نگاهی به کتاب «پیکان سرنوشت ما» به مناسبت سالروز ورود اولين اتومبيل به ايران در زمان مظفرالدين شاه قاجار (1279ش)
روشن شدن نکتههای مبهم از کارخانجات ایرانناسیونال/ روایتی خواندنی از تاریخچه یکی از بزرگترین بنگاههای اقتصادی ایران
نکات فراوانی در کتاب پیکان سرنوشت ما مطرح شده و گام به گام تأسیس و توسعه ایرانناسیونال در آن روایت شده است. کتاب پیکان سرنوشت ما که براساس نوشتهها و خاطرات احمد خیامی، از بنیانگذاران شرکت کارخانجات ایرانناسیونال و فروشگاههای زنجیرهای کوروش، نوشته شده، از جهات بسیاری خواندنی و باارزش است.
نکات فراوانی در کتاب پیکان سرنوشت ما مطرح شده و گام به گام تأسیس و توسعه ایرانناسیونال در آن روایت شده است. کتاب پیکان سرنوشت ما که براساس نوشتهها و خاطرات احمد خیامی، از بنیانگذاران شرکت کارخانجات ایرانناسیونال و فروشگاههای زنجیرهای کوروش، نوشته شده، از جهات بسیاری خواندنی و باارزش است.
نخست اینکه بسیاری از روایتهای این کتاب بهطور کلی دربردارنده دروس و آموزههای فراوانی برای علاقهمندان به کارآفرینی بومی است. دوم اینکه روایتکننده برخی اصول مهم اخلاق تجاری و رفتار صنعتی و همچنین چگونگی رعایت آنها را توضیح داده است. روایتهای احمد خیامی گوشههای ثبتنشده در تاریخ توسعه صنعتی ایران را روشن میکند؛ نتیجه تحقیقات زیادی را به زیر سؤال برده و به چالش میکشد؛ و سؤالات و موضوعات متعددی را مطرح میکند. اما بیشک روایتهای این کتاب زمینه مطالعات بیشتری را بهویژه در مورد صنعت خودروسازی در دهه ۱۳۴۰ شمسی، که دوره طلایی اقتصاد ایران در آن رقم خورده است، فراهم میکند.
خاطرات احمد خیامی، روایتهای کارآفرینی است که به همراه برادرش یکی از بزرگترین واحدهای صنعتی بخش خصوصی را با تمام فراز و نشیبهای موجود در زمینه اقتصادی و سیاسی توسعه دادهاند. این خاطرات دربردارنده نکاتی ارزنده برای محققان است. این کتاب موضوعات زیادی را که در مورد شرکت کارخانجات ایرانناسیونال مبهم باقی مانده بود روشن میکند و بحثهای جدید را که در صنعت خودروسازی و تاریخ اقتصادی و اجتماعی ایران به میان خواهد آورد.
احمد خیامی، مردی که به همراه برادرش محمود خیامی، بزرگترین خودروسازی کشور یعنی ایران ناسیونال (ایران خودروی امروزی) را تأسیس کرده بود، در 76 سالگی، در تنهایی و غربت در تورنتو درگذشت. مراسمی ساده و خلوت، برای تدفین او در لسآنجلس برگزار شد و کارمندهای ایرانخودرو و فروشگاههای کوروش او (که اکنون فروشگاه قدس خوانده میشدند) خبر درگذشت او را در شرایطی شنیدند که دیگر هیچ رابطهای میان خیامی و این دو مجموعه وجود نداشت.
مهدی خیامی فرزند احمد خیامی در موخره کتاب پیکان سرنوشت ما چنین مینویسد که مراسمهایی برای یادبود او در ایران برگزار شد. اما عدهای از کارگران جوان این موسسهها، این همه تجلیل را از یک «سرمایهدار» نمیپذیرفتهاند. در این میان، ظاهراً یکی از کارکنان قدیمی ایرانناسیونال چنین میگوید: «هیچکس به مرده حسادت نمیکند، بهخصوص اگر آن مرده مانند ما کارش را با کارگری شروع کرده و مانند هر کارگری، ساده و غریبانه به خاک سپرده شده باشد.»
این کتاب در چهار بخش اصلی تنظیم شده است. ابتدا مقدمهای از علیاصغر سعیدی آمده که در آن، به اهمیت کتاب و خلاصهای از محتوای آن پرداخته است. حجم اصلی کتاب، بر اساس نوشتهها و خاطرات احمد خیامی تدوینشده و روایت اول شخص دارد: «من، احمد خیامی، آنطور که در شناسنامهام نوشته شده در سال 1303 در مشهد به دنیا آمدهام. تاریخ تولدم حتی در گذرنامهام روز و ماه ندارد و در آن فقط سال 1924 ثبت شده است.
