شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۹
برای شناختن تاریخ یک کشور آثار ادبی‌اش را مطالعه کنید/ اوضاع و احوال روسیه‌ سده نوزدهم و بیستم

معاون فرهنگی و بین‌الملل شهرکتاب گفت: به قول کارلوس فوئنتس اگر کسی می‌خواهد تاریخ کشوری را بشناسد، به جای خواندن کتاب‌های تاریخی باید آثار ادبی آن کشور را مطالعه بکند، به ویژه رمان و داستان‌ کوتاه.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، نشست نقد و بررسی کتاب «مسکو ۲۰۴۲» با حضور رویا صدر، آبتین گلکار، احمد درخشان و زینب یونسی به صورت مجازی برگزار شد. این کتاب نوشته‌ ولادیمیر واینوویچ با ترجمه‌ زینب یونسی و به همت نشر برج منتشرشده است. این کتاب در سال ۱۹۸۲ آغاز می‌شود و سفر نامعمول نویسنده‌ تبعیدی روسی را با توری مسافرتی روایت می‌کند: سفری به مسکو ۲۰۴۲. واینوویچ در این نقیضه‌ی تأمل‌برانگیز به آثاری همچون «۱۹۸۴» جرج اورول و آثار آرمانشهری متقدم خود نظر دارد. اما نویسنده اینجا گامی به پیش می‌نهد و سؤال‌هایی را برجسته می‌کند که نشان از جهان‌بینی خاص او دارد.

زینب یونسی پیش از این آثاری چون «زندگی حشره‌ای» از ویکتور اولگوویچ پلوبن، «هوانورد» از یوگنی وادالازکین، «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» از گوزل یاخینا را به فارسی برگردانده و در سال ۱۳۹۶ برای برگردان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» جایزه‌ ابوالحسن نجفی را از آن خود کرده است. 

در ابتدای این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: انتشار «مسکو ۲۰۴۲» با بحث‌های فراوانی پیرامون روابط ایران و روسیه، اوضاع و مواضع مقامات سیاسی مصادف شده است که به نظر در اقبال به این اثر بی‌تأثیر نیست. به قول کارلوس فوئنتس اگر کسی می‌خواهد تاریخ کشوری را بشناسد، به جای خواندن کتاب‌های تاریخی باید آثار ادبی آن کشور را مطالعه بکند، به ویژه رمان و داستان‌ کوتاه. در ایران نیز در طول دو دهه‌ی گذشته کتاب‌های تحقیقی و داستانی متعددی درباره‌ی اوضاع سده‌ی بیستم روسیه و اوضاع و احوال شوروری سابق منتشر شده است که شناخت خوبی از احوال روسیه‌ی قرن نوزدهم و بیستم به دست می‌‌دهد.

او ادامه داد: ولادیمیر واینوویچ (۱۹۳۲-2018) در سال ۱۹۳۲ در دوشنبه متولد شد که در آن زمان جزو شوروی سابق بود. او داستان‌نویس و مقاله‌نویس طناز و از اعضای اتحادیه‌ی نویسندگی شوروی بود و به سبب موضع‌گیری‌های انتقادی‌اش ابتدا از اتحادیه و سپس، در سال ۱۹۸۰، از شوروی اخراج شد و به آلمان رفت. ده سالی در آلمان زندگی کرد تا در سال ۱۹۹۰ گورباچف او را به روسیه برگرداند و توانست پس از رفع اتهام به زندگی در روسیه ادامه دهد. بااین‌حال، او همیشه منتقد جدی حکومت شوروی باقی ماند و تا هنگام مرگ برای پوتین نامه‌های اعتراضی می‌نوشت و نارضایتی خودش را از دولت حاکم بر روسیه به صراحت ابراز می‌کرد.

محمدخانی افزود: آثار واینوویچ فوق‌العاده هوشمندانه، تلخ و توأم با طنز انتقادی و مایه‌های انسانی است. آثار واینوویچ از بهترین آثار برای فهم فضای حاکم بر شوروی در همه‌ی زمینه‌ها اعم از اقتصاد، هنر، سیاست و قضاوت ارزیابی شده‌اند. این آثار به قدری در ترسیم وضعیت جامعه‌ی خود موفق و هستند که اسپیگل درباره‌ی آنها می‌نویسد: اگر ما به یک یادآوری از سقوط جامعه و حکومت شوروی نیاز داشته باشیم باید مشاهدات شخصی ولادیمیر واینوویچ را از این حکومت و جامعه‌ای که دهه‌ها پایید بخوانیم. واینوویچ در رمان طنز «مسکو ۲۰۴۲» ما را با جنبه‌های دیگری از روسیه‌ی پنجاه سال اخیر آشنا می‌کند. او در این نقیضه سفری به آینده دارد اما این سفر به آینده تصویری از گذشته‌ی روسیه را از دوران برژنف و خروچوف تا پوتین نمایان می‌کند.

او در پایان گفت: آثار مهمی چون «کلاه‌پوستی» و «شوروی ضد شوروی» با ترجمه‌ی بیژن اشتری در نشر ثالث و «دادگاه ویژه»، «آقای نویسنده و جنجال بر سر آپارتمان دولتی» با ترجمه‌ی آبتین گلکار در نشر هرمس منتشر شده‌اند. و امیدواریم «قصه‌هایی برای بزرگسالان» که پیش‌از‌این با ترجمه‌ی گلکار در «گل‌آقا» منتشر شده بود نیز دوباره در دسترس قرار گیرد. گفتنی است، شاهکار واینوویچ، «زندگی و ماجراجویی‌های نامعمول سرباز ایوان چونکین»، در دوران جنگ جهانی دوم روایت می‌شود و پوچی‌های روزمره‌ی رژیم توتالیتر را به سخره می‌گیرد که هنوز به فارسی ترجمه نشده است.

