسرار و رازها را کشف کنند.
 
وی در ادامه افزود: بیست و چند سال قبل به دعوت همین مؤسسه به نگارش کتاب زندگانی سیاسی و اجتماعی سیدضیاءالدین طباطبائی و کودتای 3 اسفند 1299 مبادرت و ابعاد کودتای سیاه را بررسی کردم. می‌دانستم که به رغم یک سال کار مداوم هنوز پاره‌ای از این رویداد مورد کنکاش قرار نگرفته است.
 
تبریزی اظهار داشت: هنوز خیلی‌ها نمی‌دانند کودتای سیاه روی دیگر قرارداد 1919، قرارداد خائنانه‌ای است که سرمایه‌های ملی کشور و قوای نظامی ایران را در قبضه تصرف خود می‌گرفت. اگر آزادی‌خواهان وطن به زعامت سیدحسن مدرس با شهامت و شجاعت بی‌نظیر خود در مقابل امپریالیسم انگلیس و غلامان حلقه به گوششان همچون وثوق‌الدوله، نصرت‌الدوله و... ایستادگی نکرده و ملت ایران را در مقابل این قرارداد استعماری بسیج ننموده بودند، ایران بعد از قرارداد 1907 و 1915 به صورت مستعمره انگلیس باقی می‌ماند.
 
 وی تأکید کرد: بعد از نقض قرارداد، استعمارگران انگلیسی بیکار ننشستند و سیدضیاء را که طرفدار قرارداد بود، برای اولین بار متن قرارداد را در روزنامه رعد منتشر و نُه مقاله در فواید آن نوشته بود، به عنوان رهبر سیاسی کودتا به بازی گرفتند. در این کودتا رضاخان میرپنج، سپهبد احمدآقا امیراحمدی، ماژور مسعودخان و کلنل کاظم‌خان سیاح به عنوان عوامل نظامی سیاضیاء را همراهی کردند. در این کودتای انگلیسی احمدشاه به اجبار سیدضیاء را به مقام نخست‌وزیری و رضاخان را به سردار سپهی منصوب کرد.
 
تبریزی با بیان اینکه نکته شایان توجه این است که غیر از رضاخان، بقیه کودتاچیان به دستور استعمارگران انگلیسی از دور خارج شدند و سیدضیاءالدین پس از سه ماه از ایران خارج و به سوئیس رفت، افزود: همچنین امیراحمدی در جریان سرکوب جنایتکارانه کردها و لرها که از اقوام اصیل ایرانی بودند، مورد بغض و کینه‌توزی قرار گرفت و پس از مدت‌ها بیکاری و سرگردانی به ریاست اصطبل شاهنشاهی منصوب شد و ماژور کیهان فرار را بر قرار ترجیح داد.
 
 این پژوهشگر تاریخ اظهار کرد: جای بسی شگفتی است که استعمار انگلیس از میان این همه رجال سیاسی تحصیل‌کرده و مسلط به زبان، فردی را انتخاب کرد که نه فقط بی‌سواد بود و از سیاست هیچ آگاهی نداشت، بلکه پرونده زندگانی او نشان می‌دهد قلدری بود که با اوباش سنگلج شب‌ها را به عربده‌کشی و شرارت می‌گذراند تا اینکه با وساطت رئیس قزاقخانه به سربازی مشغول شد و مورد توجه انگلیسی‌ها قرار گرفت و چون با اسلحه‌های روسی ماکسیم و شصت‌تیر با مهارت تیراندازی می‌کرد، از رضاخان پالانی به رضاخان ماکسیم و سپس شصت‌تیر مشهور شد.
 
وی در ادامه افزود: رضاخان با مهارت و چیره‌دستی از سربازی قزاقخانه به کرمان و سپس هم تهران مأمور شد و ریاست حفاظت از کاخ احمدشاه را بر عهده گرفت و سپس هم در اتحاد با سیدضیاء و دیگران کودتا را به انجام رساند.
 
تبریزی یادآور شد: سرانجام با بی‌تدبیری احمدشاه و مسائل دیگر ملک و ملت به دست آیرونساید قرار گرفت و شد آنچه که نباید می‌شد. مزدور بیگانه‌پرستی که قبل از به قدرت رسیدن به دروغ ادعا می‌کرد که بزرگ‌ترین وظیفه خویش را فداکاری نسبت به شاه و وطن می‌داند و نمی‌خواهد اسحله‌اش را جایی بلند کند که شهریار مقدس وجود دارد، پس از به قدرت رسیدن با حمایت و پشتیبانی استعمار انگلیس و عیادی آنها، خلع احمدشاه از سلطنت و جلوسش بر اریکه دیکتاتوری را انجام داد؛ خیانتی که بس بزرگ بود.
 