چون پدر و مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشتند، تاریخ دقیق ولادت مرا در جایی ثبت نکردند. در واقع، آنها تاریخ تولد هشت تن از ده فرزندشان را مکتوب نکردند و از روز و ماه و سال تولد آنها، اطلاع دقیقی در دست نیست. مادرم یکبار در موردم گفته بود که در زمستان به دنیا آمدهام و بدینترتیب، در نخستین سفرم به اروپا دهم دسامبر 1924 را تاریخ تولدم تعیین کردم.»
سومین بخش کتاب که دو صفحه بیشتر نیست، روایت درگذشت و دفن احمد خیامی از زبان مهدی خیامی است. بخش پایانی هم به تعدادی عکس از پیکان و جلسات خیامی و سایر محصولات ایرانخودرو در آن دوران اختصاص یافته است. پیکان سرنوشت ما از جهات متعددی یک کتاب مهم محسوب میشود. نخست اینکه به تاریخچه یکی از بزرگترین بنگاههای اقتصادی ایران، آنهم از زبان یکی از بنیانگذاران آن پرداخته است. دیگر ویژگی کتاب این است که جزو معدود کتابهایی است که به روایت کارآفرینی از زبان کارآفرینان ایرانی میپردازد. البته طی سالهای اخیر، رغبت روزافزونی نسبت به کارآفرینان و کارآفرینی وجود داشته و کتاب و مصاحبه و برنامه در این زمینه کم نیست.
اما در بخش قابلتوجهی از آنها، جنبه تبلیغی به جنبه آموزشی میچربد و معمولاً روایت موفقیتها و فتوحات و دستاوردها، پررنگتر از اشتباهات و شکستهاست. بخش دیگری هم با توجه به اقبال نسل جوانتر به دنیای تکنولوژی و فناوری اطلاعات، به روایت استارتآپهای موفق در ایران و سایر نقاط جهان پرداختهاند.
سومین زاویهای که اهمیت کتاب را افزایش میدهد، پرداختن آن به یکی از صنایع مناقشهبرانگیز دهههای اخیر است. گروهی بر آنند که صنعت خودرو، اساساً مناسب شرایط اقتصادی و سیاسی کشور ما نبوده و این تخصیص منابع، میتوانست روی صنایع دیگر انجام شود. عدهای دیگر، اتفاقاً این صنعت را بسیار مناسب و استراتژیک میدانند و اگر هم نقدی هست آن را به استراتژیهای دولت و خودروسازان نسبت میدهند.
مستقل از اینکه ما به کدام اردوگاه فکری تعلق داشته باشیم، مفید است که پای حرف بنیانگذار این مجموعه بنشینیم و ببینیم که آنکس که موضوع بحث و چالش امروز را راهانداخته و بنیانگذار این صنعت بوده، خود در سر چه داشته و چه رویاهایی را میپرورانده است.
چهارمین علتی که کتاب را بالاخص برای نسل جوانتر خواندنی میکند، آشنایی با بخشی از تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان است. پس از این آشنایی، متوجه میشویم که ابهام، جنگ، تضاد و تعارض و بحرانهای اقتصادی، هرگز محدود به یک مقطع زمانی خاص نبوده و نیستند و اتفاقاً نطفهی بسیاری از فعالیتهای بزرگ و ماندگار در چنین شرایطی شکل گرفته است.
خیامی به خوبی تصویر آن دوران را ترسیم میکند: «آن زمان، وضع خراسان طوری بود که برنج به سختی به دست میآمد و همان یکشبی که هم که در هفته پلو میخوردیم از غصهی آنها که غذا نداشتند، لقمه از گلویمان پایین نمیرفت. شبها بزرگترین آرزویم این بود که بروم سینما، اما چون پول نداشتم بلیت بخرم هر بار یک جوری خودم را به سالن میرساندم.
... به بلیتفروش گفتم مادرم سخت بیمار است و به ما گفتهاند دکتر او به این سینما آمده و اگر دکتر را پیدا نکنم و او را پیش مادرم نبرم، ممکن است بمیرد. بلیتفروش دلش به رحم آمد و راهم داد. من هم از فرصت استفاده کردم و در تاریکی نشستم و فیلم را تا آخر تماشا کردم.
روایت کتاب، بسیار صادقانه بهنظر میرسد و حتی میبینیم که بخشی از سرمایه اولیه خیامی، به واسطه گرانشدن و کمیابی کالا و خرید و فروش حواله جیره آرد و قند و شکر بوده است: «پس از شهریور 1320 قیمت تمام کالاهای وارداتی و خوار و بار بهطور سرسامآوری بالا رفت.
