تصویرسازی: اندرو جوی/ گاردین
اما چگونه باید این توانایی را به دست بیاوریم؟ در بیشتر مواقع، فکر کردن کار سختی به نظر میرسد، اما وقتی «هوشمند» را به جلو آن اضافه کنید، جذابتر خواهد بود: کاملا نوپرستانه و به طرز مبهمی فناورانه (چیزی مانند «تلفن هوشمند»)، و با نوید ضمنی تعدادی ترفند یا میانبر مفید. شخصی که باهوش است – که به معنی «تیز» بودن آمده - نه فقط اندیشگر یا باخرد، بلکه کسی است که دارای یک زیرکی عملی خاص است، نه کسی ساکن در برج عاج. از همین رو ست که انتشار کتابهای «تفکر هوشمند» افزایش یافته؛ گونهای عالی از کتابهای خودیاری برای عقلورزان مشتاق.
یین و یانگ در گونه کتابهای تفکر هوشمند نوین، دو تا از پرفروشترین کتابهای این گونه هستند: «چشمک» از مالکوم گلادول (2005) و «تفکر، سریع و آهسته» از دانیل کانمن (2011). اولی در تجلیل پردازش اطلاعات ناخودآگاه است که باعث میشود تصمیمات سریع و غریزی گاهی دقیقتر از تصمیمات مربوط به تامل دقیق باشند. و برعکس، کانمن بر اشتباه بودن قضاوتهای سریع تأکید میکند و جزییات کارهایی را که با آموس تورسکی در اقتصاد رفتاری انجام داده است، توضیح میدهد و نشان میدهد شناخت غریزی و سریع طعمه بسیاری از خطاهای شدید است و اینها را امروز با عنوان «سوگیریهای شناختی» میشناسیم. به عنوان مثال یکی از این سوگیریها: اگر اخیرا حادثهای هراسافکانانه در اخبار رخ داده باشد، احتمالا فکر میکنیم هراسافکنی بیشتر از آنچه که هست رایج است. دیگری اثر لنگر انداختن است، جایی که اعداد دلخواه، برآورد بعدی ما از چیزی کاملا متفاوت تأثیر میگذارد. در یکی از آزمایشهای کانمن و تورسکی، به شرکتکنندگان گفته شد که یک چرخ را بچرخانید که عددی بین 0 تا 100 را نشان میدهد، و سپس پرسید چند کشور آفریقایی در سازمان ملل عضو بودهاند. کسانی که تعداد زیادی را روی چرخ چرخانده بودند، پاسخ بالاتری به این سوال دادند.
چشمک نوشته مالکوم گلادول
تفکر، سریع و آهسته نوشته دانیل کانمن
یک دهه پیش، مد این بود که در مورد چشماندازهای بهبود تفکر خود و حتی در مورد ارزش تفکر بدبین باشیم. یکی دیگر از پرفروشترین کتابها در مورد سوگیریهای شناختی «شما چندان باهوش نیستید» ازدیوید مک رانی (2011) بود، در حالی که در «ذهن درستکار» (2012)، جاناتان هایت، روانشناس اجتماعی ادعا کرد که این ایده که عقلانیت اصیلترین ظرفیت ما ست یک «توهم» است، و این که «پرستش عقل» «نمونهای از ایمان به چیزی است که وجود ندارد.» (اگر چنین است، بهتر است نویسندگی و مطالعه کتاب را رها کنید.)
شما چندان باهوش نیستید نوشته دیوید مک رانی
ذهن درستکار نوشته جاناتان هایت
با این حال، چنین پوچگرایی آشکاری غیرمعمول است. «خودت را بشناس» یکی از اصول قدیمی ست که در معبد آپولون در دلفی ثبت شده بود و بیشتر این گونه کتابها، از جمله «چشمک» و «تفکر، سریع و آهسته»، ادعا میکنند که با نظریهها(ی منطقی) نحوه در باره این که چهگونه میاندیشیم مخاطبان خود را به منظور کمک در تفکر بهتر آموزش میدهند. خود کانمن در مورد توانایی ما در «بیسوگیری» در قضاوتهای خود تردید دارد، اما فروش فراوان «چشمک» گلادول از این است که میگوید جاهایی که جایزالخطا است، میتوان غرایز را بازآموزی کرد: او قول میدهد که «ما برای قضاوت سریعتر میتوانیم خودمان را آموزش دهیم.»
