از برخی جهات، نوشتن و خواندن این حس مشخص بودن را فراهم میکند، بهویژه هنگامی که ذهن نامشخص و گرفته است. زمانی که روزها مبهم است و هنگامی که رنجهای مختلف ما را آزار میدهد. قرنهاست که مردم به شگفتیها، رهایی تخیل و جذابیت ساده و در عین حال جهانی احساسات روی آوردهاند که فقط ادبیات میتواند آنها را ارائه دهد. ما به عنوان انسان به دنبال ارتباط هستیم و ادبیات - اعم از داستانی، نثر یا شعر - آن تالار بزرگی است که در آن همه ما با نسخههایی از خودمان ملاقات میکنیم و احساس آرامش میکنیم زیرا تنها نیستیم.
خواندن و همدلی
ما قبلاً میدانیم که بین ماهیت درمانی ادبیات و سلامتی رابطهای تثبیت شده وجود دارد و ما نیازی به بازنگری در این پارادایم نداریم. اما همهگیری برخی از حقایق ذاتی را آشکار کرده است. همه ما ابهام را در بیرحمانهترین شکل آن تجربه کردهایم. ما در درماندگی کامل شاهد از دست دادن، ترس، درد و عصبانیت بودهایم. بله، هیچ کدام از اینها برای ما انسانها تازگی ندارد.
اما بر اساس تجربیات من، ماهیت فوقالعاده همهگیری ما را مجبور کرده است تا عمیقتر در مورد زندگی، سلامتی و چهگونگی اهمیت سلامتی در زندگی تأکید کنیم. نیاز به سالم ماندن در درجه اول اهمیت قرار گرفته است. تا آنجا که این امر در کلماتی که ما اکنون استفاده میکنیم منعکس شده است: در عباراتی مانند «خوب بمان»، «مراقب باش» و «با خود مهربان باش.»
ما در حال حاضر از اصطلاح «سلامت روان» با تردید کمتری نسبت به قبل استفاده میکنیم، شاید به این دلیل که برچسب مربوط به آن کمی از بین رفته است. در این بافتار است که من احساس میکنم حضور ادبیات هرگز بیشتر از الان نبوده است – چرا که خواندن آن میتواند کلا بهتر باشیم، زیرا ادبیات به ما کمک می کند تا خودمان را بهتر بشناسیم.
شاشی دشپانده، رماننویس، در جستار «نگاه نویسنده به ادبیات، داستان و سلامت روانی» که در مجله روانپزشکی هند منتشر شده است، جنبه روانپاکساز نوشتن و اینکه چهگونه میتواند در سلامتی کلی ما کمک کند را تصدیق میکند. او میگوید: «وقتی مینویسم، بیشتر و بیشتر در مورد مردم، در مورد طبیعت مردم یاد میگیرم، مردم را به گونهای میفهمم که هرگز پیش از آن نفهمیده بودم... در بیان داستانهای دیگران، شما گاهی اوقات خود را پیدا میکنید.»
هنگامی که خواننده یک قطعه فوقالعاده از یک نوشته را میخواند، دیدگاه جدیدی را در مورد همدلی و درک پیدا میکند. ما میتوانیم بینشهایی را از شخصیتهای داستانی یا شاعرانه بگیریم که ممکن است به ما در مراقبت معنادارتر از دیگری کمک کند.
به عنوان مثال، خواندن درباره شخصیتهایی که از زوال عقل رنج میبرند، و درباره شخصیتهایی که روانزخم از دست دادن عزیزانشان را تجربه میکنند، می تواند به ما کمک کند تا بتوانیم زمانی که ناگهان در چنین شرایطی قرار میگیریم، درک بهتری داشته باشیم. برخی تحقیقات حتی ادبیات داستانی را برای متخصصان پرستاری، بهویژه کسانی که در مراقبت از زوال عقل مشغول هستند، توصیه میکند.
ادبیات و فقدان
کتابی که در این زمینه به ذهن خطور میکند «کتابی از نور: وقتی یک عزیز ذهن متفاوتی دارد» است توسط جری پینتو ویراستاری شده است. داستانهای این کتاب، عمدتاً شرح حال واقعی کسانی است که مشاهده کردهاند عزیزانشان چهگونه رنج کشیدهاند. من نمیدانم چه حسی در زمان نوشتن آنها داشتهاند. اما به عنوان یک خواننده و به عنوان کسی که کتاب را بررسی کرده، فقط میتوانم بگویم که این داستانهای واقعی، بسیار لازم بودهاند (و هستند).
آنها من را فراتر از باور قرار دادند و احترام زیادی برای همه کسانی که با «ذهن متفاوتی» کنار آمدهاند قائل شدم. در حال حاضر، در شرایط همهگیری، کتابهایی از این دست اهمیت بیشتری پیدا کردهاند و ما بیش از این نیاز داریم.
همه ما میدانیم که از دست دادن یک عزیز چهگونه است. اندوه و فقدان با احساسات صعب و طاقتفرسایی همراه است که بر ما تأثیر میگذارد. من همیشه در چنین مواقعی شعر را محل زندگی خود میدانم. شعر «جدایی» از ویلیام استنلی مروین برای من یکی از تلخترین تصوراتی است از آنچه مرگ یا غیبت کسی میتواند با ذهن ما انجام دهد: «غیبت تو از من گذر کرده است/ مانند نخ از میان سوزن/ هر کاری که انجام میدهم با رنگش کوک زده شده است.»
چند سال پیش، وقتی یک دوست قدیمی به من گفت چهگونه یکی از شعرهایم وقتی در غم از دست دادن یکی از عزیزانش سوگوار بوده به او کمک کرده، گیج شدم. شاید او بیش از حد سخاوتمند بود و کمی تعارف میکرد - بالاخره من یک دوست بودم. اما در آن لحظه، کاری را که شاید به عنوان نویسنده میتوانستم انجام دهم، برای من متجلی کرد. اگر کلماتی که مینویسم اصیل باشند و بتوانند به یک همنوع کمک کنند، خود را موفق میدانم. و میدانم که با تحقق این مسئولیت فاصله زیادی دارم.
درک و ابراز همدردی و شفقت در زندگی روزمره ما آسان نیست. شجاعت، صبر و قدرت زیادی میخواهد. اگر صدایی که از طریق شعر یا رمان میشنویم بتواند راه را به ما نشان دهد و به ما کمک کند تا خوب بمانیم، شاید باید به آن گوش بدهیم. خوب باشید، بخوانید، بنویسید.
منبع: اسکرول (طومار)
نظر شما