وی همچنین توضیح داد: قلدر قداره‌بندی که به هیچ اصول انسانی و معتقدات دینی پایبند نبود و در بیست سال دیکتاتوری ننگینش کلیه بنیادهای انسانی، اخلاقی، دینی، فرهنگی، اجتماعی و... را لگدکوب و کشور را به زندانی بزرگ و ترسناک برای ملت تبدیل کرد و درآمدهای کلانی برای خود و شجره‌اش به‌دست آورد، دم از دفاع و حفظ صیانت از بیت‌المال می‌زد.
 
رضایی: قرارداد نفتی ۱۳۱۲؛ قراردادی استعماری و سلطه‌گرایانه بود
در ادامه همایش، مسعود رضایی، پژوهشگر، درخصوص «قرارداد نفتی ۱۳۱۲ و زمینه‌ها و پیامدهای آن» گفت: قرارداد نفتی ۱۳۱۲ یکی از مهم‌ترین کارهایی است که در دوران رضاشاه برای تثبیت سلطه انگلیس بر ایران انجام می‌شود و یک چشم‌انداز طولانی‌مدتی را برای این سلطه می‌بینیم، اما زمینه‌های این جریان شامل چه مواردی می‌شود و ایران سال ۱۳۱۲ در چه شرایطی به سر می‌برد؟
 
وی ادامه داد: یک شرایطی درباره قرارداد نفتی داریم که به جریان قرارداد دارسی برمی‌گردد. این قرارداد در سال ۱۲۸۰ به مدت شصت سال در زمان سلطنت قاجار و زمانی که انگلیسی‌ها درحال بسط و گسترش نفوذ خودشان در کشور ما هستند، بسته شد. این قرارداد تا زمان کودتا و دوران پس از کودتا ادامه داشت. اتفاقاتی در این دوران می‌افتد که اهمیت بالایی دارد و انگلیسی‌ها پس از انقلاب شوروی، در ایران بعد از بیش از صد سال رقابتی که با روسیه داشتند، یکه‌تاز می‌شوند و ایران را خالی از رقیب می‌بینند و تلاش می‌کنند سلطه خود بر این محل را تحکم بخشند.
 
رضایی افزود: اتفاق دیگر این است که فردی روی کار آمده که بسیاری از موانع گذشته بر سر راه قدرت انگلیس را برداشته است. قرارداد ۱۳۱۲ نخستین قرارداد انگلیس با ایران نبود و جنبش‌های مقاومتی در برابر این قراردادها شکل می‌گیرد که در رأس آنها یک روحانی عالی‌مقام است. با روی کارآمدن رضاخان، روحانیت، حوزه‌ها و جامعه سرکوب می‌شود؛ یعنی جامعه از تمام ظرفیت‌های اعتراضی خالی شده و هیچ مانعی برای بسته نشدن قرارداد نیست.
 
وی اشاره کرد: رضاخان حاکمیت کاملا دیکتاتوری در ایران برقرار کرده بود تا حدی که کسی جرئت نفس‌کشیدن نداشت. موضوعی درباره رضاخان وجود دارد که همگی نویسندگان در این خصوص متفق‌القول هستند و آن این است که رضاخان یک دیکتاتوری سیاه را بر ایران حاکم کرد؛ دیکتاتوری سنگین که امکان تحرک سیاسی را گرفته بود.
 
 این پژوهشگر تأکید کرد: این قرارداد دو طرف دارد که انگلیس یک طرف آن است. انگلستان در این زمان سابقه سیصدساله استعماری در شرق دارد و در همان زمان که پای قرارداد می‌نشیند، به خاطر سابقه استعماری‌اش‌، پیر استعمار شناخته می‌شوند و تمام زیر و بم ایران را می‌شناسد. در این قرارداد انگلستان با توجه به سابقه طولانی در تسلط بر ایران، منافع بیشتری برای خود به‌دست می‌آورد. البته از نظر من مهم‌ترین ماده این قرارداد این است که مهلت زمانی آن تا ۱۹۹۳م و ۱۳۷۲ش است و ایرانی‌ها هیچ نظارتی بر استخراج و فروش نفت نداشتند و همه مسائل زیر نظر انگلیسی‌ها اداره می‌شد.
 