پراگیا آگاروال در کتاب «تابخوردن» که سال گذشته منتشر شد، مدعی میشود که در واقع «سوگیریزدایی» به یک صنعت تبدیل شده است، با کنکاش این که چهگونه سوگیریهای ناخودآگاه منجر به آسیبهای اجتماعی میشوند، و چهگونه میتوان با آن مبارزه کرد. کتاب جدید جسیکا نوردل با عنوان «پایان تعصب: چهگونه ذهن خود را تغییر میدهیم»، در حالی که یک کتاب تفکر هوشمند به معنای خودیاریهای کلاسیک نیست، یک بررسی جالب از راهبردهای ویژه مبارزه با تعصبات و سوگیریهای نژادی و جنسیتی ست؛ شامل آموزش ذهنی و تعمقی برای افسران پلیس، استفاده از چکلیستها در بیمارستانها و تنوع اعضای هیات علمی دانشگاهها برای ارائه الگوهای قابل مشاهده به دانشجویان آیندهنگر.
تاب خوردن نوشته پراگیا آگاروال
پایان تعصب نوشته جسیکا نوردل
همان طور که همه چنین کتابهایی باید انجام دهند، پایان تعصب به آثار کلاسیک کانمن و تورسکی و همچنین نقطه عطف دیگری در این گونه، «تلنگر» از کاس سانشتاین و ریچارد تالر (2008) اشاره میکند. مشکلی که این کتاب به آن پرداخته است این است: افراد باهوش در مورد این که دیگران کمتر از خودشان باهوش هستند، چه باید بکنند؟ به جای آموزش دادن آنها برای باهوش بودن، ما میتوانیم آنها را با انجام تغییر در «معماری انتخاب» محیطشان به منظور آنچه فکر میکنیم به نفع آنان است فریب دهیم به طوری که سوگیریهای شناختیِشان، آنان را به تصمیمگیری صحیح سوق دهد. مداخلات «سیاست تلنگر» از همین روست؛ مانند قرار دادن غذاهای سالم در معرض دید در فروشگاهها.
با این حساب آیا ما حیوانات غیرقابل اصلاح کندذهنی هستیم که باید با تلنگر و سقلمه به سمت رفتارهای خوب هدایت شویم، یا متفکران کاملی هستیم، اگر فقط کتاب راهنمای مناسب را بخوانیم؟ این پویاشناسیها هنوز در جدیدترین کتابهای تفکر هوشمند به کار میروند؛ و نه صرفا زمانی که نویسنده متنها یکی باشد. کانمن به تازگی با سانشتاین و اولیویر سیبونی، استاد کسبوکار، برای نوشتن «نوفه: نقص در قضاوت انسان» همکاری کرده است و در آن مدعی میشود که یک ضعف جدید در تفکر ما کشف کرده است: «نوفه» که ناسازگاری در قضاوت است و خوشبختانه میتواند به طور عقلانی کاهش یابد. این کار میتواند با تبدیل کتابهای تفکر هوشمند به برنامه درسی انجام شود: آگاه شدن به سوگیریهای شناختی، مرتکب نشدن «مغالطه نرخ پایه» (جایی که شیوع وسیعتری از چیزی در بین عموم مردم نادیده گرفته میشود)، بررسی کردن منابع اطلاعات، و مواردی از این دست.
