«من به شما یک طلسم میدهم. هر زمان که به تردید افتادید، یا هنگامی که نفس شما در شما سرکشی میکند، آزمایش زیر را اعمال کنید. چهره فقیرترین و ضعیفترین مردی را که ممکن است دیده باشید، به خاطر بیاورید و از خود بپرسید آیا گامی که در نظر گرفتهاید برای او مفید خواهد بود یا خیر. آیا او چیزی به دست میآورد؟ آیا او میتواند اداره زندگی و سرنوشت خود را به او بازگرداند؟ به عبارت دیگر، آیا منجر به سوارج (خودگردانی) برای میلیونها گرسنه و گرسنه معنوی میشود؟ آنگاه شک و تردیدهای خود را خواهید دید که در حال از بین رفتن است.»
تعهد گاندی به خدمت بسیار شناخته شده است، نیازی به تکرار ندارد، اما کار رابیندرانات در این زمینه کمتر مورد توجه قرار میگیرد زیرا او بیشتر به عنوان یک هنرمند خلاق دیده میشود.
از زمانی که او شروع به گردش در مناطق حومه بنگال برای مراقبت از املاک و مستغلات خانواده خود کرد، دغدغهمند شد و سپس برای رفاه افرادی که در روستاها زندگی میکردند تلاش کرد. او درباره این مشکلات در مقالات خود نوشت و بعدها در زندگیاش خود را وقف رفاه و توسعه روستاهای اطراف سانتینیکتان کرد. هدف او این بود که اقتصاد این روستاها را ساختارمند کند تا در محیطی بر اساس همکاری به جای منافع شخصی، مردم را متکی به خود سازد. او مینویسد:
«نشانههای بدبختیهای ما را نمیتوان از بیرون برطرف کرد، علل آنها باید از درون از بین بروند. اگر میخواهیم این کار را انجام دهیم، باید دو امر را متقبل شویم؛ نخست آموزش همه افراد سرزمین، به گونهای که آنها را از نظر ذهنی با همه جهان متحد سازد... و دوم، آنها را در زمینه امرار معاش خود با یکدیگرخود یکپارچه کنیم، تا با کار خود یگانگی خود را با جهان موجب شوند.»
دغدغه و فداکاری رابیندرانات برای خدمت به فقرا در کارهای خلاقانه او - به ویژه داستانهای کوتاه و برخی از رمانهایش - نمایان شده است. شاهد این امر تلاش بیوقفه گورا برای کار در میان و برای فقرا ست، و همچنین به تصویر کشیدن شخصیت جیاثاموشایی (عمو) در رمان رباعی (چاتورانگا).
هم برای گاندی و هم برای رابیندرانات، وقف خدمت به فقرا با دیدگاه آنها در مورد «سواراج» (خودگردانی) ارتباط تنگاتنگی داشت. هیچ یک از آنها سواراج را تنها آزادی سیاسی از سلطه انگلیس نمیدانستند. این آزادی سیاسی قرار بود با رهایی انسانها تکمیل شود.
این بعد سواراج را چه چیزی تشکیل میداد؟ این توسط توانایی و توانمندسازی افراد برای تنظیم و اداره زندگی خود مستقل از نهادهای خارجی مانند دولت تشکیل شده است. افراد باید این قدرت را داشته باشند که بدون ترس زندگی روزمره خود را انجام دهند. گاندی بر آبهایا (بیباکی) و رابیندرانات بر آتماشاتی (نیروی روح) تأکید داشتند- دو مفهومی که جداییناپذیر هستند و فقط میتوانند بیرون از خدمات و مسئولیت رشد کنند. رابیندرانات مینویسد: «برای هند، آزادی واقعی آزادی اجتماعی است: آزادی انجام کارهای خوب...»
رابیندرانات دیدگاه خود درباره سواراج را در آهنگی معروف بیان کرد که تقریباً به این صورت ترجمه میشود: «ما همه در پادشاهی پادشاه خود پادشاه هستیم.» اگر همه حاکم باشند، نیازی به پادشاه نیست. گاندی از طریق دیدگاه خود در مورد «بیسالاری (آنارشی) آگاهانه» به همین اندیشه نزدیک میشود. او در ژانویه 1939 مینویسد:
«به نظر من قدرت سیاسی نمیتواند هدف نهایی ما باشد. این یکی از ابزارهایی است که مردان برای پیشرفت همه جانبه خود استفاده میکنند. قدرت کنترل زندگی ملی از طریق نمایندگان ملی را قدرت سیاسی مینامند. اگر زندگی ملی آن قدر کامل شود که خودگردان شود، نمایندگان غیرضروری خواهند شد. سپس وضعیتی از بیسالاری آگاهانه رخ خواهد داد که در آن هر فرد فرمانروای خود میشود. او به گونهای رفتار میکند که رفتار او مانع رفاه همسایگانش نشود. در یک دولت آرمانی هیچ نهاد سیاسی و بنابراین هیچ قدرت سیاسی وجود نخواهد داشت.»