وی در پایان بیان کرد: قرارداد نفتی ۱۳۱۲ کاملا استعماری و سلطه‌گرایانه بود و رضاخان عامل اصلی آن و اعضای شبکه فراماسونری، امضاکنندگان آن بودند و این امضاکنندگان از اینکه حتی از این قرارداد حمایت کنند، امتناع می‌کردند. قرارداد نفتی یک خیانت بزرگ در کشور محسوب می‌شود و باید پژوهش‌های بسیاری در این‌ حوزه انجام شود.
 
حقگو: برجستگی ویژگی‌های فردی در سیاست خارجی دولت رضاخانی
جواد حقگو، استاد دانشگاه تهران، نیز با موضوع «اشغال نظامی ایران نتیجه ناکامی سیاست خارجی رضاشاه» عنوان کرد: در رابطه با فهم سیاست خارجی رضاشاه دو نگاه ساختارمحور و کارگزارمحور مطرح است.
 
وی افزود: وقتی ما صحبت از سیاست خارجی رضاشاه می‌کنیم، در بین متغیرهای پنج‌گانه جیمز روزنا، متغیر مختلف فردی وزن بیشتری در فهم سیاست خارجی دولت ایران در آن مقطع زمانی دارد. این متغیر ناظر بر ویژگی‌ها و مختصات فردی تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران سیاست خارجی است. ما مختصات شخصیتی رضاشاه را همراه با سوءظن و بدبینی می‌دانیم که شناختی نسبت به موضوع حکمرانی نداشته و نگرش‌های متوهمانه داشته و طبیعتا این مسئله در خروجی سیاست خارجی اثر می‌گذارد.
 
حقگو اظهار داشت: متغیر دوم منابع نقش‌گرایانه است که براساس این مؤلفه، وقتی فردی در یک نقشی قرار می‌گیرد یا از آن اثر می‌پذیرد یا برعکس بر روی دامنه آن اثر می‌گذارد. بیشتر از اینکه رضاشاه در آن دوره اثرپذیر باشد، بر روی نقش اثر می‌گذارد و ملزومات نقش را به حاشیه می‌برد. متغیر سوم منابع حکومتی است که این مؤلفه هم تحت تأثیر ویژگی‌های فردی رضاشاه شکل می‌گیرد و متغیر چهارم منابع ملی است و متغیر پنجم هم منابع خارجی است.
 
وی با اشاره به این نکته که رضاشاه به جای اینکه متغیر فرهنگی را که باعث چسبندگی جامعه و انسجام ملی می‌شود، مورد توجه قرار دهد، گفت: این متغیر پاشنه آشیلش می‌شود. از این منظر فراز و فرودهای سیاست خارجی او قابل تبیین است که برگرفته از مختصات فردی است. او در مقاطعی به خاطر برداشت خاص از هویت ملی احساس می‌کند که باید به آلمان نازی نزدیک شود و همین باعث یک محاسبه غلط از نظام بین‌الملل و به تبع شکست نظامی ایران و ماجراهای اسفناک در تاریخ معاصر می‌شود.
 
حقگو در پایان گفت: در بررسی سیاست خارجی رضاشاه متغیر اول نقش‌آفرینی اساسی دارد و سایر متغیرها را می‌توان در ذیل متغیر اول قرار داد.
 
لزوم بررسی تطبیقی شکست ارتش ایران در آن دوره و ارتش افغانستان در این دوره آخرین نکته‌ای بود که توسط این پژوهشگر به عنوان یک ضرورت پژوهشی مطرح شد.
 
عریانی: متجددین عصر رضاشاهی و زمینه‌سازی فرهنگی برای تثبیت حکومت مطلقه
جواد عربانی، به‌عنوان پژوهشگر دیگر این همایش، درخصوص «واکاوی جایگاه متجددین در سمت‌وسوبخشی به عرصه فرهنگ عمومی در دوره پهلوی اول» بیان کرد: افزون بر مسائل سیاسی ـ نظامی، تحولات بین‌المللی و حمایت‌های پیدا و پنهان انگلستان از رضاخان بایستی در پژوهش‌های تاریخی به نقش متجددین در بسترسازی فکری و فرهنگی جامعه ایرانی در برکشیدن و نشاندن رضاخان بر سریر قدرت در ایران توجه نمود.
 