 لقمه‌ی گزنده‌ واینوویچ

زینب یونسی سخنان خود را با یادکرد میرزاحبیب اصفهانی در مقام اولین مترجم آثار طنز در عصر جدید آغاز کرد و در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: «مسکو ۲۰۴۲» را در زمره‌ی ادبیات پادآرمانشهر/تباهشهری قرار می‌دهند، ولی من می‌خواهم به ویژگی این کتاب اشاره ‌کنم. اینجا، ما بدون مقدمه در یک تباهشهر پرتاب نشده‌ایم، بلکه انگار شاهد گذاری از یک اتوپی به آنتی‌اتوپی و باز از آنتی‌اتوپی به نظامی دیگریم. همچنین، برعکس کتاب‌های مشابه دچار خفگی نمی‌شویم. در هر کتاب پادآرمانشهری بارقه‌هایی از طنز و هجو دیده می‌شود، چراکه استقرار جامعه‌ای آرمانی نمی‌تواند مضحک نباشد. اما در این کتاب، فضا با طنز چنان تلطیف شده و جامعه‌ی ساخته شده این‌قدر خیال‌پردازانه و دور از واقعیت است که چاره‌ای جز خنده باقی نمی‌ماند. شاید اصلاً ابزار روایتی واینوویچ، طنز، نسخه‌ای باشد که او در برابر چنین نظام یا جامعه‌ای برایمان تجویز می‌کند. به نظر من، «مسکو ۲۰۴۲» مثل لقمه‌ای می‌ماند که اول در دهان شیرین است بعد ته زبان قدری گس می‌شود و وقتی آن را قورت می‌دهی و ازش می‌گذرد آرام‌آرام تلخی گزنده‌ای را حس می‌کنی.

او ادامه داد: در این کتاب به سخره کشیدن چند شعار اساسی و آرمانی و اصولی نظام کمونیستی یا شوروی کلیدی است. یکی از اینها تقدم ماده بر شعور نزد مارکس است که اینجا از آن تعابیری مثل محصول اولیه و محصول ثانویه شکل گرفته است. دیگری شعار «از هر که به قدر توانش به هر کس به قدر نیازش» است که در این جامعه‌ی برساخته ابتدا کارسنف را خوشحال می‌کند و در ادامه باز متوجه می‌شود میان حرف و عمل تفاوت زیادی وجود دارد. افزون بر این، جامعه‌ی بی‌طبفه باز هم براساس نیازها طبقه‌بندی شده است. اما نیازهایی که ستاد عالی پنج‌ پر آن را بر اساس تعهد به شخص ژناسیموس یا نظام حاکم  تعیین می‌کند.

این مترجم افزود: واینوویچ به کسی رحم نمی‌کند. او همه را به سخره می‌گیرد و با زبان تیز و گزنده علیه همه سخن می‌گوید. او از خودش شروع می‌کند. نویسنده‌ی مسافر در واقع تمام ویژگی‌های زندگی خود واینوویچ را دارد: نویسنده‌ی مهاجر دگراندیشی ساکن آلمان که دو بچه هم دارد. در ادامه واینوویچ به جامعه‌ی نویسندگان هم توجه دارد و آنها را هم نقد می‌کشد. برای نمونه، آنجا که ستاد عالی پنج پر و شکمنویس ادبیات کشور را تعیین می‌کنند، ادبیات به دو دسته‌ی ادبیات کاغذی (ادبک) و ادبیات ناکاغذی (ادبناک) تقسیم می‌شود. ادبناک شامل شمار زیادی از نویسندگان است که صبح تا شب می‌نویسند اما نوشته‌هایشان هیچ‌جایی ثبت و ضبط نمی‌شود. ادبک هم شامل نویسندگانی است که به کاغذ دسترسی دارند و می‌گویند بنویسید تا ما بخوانیم. ایده‌ی کتاب در کتاب در اینجا خلاقیت واینوویچ است. نویسنده اینجا در آینده با کتابی رویاروی می‌شود که هنوز ننوشته است و باید آن را سانسور بکند.

یونسی درباره‌ی ساختن سرواژه‌ها در برگردان گفت: ساختن سرواژه‌ها بخش مهمی در کتاب است. هر کتابی می‌توانست رویکردی در این خصوص اتخاذ کند. به نظر من رسید که آوردن اصل واژه‌ها کتاب را پر از واژه‌هایی بی‌معنا می‌کند که در فارسی چیزی از آنها نمی‌فهمیم. پس، خواستم راهی بیابم تا این بخش‌ها خسته‌کننده نباشند، در ذهن بمانند و به معنای خودشان نزدیک باشند. 

او در پایان گفت: در کتاب «استنطاق» داستایفسکی با ترجمه‌ی احمدی می‌خوانیم «پرسش: توضیح بدهید از چه زمانی و به چه علت تفکرات سوسیالیستی در شما به وجود آمد؟ جواب: در کمال صداقت، بار دیگر تکرار می‌کنم که همه‌ی لیبرالیسم من در این خلاصه می‌شد که آرزوهای بهتری برای وطنم داشته باشم.» در آخر این کتاب هم از زبان واینوویچ می‌خوانیم: «امیدوارم واقعیت آینده به نوشته‌های من شبیه نباشد هرچند شهرتم به عنوان کسی که همیشه راست می‌گوید تا حدودی لطمه می‌بیند. ولی من از پیش آماده‌ام تا پیه این سوشهرت را به تنم بمالم. نام و اعتبار به درک. فقط کاش زندگی آسان‌تر شود. بله آقایان همین و بس!»

 اینجا خبری از پرده‌پوشی و ایهام اورول نیست

رویا صدر در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: «مسکو ۲۰۴۲» نوشته‌ی ولادیمیر واینوویچ، داستان‌نویس و طنزپرداز منتقد و دگراندیش روس، در ۱۹۸۶ میلادی در آلمان چاپ شد، ولی تا زمان فروپاشی اجازه‌ی انتشار در روسیه نیافت. نویسنده در این کتاب به‌نوعی وقایع زندگی خودش را با تخیل به هم پیوند می‌دهد و با به تصویر کشیدن تجربه‌ی زیسته‌ی خود راوی سرخوردگی خود و هم‌نسلان خود از آرمان‌هایشان می‌شود و در‌عین‌حال، روایتی عمیق و دقیق و ملموس از ویژگی‌های جوامع توتالیتر به مخاطب ارائه می‌دهد. تصویر طنزآلوده‌‌ کتاب از جوامع توتالیتر بازتاب این گفته‌ی‌ نویسنده می‌شود که همه‌ی ایسم‌ها وقتی قالب حکومتی به خودشان می‌گیرند شکست می‌خورند، زیرا طبیعت انسان آنها را خدایی و به کاریکاتورهای غیرانسانی از خود تبدیل می‌کند.

او ادامه داد: می‌توان این رمان را نقیضه‌ای طنزآمیز بر رمان «۱۹۸۴» اورول دانست. در کتاب اورول هم وینستون، قهرمان کتاب، در نقش خواننده و نویسنده با پروپاگاندای «برادر بزرگ»، اسم رمز دیکتاتورحزب کمونیست، در کشمکش است. البته اینجا خبری از پرده‌پوشی و ایهام کتاب اورول نیست. همچنین، در انتها مردم علیه نظم جهنمی حاکم سر به شورش برنمی‌دارند. واینوویچ در جای‌جای اثر توان خود را در به‌کارگیری شگردهای مختلف و متنوع طنز در کلام و موقعیت به نمایش گذاشته است. اثر از نظر آفرینش موقعیت و نیز فرم روایتگری به هجو و کنایه متکی است که با زبانی ساده و روان همراه با صراحتی شوخ‌طبعانه منعکس می‌شود. انگار جز با سلاح طنز تاب نزدیک شدن به دنیای آشفته و سیاه مسکو ۲۰۴۲ نیست. راوی در برخورد با آدم‌ها و ماجراها و حتی با خود با فاصله برخورد می‌کند و خونسرد و صریح، همه را به باد طنز و هجو می‌گیرد و در موقعیت‌های غیرمنتظره و خنده‌آور گرفتارشان می‌کند.

آدم‌های کتاب شخصیت‌هایی کاریکاتوری و اغراق‌شده‌اند که دچار عدم‌انعطاف، گیجی و تضاد در فکر و عمل‌اند و این امر به رفتار و گفتارشان رنگی از طنز می‌دهد. برای نمونه، تروریستی متوهم که داعیه‌‌دار براندازی نظام فاسد سرمایه‌داری و جایگزینی آن با نظام کمونیستی پیشرو است؛ مترجمی که با اقامه‌ی این دلیل مضحک که «واژه‌ها فقط معنای لغوی ندارند، بلکه محتوای عقیدتی هم دارند» به‌جای ترجمه، لغت‌به‌لغت جملات راوی را برای دیگران تکرار می‌کند و فضایی ابزورد می‌آفریند. شرایط برخاسته از رفتار و تصمیمات این شخصیت‌ها طنز سیاه و ابزوردی را در موقعیت‌های اثر می‌نشاند که مثل هاله‌ای زندگی آدم‌ها را در برگرفته است و غالباً در قالب گروتسک ظاهر می‌شود و نیشخند و انزجار مخاطب را هم‌زمان برمی‌انگیزد.

او افزود: تصویر مسکو ۲۰۴۲ تصویر آشنای حکومت‌هایی است که واتسلاو هاول از آنها تحت‌ عنوان حکومت پساتوتالیتر نام می‌برد. حکومت‌هایی دیکتاتوری که در شخصی‌ترین لحظات زندگی افراد هم دخالت می‌کند و به همه‌ی زوایای زندگی‌شان سرک می‌کشند، حتی رفتن به دستشویی هم زیر نظر حکومت اجرا می‌شود و حاصلش را باید به‌عنوان مواد ثانویه در اختیار حکومت گذاشت تا کارگران مدار سوم با آن تغذیه کنند و واگذار نکردن آن تخلف از قوانین کمونیستی تلقی می‌شود؛ نتیجه‌ی مسابقات ورزشی از قبل بر اساس رتبه‌ی نیازمندی‌ها و سطح دانش ژناسیموس‌شناسی و مواردی از این قبیل ارزیابی‌شده و معلوم است؛ مردم همه‌چیز را بر اساس اصل کمونیستیِ «بر اساس نیازهای خود» به دست می‌آورند، اما نیازهایشان را «ستاد عالی پنج پر» در سه‌طبقه‌ی بالا‌نیاز، برترنیاز و بی‌نیاز تقسیم‌بندی و تعیین کرده است تا فاصله‌ی طبقاتی این‌بار با لعاب ایدئولوژیک جدیدی ادامه پیدا کند.

صدر بیان داشت: مثل هر اثر طنزی، بسیاری از فرازهای طنزآمیز اثر بر پایه‌ی تضادی استوار شده است که مخاطب را غافلگیر می‌کند و به خنده می‌اندازد. در بخش‌های مختلف رمان جلوه‌های متفاوتی از این شگرد از حاشیه‌رفتن‌های تعمدی نویسنده و یا واوی، بحث‌های جدی و با لحن پژوهشی درباره‌ی موضوعات پیش‌پاافتاده ملاحظه می‌شود. تضاد میان ادعا با عمل یا تضاد میان شعارها و بیانیه‌های حکومت‌ با واقعیت موجود از مهم‌ترین نمودهای این تضاد است که مضحکه‌ای انسانی می‌آفریند و در آن کلمات بازیچه‌ی دست پروپاگاندای حکومتی قرار می‌گیرند و از معنای اصلی خود تهی می‌شوند. مثلاً ادعا می‌شود که در مسکو هیچ‌چیز ممنوع نیست و افراد «در چارچوب نیازهای معقول» آزادند؛ ولی در واقع، آنها آزادند که با دوربین عکس شخصی بگیرند ولی بدون فیلم. در چنین مضحکه‌ای کلیسا که باید نماینده‌ی خدا بر روی زمین باشد، خواهر کوچک حزب کمونیست است و ایمان به ایده‌آل‌های کمونیستی و شخص ژناسیموس را ترویج می‌کند و ژناسیموس را تا مقام خدایی بالا می‌برد. در این میان، طنز عبارتی و لحن کنایی نویسنده درباره‌ی شرایط زندگی در کشورش به همراهی هجوی گزنده به یاری عمیق‌تر‌شدن طنز اثر می‌آید و لذت خواندن اثر را دوچندان می‌کند. او شعارهای معمول شوروری را هجو می‌کند یا به کنایه از ذم شبیه مدح استفاده می‌کند و از قول شیطان می‌نویسد: «چطور می‌شود کمونیست‌ها را دوست نداشت؟ آنها هم مثل شیطان‌ها همیشه ایده‌های بکر و مفرح به ذهنشان می‌رسد.»

این پژوهشگر طنز و نقیضه‌نویس افزود: از دیگر فرازهای طنز اثر، بازی نویسنده با کلمات است که در  «۱۹۴۸» هم سابقه دارد. انقلاب اوت ژناسیموس و حکومت برادر بزرگ اورول، حتی واژه‌ها را هم عوض می‌کنند و واژه‌های جدید می‌سازند. در «۱۹۸۴» هم زبان جدید اختراع شده و واژه‌های آشنا و مقدسی مثل آزادی و حقیقت از مفهوم خود تهی شده‌اند. در «مسکو ۲۰۴۲» هم ما با سرواژه‌های جدید و یا واژه‌هایی ابتکاری و گاه طنزآمیز روبروییم که تضاد میان ادعا و واقعیت را منعکس می‌کنند. مترجم در برگرداندن آنها این لحن طنزآمیز را حفظ کرده است. برای نمونه، «شکمنویس» را معادل «شورای کمونیستی نویسندگان» و تنبان را معادل «تأمین نیازهای برتر و اعلای نویسندگان» قرار داده است و در مقابل واژه‌های مهجور و خودساخته‌ی نویسنده برگردان‌های فکرشده‌ای (مثل بلعنده) به‌کار برده است.  

او در پایان گفت: بخش‌هایی از کتاب به‌تناسب دغدغه‌ی ذهنی نویسنده و شخصیت راوی به بررسی جایگاه و رسالت هنر و ادبیات و موانع رشد و حرکت آن در حکومت توتالیتر اختصاص‌یافته است و به سرنوشت مثله‌کردن و سانسور آثار ادبی و تهی‌کردن آنها از معنا در این جوامع می‌پردازد. تاآنجاکه از راوی در مسکو در مقام چهره‌ی ادبی مهمی در انقلاب جدید استقبال می‌شود، ولی در صورت نوشتن و فکر کردن خارج از چارچوب نظام حاکم با شدیدترین عکس‌العمل‌ها مواجه می‌شود. در این میان، نویسنده از برخی شگردهای رمان‌های پست‌مدرن نیز برای انعکاس دخالت شخصیت‌های اثر در روند نگارش رمان استفاده کرده است.

اما بعضی‌ها برابرترند

آبتین گلکار در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: رمان «مسکو ۲۰۴۲» ولادیمیر واینوویچ به‌ وضوح اثری است در ژانر پادآرمانشهری/ویرانشهری که به انحای مختلف در ادبیات روسیه سابقه‌ی طولانی دارد. در واقع، ادبیات ضدآرمانشهری نقیضه‌ای بر آرمانشهر است؛ یعنی معمولاً سرزمین‌ها، شهرها یا کشورهایی را به تصویر می‌کشد که در آن باید همه چیز خوب باشد ولی در اصل همه‌چیز خیلی بد است. واینوویچ هم در ضدآرمانشهر مقصد سفر نامعمول خود بسیاری از ویژگی‌های ژانر ضدآرمانشهری را حفظ کرده است.

او درباره‌ی خصیصه‌های ضدآرمانشهری گفت: ضدآرمانشهرها معمولاً سرزمین‌هایی جدا از بقیه‌ی دنیا هستند و هیچ‌گونه ارتباطی با بقیه‌ی سرزمین‌های اطرافشان ندارند. چراکه به‌زعم سازندگان آن آرمانشهر (یا به‌زعم مردمی که در آن سختی می‌کشند ضدآرمانشهر) برای آنکه خصوصیات آرمانشهری/ضدآرمانشهری خودش را حفظ بکند، نباید با بقیه‌ی دنیا ارتباط داشته باشد. در آثار شاخصی همچون «۱۹۸۴» جرج اورول، «ما» زامیاتین، «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی نیز با سرزمین‌هایی کاملاً منزوی و بریده از بقیه‌ی دنیا مواجهیم. در رمان واینوویچ این بریدگی و گسستگی از بقیه‌ی دنیا بارزتر است. چراکه اینجا دور شهری دیوار آهنین کشیده‌اند و این شهر تعاملی با بقیه‌ی سرزمین‌ها و حتی شهرهای اطراف ندارد. 

او ادامه داد: از دیگر ویژگی‌های اغلب آرمانشهرها نفی گذشته است. انگار تاریخ درست بعد از ساخته شدن آن آرمانشهر شروع می‌شود و پیش از آن همه چیز بد بوده و باید به فراموشی سپرده و نابود شود. همچنین، معمولاً در همه‌ی این آرمانشهرها ترس اهمیت فراوانی دارد و همان نیرویی است که مردم را به احترام به قوانین و پیروی از آنها سوق می‌دهد و به ادامه‌ی زندگی در آرمانشهر وامی‌دارد. ویژگی جالب توجه دیگر، مساله‌ی وجود سلسله‌مراتب در آرمانشهر است که به نوعی نقض غرض هم هست. چراکه اغلب آرمانشهرها با این آرمان بنا می‌شوند که همه‌ی ساکنان باید با هم برابر باشند و همه به یک نسبت از منابع و مواهب بهره‌مند شوند ولی در عمل هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افتد. همیشه سلسله‌مراتبی وجود دارد و کسانی بیشتر از بقیه برخوردار می‌شوند. در این آرمانشهر کمونیستی هم با تقسیم‌بندی بی‌نیازها بالانیازها و برترنیازها مواجهیم. یعنی باز هم کسانی بنا به تشخیص حکومت نیاز بیشتری دارند و بر همان اساس منابع بیشتری در اختیارشان قرار می‌گیرد. یکی از مهم‌ترین تبعات این سلسله‌مراتب نقض‌کننده‌ی این برابری نیروهای امنیتی و نظام امنیتی موجود است که معمولاً بیشتر از سایرین بهره‌مندند و در عوض وظیفه‌ی کنترل نظم و چارچوب بنا شده در آرمانشهر را بر عهده گرفته‌اند. این فوراً این جمله‌ی معروف «مزرعه‌ی حیوانات» را به یاد می‌آورد: «همه‌ی حیوانات با هم برابرند اما بعضی‌ها برابرترند».

این مترجم ادبیات روس افزود: در این آرمانشهر وایونوویچ هم این ویژگی‌ها دیده می‌شود، شهر از بقیه‌ی دنیا جدا است، گذشته کلاً نفی می‌شود، ادبیات گذشته ادبیات منحط و نازل معرفی می‌شود، زبان گذشته حتی زبان پایه یا ادبیات پایه و سطح پایین و نازل معرفی می‌شود، ترس به شکل‌های مختلف در وجود تک‌تک اعضای آرمانشهر هست. نویسنده به‌خوبی نشان می‌دهد که حتی بعضی از بالاترین مقامات امنیتی آرمانشهر هم به ایده‌ها و آرمان‌های و نظام مستقر پایبندی و وفاداری قلبی ندارند و یا از روی ترس وظیفه‌شان را انجام می‌دهند یا مقاصدی جاه‌طلبانه دارند.

او درباره‌ی تفاوت‌های آرمانشهر واینوویچ با آرمانشهرهای معمول گفت: «ما» چند سال بعد از انقلاب شوروی نوشته شد و زامیاتین در آن آینده‌ی انقلاب شوروی را به نوعی پیشگویی کرد. خیلی از گفته‌های او هم درست درآمد. برعکس، واینوویچ «مسکو ۲۰۴۲» را چند سال پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نوشت و بیشتر به گذشته نظر دارد. گرچه کارتسف به آینده سفر می‌کند، نگاه او به گذشته است و گویی کل تاریخچه‌ی حزب کمونیست شوروی را مرور می‌کند. گذشته از این، تفاوت آرمانشهر واینوویچ با اکثر آرمانشهرهای دیگر این است که در اینجا با دو آرمانشهر روبه‌روییم. آرمانشهر کمونیستی از بین می‌رود و رهبری می‌آید و نظم و نظام جدیدی برقرار می‌کند. اما، در اصل با فروپاشی نظام قبلی و آمدن نظام جدید چیزی عوض نمی‌شود. دقیق‌تر اینکه فقط ظواهر عوض می‌شوند، و گرنه در نظام استبدادی، بگیر و ببند، کشتارها و فجایع تغییری به‌وجود نمی‌آید. این نکته‌ی جالب کتاب واینوویچ را از خیلی از آثار آرمانشهری مشابه خودش متمایز می‌کند و ما را با پرسش «چه باید کرد؟» مواجه می‌کند. انگار هرچه جلوتر می‌رویم اتفاقی نمی‌افتد.

گلکار تصریح کرد: معمولاً در آرمانشهرها شاهد قهرمان‌هایی مثبت هستیم که به نظم و نظام تحمیلی تن نمی‌دهند و مدام در راه فکری برای مقاومت و تغییر اوضاع و سرنگونی نظام حاکم‌اند. ولی در این کتاب نویسنده‌ای که در پی براندازی نظام کمونیستی است خیلی بهتر از حاکمان فعلی نیست و وقتی سر کار می‌آید کارهای آنها را تکرار می‌کند. نویسنده هم در مورد این رهبر کنایه‌های آشکاری به شخصیت سولژنتسین، شخصیت ناراضی روس، می‌زند. یعنی به کسی که خود واینوویچ در آثار ابتدایی خود دیدگاه مثبتی به او داشت و از او در مقام مصلح اجتماعی و نویسنده‌ی بزرگ یاد می‌کرد ولی به خصوص پس از مهاجرت سولژنتسین درباره‌ی او تغییر نگرش داد و حتی کتاب‌های تند و تیزی در انتقاد از او نوشت.

او در پایان گفت: گذشته از سویه‌ی طنز انتقادی کتاب که به خوبی کاستی‌ها را نشان می‌دهد، فکرها و اندیشه‌های عمیق فلسفی هم در کتاب وجود دارد که خواننده را به تأمل وامی‌دارد. برای نمونه یکی، مساله‌ی دوری از کاملاً تسلیم عقل شدن که در سنت ادبیات روس هم صبغه‌ای دارد و دیگری اینکه اگر دنبال کردن هر رهبری ما را به همان آش و همان کاسه برساند، پس چه باید کرد؟ او به جوابی برای این سوال نمی‌رسد و این سردرگمی را امری ناگریز برای روسیه می‌بیند. چیزی که در آٍثار بسیاری از نویسندگان معاصر روسیه نیز شاهد آن هستیم. از جمله در قصه‌ای درباره‌ی یک کشتی از خود واینوویچ که در آن با کشتی‌ای مواجهیم که مدام ناخدا عوض می‌کند و چپ و راست و عقب و جلو می‌رود، اما هرگز به مقصد نمی‌رسد؛ رمان سه‌گانه‌ی «مترو» گلوخوفسکی که در آن مردم بعد از جنگ اتمی در ایستگاه‌های مترو محصور شدند و در راهروهای مترو و بین ایستگاه‌های متفاوت کمونیستی، فاشیستی و امثال آن سرگردان‌اند؛ رمان کوتاه «کولاک» ساروکین که در آن فردی روستایی می‌خواهد از روستایی به روستای دیگر برود اما در مسیر مدام از راه منحرف می‌شود و اسب‌های مینیاتوری سورتمه‌اش را به این‌سو و آن‌سو می‌کشند؛ رمان «مرا به کنکاراکس نبر» آندری کورکف که در آن قطاری با مقصدی نامعلوم در حرکت است و به جایی نمی‌رسد. این سرگشتگی نکته‌ی مهمی است که در خیلی از این آثار تکرار می‌شود. انگار همه می‌خواهند به جایی بروند ولی هیچ‌کس نمی‌داند به کجا. حتی در این کتاب ژناسیموس که قادر مطلق این شهر است خودش می‌گوید، بله من خیال‌هایی داشتم و چیزهایی ساختم، ولی منصرف شدم و به فضا می‌رود و دیگر کاری ندارد و آرمانشهر را کسان دیگری اداره می‌کنند. انگار همه از اینکه بشود برای روسیه کاری کرد سرخورده و ناامیدند.

یک جهان‌بینی جدید و یک نظرگاه بسیار پیشرو

احمد درخشان اظهار داشت: برجسته‌ترین عنصر در این رمان سفر به آینده است. همین کافی است که بگوییم با اثری علمی تخیلی مواجهیم. علاوه‌براین، نویسنده در ساخت دنیای ذهنی و اتمسفر و فضای کلی داستان از «ما»‌ی زامیاتین، «۱۹۸۴» اورول و «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی وام می‌گیرد و حتی جاهایی به عمد آن فضاها را در داستان‌های خودش تکرار می‌کند. یکی از این موارد، شیء‌واره‌ها است. در رمان «مسکو ۲۰۴۲» شیء‌واره‌هایی نظیر صخره‌ی کروی شبیه آکواریوم غول پیکر که ژناسیموس را در خودش محصور کرده است؛ حباب کریستالی؛ خورشید مصنوعی؛ آسمان آبی روشن بی‌لکه‌ای ابر؛ غذاهای عجیب مثل خوک گیاهی و قهوه‌ی ذرت؛ ماشین‌های بخار که ترکیبی از نفربر و لوکوموتیوند؛ انستیتوی آفرینش انسان جدید از شی‌ء‌واره‌ها یا تکنولوژی‌هایی هستند که واینوویچ از این رمان‌ها وام گرفته است.

او ادامه داد: یکی از دیگر موارد مشترک در همه‌ی اینها مساله‌ی دستگاه سانسور است که در رمان «ما» وجود دارد و در  «۱۹۸۴» همان دستگاهی است که نوشته‌ها را امحا می‌کند و قلب را حذف می‌کند. در رمان «مسکو ۲۰۴۲» تصویر بی‌نظیر عجیبی وجود دارد که با نگاه زبان و نگاه طنزآمیز واینوویچ پیوند می‌خورد و آن اتاقی سری‌ است که گمان می‌کنیم در آن با تکنولوژی عجیب‌وغریبی روبه‌رو می‌شویم اما وقتی راوی داخل اتاق می‌شود چند سیم می‌بیند که از دیوار و سقف آویزان شده‌اند و شکم‌نویس‌ها در خلأ می‌نویسند؛ یعنی با سانسوری تازه و نو مواجهیم که به‌جای برخورد سخت و خشونت‌آمیز نوعی بی‌اعتنایی و انکار است.

او افزود: علی‌رغم این شباهت‌ها و استفاده‌ی آگاهانه از عناصر داستانی رمان‌های یاد شده، واینوویچ  انتساب خود را به علمی تخیلی رد می‌کند. به نظرم این چند دلیل می‌تواند داشته باشد. یکی اینکه ژانر علمی-تخیلی معمولاً در باور عام با مجلات زرد، ادبیات و سینمای تجاری و سطحی پیوند می‌خورد. زمانی که رودی، دوست آلمانی نویسنده، می‌گوید: «خب، پس تو پیش‌بینی‌ها و پیش‌گویی‌های ژول‌ورن را چه می‌گویی؟» واینوویچ پاسخ می‌دهد، ژول‌ورن هیچ پیش‌گویی نکرده است، بلکه آنچه بوده او نوشته است: «تا بوده بشر رویای پرواز به آسمان‌ها یا سفر به اعماق دریاها را داشته و در خیلی از کتاب‌های کهن هم توصیف این معجزات آمده است، بسیار پیش‌تر از جناب ژول‌ورن». در واقع، او به اصل بسیار مهمی اشاره می‌کند که در توصیف داستان‌های علمی‌تخیلی به آن اشاره شده است. اینکه تصور نویسندگانی مثل ژول‌ورن و ولز و دیگران از تکنولوژی آینده پیشروانه نیست، بلکه سرشته و برآمده از تکنولوژی زمان خود و در خیلی جاها اتفاقاً خیلی هم پس‌روانه است. بنابراین، واینوویچ بُعد پیش‌گویی تکنولوژی این ژانر را هم رد می‌کند. واینوویچ خود هیچ توصیف تکنولوژی‌زده و فناورانه‌ای از آن سفینه‌ی فضایی نمی‌کند، بلکه انگار در هواپیمایی عادی است. خیلی جاها این حتی طنزآمیز است.

درخشان تصریح کرد: واینوویچ تجربه‌ی تلخی هم در سرزمین خودش پشت سر دارد: تجربه‌ی زامیاتین. زامیاتین کاری بسیار پیشروانه و رو به جلو می‌کند. چنان‌که داستان‌های علمی‌تخیلی اروپایی را به داستان و ژانری تازه و مساله‌ای دغدغه‌مند تبدیل می‌کند. زامیاتین موفق می‌شود فضای بسته‌ی نظام کمونیستی را با اثری چندوجهی، بسیار ریاضی‌وار و درعین‌حال، شاعرانه نشان بدهد. اما این اثر در اتحاد جماهیر شوروی مورد توجه قرار نمی‌گیرد و او مجبور به مهاجرت می‌شود. بنابراین، عجیب نیست که واینووییچ انتساب خودش را به داستان‌های علمی‌تخیلی رد می‌کند.

او ادامه داد: واینوویچ می‌پرسد آیا سفر به آینده مثل داستان‌های علمی‌تخیلی واقعا سفری به آینده است؟ او در رمان خودش چنان توصیف و اشاراتی به کار می‌گیرد انگار سفری به آینده در کار نیست و ما فقط به گذشته سفر می‌کنیم. آغاز سفر ۱۹۸۲ است، منطبق بر پایان آینده‌نگرانه‌ی اورول. انگار از جهانی که در رمان جورج اورول بسته شده است  می‌خواهیم رو به آینده برویم و از آینده‌ی اورول به آینده‌ی واینوویچ. حتی اگر این را عقب‌تر ببریم می‌توانیم بگوییم این سفر از انتهای رمان «ما»ی زامیاتین امتداد پیدا می‌کند. به نظر من، واینوویچ با این حرکت می‌خواهد به نوعی بر زمان اکنون و بر زمان گذشته تأکید بکند و جهان‌بینی خاص خودش را ترسیم بکند. جهان برآمده از این رمان‌ها و ادعای نفی علمی تخیلی به‌مثابه مساله‌ی گذشته و رفتن به گذشته این مفهوم را در خودش دارد که وقتی به آینده می‌نگریم یا در آینده‌نگری در داستان‌های علمی تخیلی انگار مساله‌ی اکنون و مساله‌ی حال را به زمانی در آینده احاله می‌دهیم. به این مفهوم که گذشته و زمان حال نقش و کارکرد خودشان را کمرنگ می‌کنند و ما با آینده مواجهیم. اما واینوویچ در رمان خودش به گذشته اشاره می‌کند.

این نویسنده توضیح داد: این گذشته به نظرم تقابل سنت و مدرنیته در گفتمان فرهنگی روسیه است. روسیه به نوعی خودش را وامدار و میراث دار امپراتور روم شرقی و کلیسای ارتدوکس می‌داند. چنان‌که تزار مشتق از کلمه‌ی سزار است و این میراث‌داری را کاملاً نشان می‌دهد. این تقابل را در آثار داستایفسکی هم مشهود است. وظیفه‌ی منجیانه‌ی قوم روس و پیوند ناسیونالیسم با مساله‌ی آخرالزمانی و وظیفه‌ی اخلاقی و آن تثلیث مقدس ناسیونالیسم روسی و کلیسای ارتدوکس و تزار در کارهای داستایفسکی وجود دارد. سرانجام راسکولنیکف یا دیمیتری با رنج‌ کشیدن صاحب وظیفه‌ی اخلاقی نجات دنیا و روحی پاک می‌شوند. در رمان واینوویچ می‌خوانیم: «تو به این خاطر دچارش (بزدلی و ترس) هستی که به خدا اعتقاد نداری. اگر داشتی می‌دانستی که رنج است که روح ما را پرتوان می‌سازد و از پلشتی‌ها پاک می‌کند و می‌دانستی که زندگی زمینی تنها یک گردش گذرا است. در عوض آنجا رهایی و آرامش و سعادت ابدی است.» که همان مفهومی است که داستایفسکی بارها از آن صحبت می‌کند، پالایش روح به وسیله‌ی رنج و عذابی که قوم روس هم به نوعی متحمل آن است. در واقع، درگیری و چالش داستایفسکی با تورگنیف هم همین است: مساله‌ی شرق و غرب. او بارها تورگنیف را به غرب‌گرایی متهم کرد و در خیلی از آثارش سعی کرد چهره‌ی او را به تصویر بکشد و نقد بکند.

او افزود: در نگرش جدیدی که واینوویچ حامل آن است با عکس یک جریان دیگر مواجهیم. اینجا نویسنده‌ای نویسنده‌ی دیگر را به چالش می‌کشد. واینوویچ، سولژنیتسین را نقد می‌کند. واینوویچ می‌گوید، سولژنیتسین در حرکتی واپس‌گرایانه به آن چیزهایی برمی‌گردد که داستایفسکی از آن صحبت می‌کرد: کلیسای ارتدوکس، معنویت روسی و وظیفه‌ی منجیانه. اینجاست که واینوویچ سفر به آینده را سفر به گذشته می‌داند و  تصویر می‌کند. به نظر من، انتخاب سولژنیتسین برای ساخت شخصیت سیمیچ بسیار ریشه‌ای و عمیق و حاکی از این است که فرهنگ ما و گفتمان روشنفکری و گفتمان و فرهنگ اجتماعی که ریشه در درازنای تاریخ ما دارد، این استبداد را مدام بازتولید می‌کند و مدام به چرخش درمی‌آورد. چنان‌که ظهور سیمیچ کاملاً با اشاره‌ی نویسنده ظهور دوم مسیح را به یاد می‌آورد.

درخشان بیان داشت: این رمان جایی تمام می‌شود که رمان زامیاتین یا جرج اورول تمام می‌شود. زامیاتین در رمان خودش مفهوم انقلابات نامحدود را به جای انقلاب می‌نشاند و به انقلاب از پی انقلاب تا حاکم شدن عدالت کامل باور دارد. این دیدگاهی کاملاً آخرالزمانی و قیامت‌گرا است. در واقع، ترسیم آرمانشهری است که بالاخره باید اتفاق بیفتد. واینوویچ این را به انتقاد می‌کشد و می‌گوید، در جامعه‌ای که گفتمان دموکراتیک در آن نیست و روشنفکرها و مردم و گفتمان فرهنگی این استبداد را مدام بازتولید می‌کنند همیشه این تکرار خواهد شد. پس، او رفتن به آینده را مسخره می‌کند و می‌گوید، آینده خود گذشته است. جالب این است که ژناسیموس مأمور اطلاعاتی امنیتی است که حکومت کمونیست‌ها را از بین برده و حالا سیمیچ با کمک شماری مأمور امنینی دیگر حکومت ژناسیموس را بهم می‌ریزند و همه‌ی اینها شبیه به هم هستند.

او در پایان گفت: تئوری زامیاتین مبنی بر انقلابات نامحدود در اثر واینوویچ به صورت چیزی طنزآمیز و کمیک درمی‌آید: انقلاب از پی انقلاب مستبدی از پی مستبد دیگر را به وجود می‌آورد. اینها همه تکرار هم‌اند. همه با شعارهای عدالت‌خواهانه و آخرلزمانی همان وضعیت قبلی را تکرار می‌کنند. پس، رمان «مسکو ۲۰۴۲» سفر به آینده نیست و برای همین واینوویچ علی‌رغم وام‌گیری بسیار از ژانر علمی‌تخیلی انتساب به آن را رد می‌کند و می‌گوید: «تا زمانی که گفتمان حاکم بر جامعه گفتمان گفتمانی ضددموکراتیک و ضدآزادی است ما همچنان این وضعیت را خواهیم داشت.» به نظرم واینوویچ برای نظرگاه خود نویسنده‌ای بسیار پیشرو است. همان‌طورکه زامیاتین در ژانر علمی‌تخیلی گونه‌ی جدیدی به‌وجود آورد، واینوویچ در این رمان یک گونه‌ی جدید، یک جهان‌بینی جدید و یک نظرگاه بسیار پیشرو را مطرح می‌کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها