اندرو نوریس در رمان «روح جسیکا» داستان دوستی پسری به نام فرانسیس با روحی به نام جسیکا را روایت میکند.
«روح جسیکا» داستان نوجوانی به نام فرانسیس را روایت میکند که بهطور اتفاقی روح دختری به نام جسیکا را در مدرسه میبیند؛ روحی که بقیه بچههای مدرسه نمیتوانند او را ببینند، آنها خیلی زود با هم دوست میشوند؛ کمی بعد اتفاقاتی رخ میدهد که یکی از بچههای مدرسه به نام اندی سعی میکند برای دفاع از جسیکا مقابل بچه قلدرهای مدرسه بایستد، در نتیجه جسیکا میفهمد که اندی هم او را میبیند. سوالی که برای اندی، فرانسیس و جسیکا پیش میآید این است که چرا فقط اندی و فرانسیس میتوانند جسیکا را ببینند و «اصلا چرا هنوز در دنیا باقی مانده است؟» آیا این سه بچه ماموریت خاصی دارند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«فرانسیس گفت: پس اوضاع خیلی هم ناجور نیست. منظورم مردنه.
جسیکا اخم کرد و گفت: البته راستش رو بخوای من انتظار همچین چیزی رو نداشتم. انتظار هیچ چیز خاصی رو نداشتم. فکر میکردم اگر کسی بمیره کارش تمومه. دیگه همهچی نیست میشه. کسی بهم نگفته بود ممکنه روح بشم.
مکثی کرد و ادامه داد: آرامش چیز خوبیه.
البته یه وقتایی تنهایی اذیتت میکنه؛ ولی عوضش هیچوقت خسته یا گرسنه نمیشی. کسی هم نیست که بهت بگه کجا بری یا چیکار کنی. هرکاری عشقت کشید میکنی.»
چاپ اول این رمان با ترجمه مهرداد مهدویان در 223 صفحه، شمارگان 1000 نسخه وبه بهای 56000 هزار تومان از سوی انتشارات پیدایش راهی بازار نشر شده است.
نظر شما