نوفه نوشته کانمن، سانشتاین و سیبونی
در همین حال، دو کتاب تفکر هوشمند تازه دیگر، به طور قابل ملاحظهای خوشبینانهتر از چیزی ست که در جریان اصلی میبینیم. کتاب زیرکانه و لذتبخش مارکوس دو ساتوی ریاضیدان، با عنوان «تفکر بهتر: هنر میانبر»، در آغاز با وظیفهشناسی تأکید میکند که «ما توانایی ذهنی محدودی برای پیمایش مشکلات پیچیده داریم» و «اکثر اکتشافات [قوانین کلی] که مردم از آن استفاده میکنند منجر به قضاوتهای بد و تصمیمات سوگیرانه میشود.» - اما خبر خوب این که کتاب نشان میدهد ریاضیات این گونه نیست. او بر آن است که ریاضیات هنر میانبر موفقیتآمیز است و در فصلهایی با تصویرسازیهای درخشان، کاربردهای جبر، هندسه، نظریه احتمالات و غیره را در جهان واقعی نشان میدهد. طبیعتا نظریه احتمال وقتی به کازینو میروید مفید است (این علم برای حل استدلال قماربازان در قرن هفدهم ابداع شد)، هندسه به اراتوستن یونان باستانی این امکان را داد تا مساحت دور زمین را بدون این که تمامش را راه برود اندازهگیری کند. و حساب دیفرانسیل برای طراحی ترنهای هوایی بسیار مهم است.
تفکر بهتر نوشته مارکوس دو ساتوی
او همچنین مزه خاص نظریه احتمالات را که پس از قرن 18، به نام وزیر انگلیسی، توماس بیز، بیزی نامیده میشود، توضیح میهد. فراست در اینجا این است که هنگام برآورد احتمال چیزی، باید اطلاعات قبلی مرتبط را که قبلا شناخته شده است در نظر بگیرید. مثلا در نظر بگیرید که یک آزمایش پزشکی وجود دارد که 90 درصد در تشخیص سرطان دقیق است و آزمایش شما مثبت میشود. دو ساوتوی خاطرنشان میکند: «اکثر مردم جا خواهند خورد، اما داشتن اطلاعات اضافی مهم است که فقط از هر 100 بیمار 1 نفر به سرطان مبتلا است.» از بین این 100 نفر، 10 نفر دیگر نتایج مثبت کاذب از آزمایش دریافت میکنند، زیرا فقط 90 درصد دقیق است. بنابراین ما 11 نفر با نتایج مثبت داریم، اما فقط یک نفر واقعا بیمار است. بنابراین تنها چیزی که باید از یک آزمایش مثبت نتیجه بگیرید این است: «فقط 1 در 11 احتمال دارد که شما واقعا سرطان داشته باشید.» اطلاعات مربوط به شیوع زمینهای بیماری، نمونهای از آنچیزی ست که «نرخ پایه» نامیده میشود، و عدم توجه ما به آن یکی دیگر از سوگیریهای شناختی رایج است که «مغالطه نرخ پایه» نامیده میشود.
قضیه بیز، در دفاع اصیل و البته کمی ازخودراضی استیون پینکر از عقل، کتاب «عقلانیت: آنچه هست، چرا کمیاب به نظر میرسد، چرا اهمیت دارد» هم برجسته شده که در آن ادعای ناعقلانی بودن عمیق انسان را به طور کامل رد میکند. او میگوید: «من به عنوان یک دانشمند شناختی نمیتوانم این نظر بدبینانه را بپذیرم که مغز انسان ظرفی از توهمات است. فهرستی از روشهای احمقانه ما نمیتواند توضیح دهد که چرا ما اینقدر باهوش هستیم» - به عنوان مثال برای ساختن واکسن برای ویروس جدید در عرض چند ماه، یا قرار دادن یک مریخنورد در مریخ به اندازه کافی هوشمند هستیم.
عقلانیت نوشته استیون پینکر
پینکر از استدلالهای محققان مخالف مانند رالف هرتویگ و گرد گیگرنزر پیروی میکند، که در همان زمان نتایج کانمن و ترورسکی در مورد سوگیری شناختی استدلال میکردند که اینها به طور کلی مستلزم تشخیص غیرعقلانی بودن انسان نیست. او همچنین تأکید میکند که عقلانیت از نظر فرهنگی یا تاریخی خاص نیست: او نشان میدهد که شکارچی-گردآوردههای مدرن در کالاهاری، طعمه خود را با استفاده از روشهای مشابه استنباط منطقی که توسط استادان مشهور روانشناسی هاروارد استفاده میشود، ردیابی میکنند. این کتاب از طریق توضیحات خوبش درباره نظریه احتمال بیز (همان طور که در مورد قمار یا نتایج آزمایشهای پزشکی استفاده میشود)، همبستگی و علیت، و غیره، به پیش میرود؛ قبل از این که کمی از مسیر خارج شود و «تکفرهنگ خفهکننده چپ» دانشگاهها را محکوم کند.
اما این «ما» چه کسانی هستند که توصیفات ما را در چنین کتابهایی میخوانند؟ ناشران کتابهای غیرداستانی عمومی دوست دارند محصولات خود را در صورت امکان، جمعیت «کسبوکارهای نرم» را مخاطب قرار دهند، به همین دلیل است که بسیاری از کتابهای تفکر هوشمند محصولات خود را به عنوان راهی برای پیشبرد استخدام ارائه میدهند. ادوارد دو بونو، روانشناس اخیرا فوتشده، میتواند پدرخوانده این گونه باشد که اولین بار در دهه 1960 عبارت «تفکر جانبی» را ابداع کرد و متعاقبا طیف وسیعی از کارگاههای تجاری را تحت عنوان «تفکر جانبی د بونو»، «قدرت ادراک د بونو»، «شش کلاه تفکر د بونو»، و مانند آن را توسعه داد.
در عصر نوآزادیگرایی، عقل به عنوان یک مالکیت خصوصی تصور میشود، یک برگ برنده برای پیشیگرفتن. کتاب «نوفه» کانمن، سانشتاین و سیبونی به صراحت خطاب به افرادی است که از چنین سوالاتی دارند: «محصول من چهقدر فروش میرود؟» یا «عملکرد دستیار من در سال گذشته چهگونه بود؟». دو ساوتوی، با توجه به الزامات این گونه، حتی پیشنهاد میکند که تفکر ریاضی ممکن است با تعیین الگوهای قیمت سهام به شما در ثروتمند شدن کمک کند، هرچند با توجه به اعتبار مالیاش به نظر میرسد که واقعا این را باور ندارد. در همین حال، پینکر عقلانیت «نظریه انتخاب عقلانی» اقتصادی را تحسین میکند و آن را صرفا به عنوان یک نظریه ریاضی معرفی میکند که «هیچ گونه تاثیر مستقیمی بر نحوه تفکر و انتخاب اعضای گونه انسان ندارد» - و در عین حال در پایان همان پاراگراف او ادعا میکند که «این میتواند منبع درسهای عمیق زندگی باشد.» در بازار اتمیشده ایدهها، درسهای زندگی محصولی است که میتوانید آن را با تفکر هوشمند خریداری کنید. توجه داشته باشید که اگر ما واقعا نگران عقلانیت هستیم، در هر دیباچهای بر نظریه بازی - مطالعه تصمیمات عقلانی، که نتایج آن نیز بستگی به تصمیمات عقلانی دیگران دارد - همان طور که پینکر از انجام آن خودداری میکند، باید اشاره کرد که جان فون نویمان، از بنیانگذاران این رشته، در سال 1950 از رییس جمهور ترومن مصرانه خواسته بود که به اتحاد جماهیر شوروی حمله هستهای پیشدستانه صورت گیرد. خوشبختانه این درس زندگی عملی نشد.
دو ساتوی در «تفکر بهتر» در اعتراف به محدودیتهای کاربردی این دانش صادقانهتر از دیگران است. او اذعان میکند که برخی چیزها را نمیتوان هک کرد: هیچ راه کوتاهی برای یادگیری خوب نواختن ویولنسل وجود ندارد، حقیقتی که او به زحمت میافتد تا یک نوازنده ویولنسل حرفهای آن را تایید کند. مشابه همین، پینکر با دید قوسدار خود، به تخریب ظریف رسانههای عمومی اشاره میکند که کلمه «شگفتانگیز» (در عناوین یا کتابهایی که حقایق شگفتانگیز را ارایه میدهند) در واقع به معنای «بعید است که درست باشد» میآید. در مقابل ، او میگوید، ما «به یک احترام واقعی برای ملالآور بودن» نیاز داریم. این در حالی ست که ناشران برای کتابهای خستهکننده پیشپرداخت نمیدهند و از این رو همین است که هست.
یک مشکل عمیقتر در مورد ژانر تفکر هوشمند این است که این گونه مرتکب گناهی میشود که نیم قرن پیش توسط فیلسوف مکتب فرانکفورت، ماکس هورکهایمر، در کتاب «نقد عقل ابزاری» (1967) شناسایی شده است. وی اظهار میکند: «وقتی عقل هر وضعیتی را به عنوان یک مطلق رد میکند (عقل به معنای تشدید شده کلمه) و خود را صرفا به عنوان یک ابزار می پذیرد، تصور میشود که عقل به خودی خود آمده است.» پنجاه و چهار سال بعد، این ایده - که عقل «صرفا یک ابزار» است - آنقدر درونی شده است که اساسیترین عنصر عقل سلیم به نظر میرسد. عقلانیت چیست؟ چرا پینکر به سادگی میگوید که «مجموعهای از ابزارهای شناختی که میتوانند به اهداف خاصی در جهانهای خاص برسند» هورکهایمر تصور میکرد که نتیجه اجتنابناپذیر چنین دیدگاه فقیری از عقل، «خودکارسازی رفتار انسانی و جامعه» و «تسلیم شدن به خودخواهی کور فردی و ملی» خواهد بود. خوانندگان میتوانند خود قضاوت کنند که آیا او درست گفته است یا خیر.
نقد عقل ابزاری نوشته ماکس هورکهایمر
از نظر هورکهایمر، ابزاریشدن عقل، همزمان با آن صورت گرفت که جامعه به معنای واقعی «غیرعقلانیتر شد. وی مینویسد: «در هیچ کجا به این وضوح اتحاد پیشرفت و ناعقلانیت ظاهر نمیشود که در تداوم وجود فقر و اندوه و ترس از پریشانی و ملال ایام پیری، در شرایط وحشیانه زندانها و آسایشگاههای کشورهایی صنعتی بسیار پیشرفته دیده میشود.» آنچه که این کتاب نشان میدهد همان چیزی است که تعداد کمی از کتابهای تفکر هوشمند مدرن تصدیق میکنند: عقلانیت یک مالکیت خصوصی نیست بلکه یک نهاد عمومی است. عقل اساسا اجتماعی است، یکی از دلایل اثبات دمدستی آن این واقعیت است که همه ما بدون انجام آزمایشهای شخصی خود بیشترین اطلاعات قابل اعتماد خود را در مورد جهان از مقامات (علمی و غیر آن) به دست میآوریم.
در نهایت، این دو ساوتوی است که خردمندانهترین تفسیر را در مورد محدودیت عقل ابزاری با نقل قولی از کارل فردریش گاوس، ریاضیدان آلمانی، در سال 1808 ارائه میدهد: «این آگاهی نیست، بلکه عمل یادگیری است، تملک نیست بلکه عمل رسیدن به آنجا ست، که بیشترین لذت را میبخشد.» این ایدهآل برعکس آن چیزی است که تحت عنوان تفکر هوشمند به ما فروخته میشود: این تفکری است که نمیتواند ابزاری شود و به راحتی به موقعیت یا سود تبدیل شود.
آیا با تمام این اوصاف دلیلی برای امید به بشریت وجود دارد؟ استیون پینکر با خوشبینی مینویسد: «تصویر ما از آینده نیازی نیست برای همیشه یک بات توییتری باشد که اخبار جعلی مینویسد.» اما ما برای فرار از چنین سرنوشتی، به چیزی بیش از یک کتابخانه از کتابهای تفکر هوشمند نیاز داریم.
منبع: گاردین
نظر شما