... من حوالهها[ی آرد و قند و شکر] را به قیمت بالاتری از این افراد میخریدم و میفروختم. دوران جنگ جهانی دوم بود و قیمت ارزاق عمومی روز به روز بالا میرفت و من میتوانستم با منفعت خوبی آن اجناس را بفروشم و در هر معاملهای گاهی سی درصد سود میکردم.
... کار خرید و فروش به جایی رسیده بود که بازار قند و شکر خراسان را در دست گرفتم و من بودم که قیمتها را در بورس تعیین میکردم. آن روزها هر روز مبلغی به سرمایهام اضافه میشد، ولی قلباً احساس گناه میکردم و ناراحت بودم و تصور میکردم این کار نوعی احتکار است و تجارت واقعی نیست.»
در روایتش از نحوه تعامل با شرکتهای تأمینکننده مرسدس هم، همین سبک روایت را میبینیم: «به کارخانه «ماهله» که سازنده پیستون و سوپاپ موتورهای مرسدس بود رفتیم و مدیرانش را راضی کردم که بدون اطلاع و اجازه مرسدس بنز به قیمتی که به آنها پیستون و سوپاپ میفروختند به من هم بفروشند.
همینطور کارخانه سازنده کمکفنر و فیلتر را راضی کردم که به من جنس بفروشند. اینها حتی با قیمتی به من جنس میدادند که از قیمتی که به مرسدس بنز میدادند کمتر بود. دلیلش این بود که همه مدیران صادرات کارخانجات آلمان عاشق خاویار و فرش ایرانی بودند و من قالی و خاویار را طوری به آنها میدادم انگار سوغاتی و هدیهای برای همسرانشان است.
کتاب جزئیات فراوانی دارد. جزئیاتی که حتی شاید گاهی شما را خسته کند: از اینکه عقرب جایی پای حمید (فرزند احمد خیامی) را گزیده و محمود او را به بیمارستان رسانده، تا توضیح اینکه پدربزرگشان، چادر و خیمه برای ادارهها و سازمانها میدوخته و از این جهت، «خیامی» شدهاند.
اما اشاره به همین جزئیات هم باعث شده که لابهلای بحثها، نکات و ایدهها و آموزههای فراوانی مطرح شود. مثلاً میفهمیم که ماجرای باز و بسته شدن کانالها و تنگهها و چالشهای آنها هم همیشه دردسر بازرگانها بوده است: «درست نمیدانم چه سالی راه کانال سوئز بسته شد. بعد از این اتفاق، کشتیها مجبور بودند از راه دماغهی نیک کالا را از اروپا به خلیجفارس برسانند و کرایهی زیادی مطالبه میکردند. حق بیمهی آنها هم خیلی زیاد شده بود.»
همچنین ریسکپذیری و همراهی دو برادر را در اوایل کار، به خوبی میتوانید از این عبارت حس کنید: [در دورانی که کارواش داشتند] به محمود گفتم اگر من نتوانستم سفتههایی را که امضا کردهام بپردازم، میروم زندان و تو کار میکنی و مرا از زندان خلاص خواهی کرد.
همچنین ایدهی او برای بیمه کردن خودروها - پیش از به وجود آمدن بیمهی رسمی برای خودرو - نیز جالب است. او از دورانی که بنزهای وارداتی را در مشهد میفروخته میگوید: رفتارم هم با مشتریان بسیار خوب بود.
اگر یکی از اتومبیلهایی که فروخته بودم تصادف میکرد (آن موقع اتومبیلها مثل حالا بیمه نبودند)، حسابی برای خودم در نظر میگرفتم و قسمتی از درآمدم را به نام بیمه کنار میگذاشتم و از این محل میتوانستم تمام لوازم مورد نیاز هر اتومبیلی را که تصادف کرده بود، بدون بهره به سررسید بعد از پایان اقساط، به مشتری بفروشم و برای اجرت تعمیرات نیز، مبلغی پرداخت میکردم.
استراتژی آنها برای پرورش نیروی انسانی نیز -در صنعتی که بسیار جوان بوده- جالب است: اکثر کسانی را که در ساخت اتومبیلهای ایرانناسیونال نقش مهمی داشتند از میان کارگران ساختمانی انتخاب میکردیم. آنها پس از یکی دو سال سرکارگر متخصص و فنی میشدند و میتوانستیم آنها را مهندس تجربی بخوانیم.
کتاب «پیکان سرنوشت ما» (با بهرهگیری از نوشتهها و خاطرات احمد خیامی) گردآوری مهدی خیامی در 246 صفحه، شمارگان 1100 نسخه و قیمت 58 هزار تومان از سوی نشر نی منتشر شده است.
نظر شما