دیدگاه آنها درباره سواراج در آهیمسا (عدمخشونت) نهفته بود – اندیشه دیگری که در سادانه گاندی و رابیندرانات همگرا شد. برای هر دوی آنها، آهیمسا نمایانگر یک نیروی اخلاقی بود که در هند بر خلاف سلطه بریتانیا قرار داشت. با این حال، این یک نیروی اخلاقی برای کل بشریت بود. هر دو بر اصل اهیمسا پایبند بودند و از حرکتهایی که در آنها نقشی اساسی داشتند، عقبنشینی کردند وقتی دیدند این جنبشها از عدمخشونت منحرف شده و اجبار و خشونت را اعمال میکنند.
در چنین پیوستی در طول جنبش سوادشی بود که رابیندرانات از این حرکت کنار رفت و در غم و اندوه شدید روانی آن آهنگ به یاد ماندنی «اکلا چالو ری» ساخت: اگر کسی به شما پاسخ نمیدهد پس تنها قدم بزنید. گاندی این ترانه را شعار زندگی خود قرار داد و پس از اعمال خشونت درواقعه چواریچوارا از جنبش عدمهمکاری کنار رفت و سپس در ماههای پایانی زندگی خود از این که بخشی از تقسیم هند باشد امتناع کرد، و به تنهایی به نوخالی رفت تا زندگی خود را برای خدمت به فقرا، اهیمسا و آبهایا دنبال کند.
از آنجا که آهیمسا یکی از ستونهای زندگی آنها بود، رابیندرانات و گاندی، هند (و جهان) را از نظر هماهنگی، عاری از هر نوع نفرت، چه مذهبی و چه نژادی میدیدند. تصور آنها از هند فراگیر و جذبکننده بود و وقتی دیدند این اندیشه و آرمان هند در پی خشونتهای فرقهای از هم پاشیده است، پریشان شدند.
رابیندرانات از فاجعه شاهد بودن بر تقسیم هند و خشونت جمعی که قبل و بعد از آن اتفاق افتاد، در امان ماند. گرچه او در ماههای قبل از مرگ از خشونت جهانی رنج برد. ولی گاندی مجبور بود در خشونت دوران تقسیم زندگی کند و به گفته کسانی که او را میشناختند، پس از آن تجربه دیگر هرگز کاملا همان شخص پیشین نبود. او در اواخر عمر به نیرمال بوز گفت: «من نمیخواهم یک شکستخورده باشم. اما من شاید یک شکستخورده باشم.» او به عنوان یک رسول عدمخشونت، قربانی خشونت شد.
گاندی و رابیندرانات از طریق بیان تفاوت و احترام به یکدیگر، نمونهای از بحث و کنکاش در مورد مسائل عمومی، اجتماعی و سیاسی را نشان دادند. آنان میراثی از استدلالورزی عمومی را شکل دادند. آنها بدون رنجش و تندی با هم بحث کردند. این یک جزء اساسی میراث گاندی-رابیندرانات است – فانوس راه هند برای گذر از لبه تیغ برای رسیدن به جامعهای فراگیر، عاری از تعصب و نفرت، و آگاه با گفتوگو و گفتمان متمدنانه.
رابیندرانات و گاندی با گفتار و اعمال خود به ما آموختند: «... با صدای فانی میخوانم، بدون تغییر میخوانم، اگر چه در روزهایی شوم درافتاده باشم، در روزهایی شوم هر چند درافتاده باشم با زبانهایی شیطانی، در تاریکی و با خطراتی که گرداگردم را گرفتهاند. در این خلوت، هنوز تنها نیستم...» (بهشت گمشده، جان میلتون)
شناسنامه کتاب
Tagore and Gandhi: Walking Alone, Walking Together/ Rudrangshu Mukherjee/ Aleph Book Company. 208 pages.
* استاد تاریخ دانشگاه کلکته.
منبع: رسانهی هندی اسکرول (طومار)
نظر شما