وی در ادامه به این نکته پرداخت که اگر ما بخواهیم دوره‌بندی برای فعالیت‌های متجددین در برکشیدن رضاخان به قدرت تا دورانی که وی از سلطنت خلع می‌شود داشته باشیم بایستی به سه دوره زمانی اشاره کنیم. او در این زمینه افزود: دوره اول فعالیت‌های متجددین برای زمینه‌سازی سلطنت رضاشاه با فعالیت مطبوعاتی روشنفکران داخل و خارج از کشور مخصوصا حلقه برلین در زمینه طرح دیکتاتوری منور در دوره پیشارضاشاهی آغاز می‌شود و این دوره تا سال ۱۳۰۴ ادامه می‌یابد. دوره دوم فعالیت‌های متجددین از ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۳، یعنی تا پیش از سفر رضاشاه به ترکیه، ادامه می‌یابد. در این دوره متجددین که برخی از آنها به عنوان کارگزاران حکومت و برخی دیگر در کسوت روزنامه‌نگاران و اصحاب فرهنگی به تنویر افکار عمومی جامعه می‌پرداختند در واقع در مقام توجیه‌گری و تبلیغ اقدامات رضاشاهی در زمینه نوسازی ارتش و دیوان‌سالاری اداری گام بر می‌داشتند.
 
عربانی در ادامه غرب‌گرایی افراطی و توجه به باستان‌گرایی با هدف مبارزه با مذهب و سنّت را از دیگر مؤلفه‌های متجددین در این دوره دانست.
 
وی در ادامه سخنان خود، به دوره سوم فعالیت‌های متجددین اشاره کرد و این دوره را به دو برهه زمانی، یعنی از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۷ و برهه دوم از ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰ تقسیم‌بندی نمود. او در این تقسیم‌بندی به این موضوع تأکید کرد که در برهه اول، تمرکز حکومت و متجددین بر تسریع روند رسوخ فرهنگ غربی و در واقع تغییر سبک زندگی ایرانیان با استفاده از قوه قهریه است. او اضافه کرد در این دوره حکومت در تلاش بود تا با تکیه بر قوه قهریه منویات خویش را پیش برد، اما با قیام مسجد گوهرشاد منورالفکرانی چون احمد متین‌دفتری با پیش کشیدن موضوع تأسیس سازمان پرورش افکار کوشیدند با تغییر تاکتیک، منویات رضاشاهی را در زمینه تسریع در متجدد ساختن جامعه ایرانی را این بار با شیوه اقناع‌گرایانه در پیش گیرند که این موضوع نیز نتوانست تجدد آمرانه در این دوره را جامعه عمل پوشاند.
 
مولایی: دلایل انحلال ارتش رضاشاهی/ دادگاه‌هایی که به تبرعه نظامیان انجامید
در ادامه حسین مولایی، تاریخ‌پژوه، با موضوع «سامان تصمیم‌گیری در ارتش زمان رضاخان» طی صحبت‌هایی عنوان کرد: نخستین شاخص ارتش مدرن این است که نیازهای اولیه ارتش تأمین شود که درباره آن در سخنرانی قبل صحبت کردم. امروز درباره شاخص دوم صحبت خواهم کرد که برخورداری از ساختار تصمیم‌گیری عقلایی است و من مدعی هستم که چنین ساختاری در ارتش رضاخان شکل نگرفت و این هم یکی از دلایل ناکامی نظامیان و انحلال ارتش بود.
 
وی در ادامه افزود: در دوره پهلوی دوم دادگاه‌هایی تشکیل شد تا نظامیان را محاکمه کنند، پرونده‌هایی هم برای این نظامیان تشکیل شد که اسنادش موجود است، اما همه این افراد به نوعی تبرعه شدند و این تبرعه شدن یک معنا دارد و آن هم این است که کسانی که دادگاه تشکیل داده بودند می‌دانستند که این امرای بازداشت‌شده هیچ‌کاره هستند و تصمیم‌گیر صرف، رضاخان بود؛ به همین دلیل هم پیگیر محاکمه نشدند.
 
مولایی با بیان اینکه کار عملیات‌های نظامی می‌بایست به متخصصان سپرده شود، گفت: اینکه کوچک‌ترین جزئیات به نظامیان دیکته شود به کارایی نظامیان ضربه می‌زند که مصداق آن ارتش رضاخان است. نظامیان می‌بایست براساس تخصصشان دستشان باز باشد. ذیل سامان تصمیم‌گیری دوره پهلوی، که نمود واقعی سلطانیزم است، امرا تجربه تصمیم‌گیری بدون رضاخان را نداشتند. آنها در شرایطی بودند که از نوآوری، ابداع و روحیه عشق به وطن محروم بودند. در این رابطه فقط سلطانیزم می‌تواند تمام ویژگی رابطه رضاشاه با نظامیانش را توجیه کند. ذیل بازیگری و ناکامی رضاشاه باید بر این نکته تأکید کنیم که ناکامی نظامیان بیشتر به اعتماد عمومی از منظر تاریخی ضربه زد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها