مرتضی نادریپیکر گفت: به راستی اگر فردوسی را از قرن چهارم، عطار، نظامی، سنائی و خاقانی را از قرن ششم، مولوی و سعدی را از قرن هفتم و حافظ را از قرن هشتم حذف کنیم، چیزی جز خونریزی و چپاول و غارت در تاریخ نمیماند. اگر ادبیات فارسی حرفی برای گفتن و شنیدن دارد و همچنان میدرخشد، به اعتبار این شاعران حکیم و این حکیمان شاعر و آثار برجسته خلق شده آنان است. حکیم نظامی گنجوی ایرانی بود، هست و خواهد ماند؛ اگرچه زادگاه و آرامگاه او فراتر از مرزهای کنونی است، اما زمانی این شخص در سرزمینی میزیست که جزئی از ایران بزرگ بود. این بزرگان، شاعران جهانی هستند. افکار آنان جهانی است. تمام ملتهایی که صاحب فرهنگ و ادبیات هستند، این اشعار را میخوانند و لذت میبرند و مایه مباهات آنها است. اما هویت اینها ایرانی است و این مهم است. چه چیزی واضحتر از این «آفتاب آمد، دلیل آفتاب» که نظامی گنجوی آثارش به فارسی است.
این استاد دانشگاه ادامه داد: داستانسرایی از آغاز شعر فارسی یعنی قرن سوم، مورد توجه شاعران ایرانی بوده است. دقیقا و در حقیقت دنباله کار ایرانیان پیش از اسلام است که به نوشتن و سرودن داستانها علاقه داشتند. در دوره پس از اسلام نیز شاعرانی مثل رودکی نسبت به داستانسرایی اقدام کردند و آثاری را پدید آوردند، تا اینکه در قرن پنجم یک شاعر بزرگ به نام فخرالدین اسعد گرگانی، یک داستان اصیل ایرانی را که مربوط به زمان اشکانیان بود، به نظم درآورد که از نظر زبانی بسیار ارزشمند است؛ زیرا بسیاری از واژههای کهن و زبان پهلوی را در این منظومه میبینیم. به دلیل اینکه این اثر مربوط به قبل از اسلام (اشکانیان) است گاهی هجو را هم در آن میبینیم. از نظر شیوایی، یک منشاء میشود برای نظامی در خسرو و شیرین.
نظامی از شاعران دشوارگوی زبان فارسی است
نادری پیکر بیان کرد: نظامی مانند شکسپیر است. یعنی کسی که در معیار جهانی قابل ملاحظه است. زیرا نظامی تمام عمر خود را در سرودن داستانها گذراند. یعنی مانند شاعران دیگر نبود که به دنبال مدح و قطعه تقاضایی باشد. خسرو و شیرین را دارد با 6500 بیت. لیلی و مجنون با 4700 بیت. اسکندرنامه که شامل شرفنامه با 6800 بیت، اقبالنامه 3500 و بهرامنامه یا هفتپیکر که بیش از 5000 بیت دارد. میگویند شاهکار نظامی خسرو و شیرین و هفتپیکر است. اگر بخواهم به صورت برجسته بیان کنم؛ نظامی استاد بیان عواطف و احساسات است در داستانهای عاشقانه و منظوم.
بهعنوان نمونه از داستان لیلی و مجنون شروع میکنم؛ «ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو «نامه» نامه به معنی کتاب است مثل شاهنامه. کتابی به دست نظامی رسید که گفتند این کتاب را به نظم در بیاور. گفت: چیست؟ گفتند «لیلی و مجنون». نظامی که استاد توصیف است به زیبایی آن را سرود. نظامی گفته است این کتاب را در چهار ماه سرودم اما اگر میخواستم آن را 14 روزه میسرودم. داستانی با آن شرایط خاص اجتماعی عربستان و سختگیریهایی که داشتند به دست نظامی میرسد و او به خوبی آن را میسراید. قهرمانان این داستان چه کسانی هستند؟ لیلی، قیس بنی عامر یا همان مجنون و نفر سومی به نام ابن سلام که ابن سلام به اکراه و به اجبار خانواده با لیلی ازدواج میکند. لیلی راضی به این اتفاق نیست اما چارهای ندارد. این داستان سه قربانی دارد. نقش ابن سلام در این داستان کمتر از مجنون نیست؛ زیرا هیچگاه لیلی را نمیآزارد با اینکه میداند لیلی علاقهای به او ندارد و نظامی به زیبایی میگوید «زان بُت به سلام گشت خرسند». لیلی را به اجبار به خانه ابن سلام میفرستند و ابن سلام از این خبر باخبر است و میمیرد. در جامعه عرب رسم بود وقتی مردی میمیرد تا دوسال همسرش خانه میماند که «کو در کس و کس در او نبیند». این اتفاق برای لیلی افتاد.
این پژوهشگر ادامه داد: آن چیزی که اوج عشق لیلی و مجنون را نشان میدهد، در چند بیت از وصیتنامه لیلی نمایان میشود. نظامی در این بخش سه نقش را بازی میکند که هنر نظامی را در بیان عواطف و احساسات و به تصویر کشیدن آنها، نشان میدهد. خود را جای شخصیتها میگذارد. یکبار به جای لیلی به عنوان معشوق ناکام سخن میگوید که ما میگوییم لیلی معشوق مجنون است در حالیکه در وصیتنامه میبینیم که دقیقا لیلی عاشق مجنون است به قول مولوی «هر که عاشق دیدیاش، معشوق دان/ کو به نسبت هست هم این و هم آن». لیلی در این وصیتنامه نقش یک عاشق وفادار را بازی میکند و نظامی از زبان لیلی سخن میگوید. دوم نظامی از زبان مادر به زیبایی مویه میکند. سوم از زبان مجنون؛ یعنی عاشقی که برای لیلی معشوق است، اما برای ما عاشق است. عاشقی فداکار که فقط معشوق را میبیند. وقتی قبیله مجنون برای دفاع از مجنون به قبیله لیلی حمله میکنند. مجنون گرز برمیدارد و از قبیله لیلی طرفداری میکند. به او میگویند ما به خاطر تو با قبلیه لیلی میجنگیم و مجنون پاسخ میدهد که لیلی هر طرف که باشد من با آن طرف هستم. یعنی وجود خود را از وجود لیلی جدا نمیبیند. زمانی که مجنون پیش فصاد رفت، او به مجنون گفت: میترسی؟
«گفت مجنون من نمیترسم ز نیش
صبر من ز کوه سنگین است بیش
ترسم ای فصاد اگر فصدم کنی
نیشتر را بر رگ لیلی زنی»
مجنون راضی به رضای معشوق شده و راه کوه و بیابان را در برگرفته و در دوری از لیلی به ذکر او بسنده میکند. بیابانگردی او را دید و گفت تو کیستی؟ گفت من قیس هستم. بیابانگرد پرسید چه میکنی؟ گفت دارم قلبی میکشم و داخل آن مینویسم لیلی. گفت لیلی کیست؟ مجنون پاسخ داد: معشوق من. بیابانگرد گفت: چه فایدهای دارد؟ گفت: «ناچشیده جرعهای از جام او / عشقبازی میکنم با نام او».
حال لیلی در حال وصیت است. «بر مادر خود راز بگشاد
یکباره در نیاز بگشاد
کان لحظه که جان سپرده باشم
وز دوری دوست مرده باشم»
«خون کن کفنم که من شهیدم
تا باشد رنگ روز عیدم
آراسته کن عروسوارم
بسپار به خاک پرده دارم»
تا اینجا درباره کفن و دفن خود سخن میگوید و سپس درباره قیس میگوید:
«آواره من چو گردد آگاه
کاواره شدم من از وطنگاه
دانم که زراه سوگواری
آید به سلام این عماری ( بر سر تابوت من خواهد آمد)
چون بر سر خاک من نشیند
مه جوید و لیک خاک بیند
در خاک من آن غریب خاکی
نالد به دریغ و دردناکی
یار است و عجب عزیز یار است
از من به بر تو یادگار است (توصیه مجنون را به مادر میکند)
از بر خدا نکوش داری
در وی نکنی نظر به خواری
آن دل که نیابیش بجویی
وان قصه که دانیش بگویی
من داشتهام عزیزوارش
تو نیز چون من عزیز دارش
گو لیلی ازین سرای دلگیر
آن لحظه که میبرید زنجیر (داشت جان میداد)
در مهر تو تن به خاک میداد
بر یاد تو جان پاک میداد
در عاشقی تو صادقی کرد
جان در سر کار عاشقی کرد
احوال چه پرسیم که چون رفت
با عشق تو از جهان برون رفت
تا داشت در این جهان شماری
جز با غم تو نداشت کاری
وان لحظه که در غم تو میمرد
غمهای تو راه توشه میبرد
وامروز که در نقاب خاکست
هم در هوس تو دردناکست
«مادر که عروس را چنان دید
آیا که قیامت آن زمان دید
معجز ز سر سپید بگشاد
موی چو سمن به باد برداد
در حسرت روی و موی فرزند
برمیزد و موی و روی میکند( در خسرو و شیرین هم داریم که زمانی که شیرین شنید فرهاد مرده است «دوتا کرد از غمش سرو روان را / به نیلوفر بدل کرد ارغوان را» به معنای اینکه بر صورت خود سیلی زد)
هر مویه که بود خواندش از بر
هر موی که داشت کندش از سر»
«آراستش آنچنان که فرمود
گل را به گلاب و عنبرآلود
بسپرد به خاک و نامدش باک
کاسایش خاک هست در خاک»
نظامی توصیفگر جمال و عشق است ولی در جاهایی نکات عرفانی را هم بیان میکند و در اینجا به این موضوع اشاره دارد که ما از خاکیم و دوباره با خاک باز میگردیم و این در فرهنگ ما وجود دارد که خاک آرامشبخش است.
حال نوبت به مجنون میرسد که به او خبر مرگ لیلی را میدهند. مجنون با آن حالت بسیار بد خود آمده و یک نفر به حالت تمسخر نگاهی به مجنون انداخت و
«آن یکی گفت ای دلت پرشور او
خیز تا با تو نمایم گور او
گفت حاجت نیست این با من نگو
زانکه من ان خاک بشناسم به بو (در ادبیات ما بو همیشه یک نشانه است مثل شنیدن بوی پیراهن گمگشته)
«کز حادثه وفات آن ماه
چون قیس شکسته دل شد آگاه
گریان شد و تلخ تلخ بگریست
بی گریه تلخ در جهان کیست»
«از دیده چو خون سرشک ریزان
مردم ز نفیر او گریزان»
از بس که سرشک لالهگون ریخت
لاله ز گیاه گورش انگیخت
وانگاه به دخمه سر فرو کرد
میگفت و همی گریست از درد
کای تازه گل خزان رسیده
رفته ز جهان جهان ندیده
چونی ز گزند خاک چونی
در ظلمت این مغاک چونی
«گر نقش تو از میانه برخاست
اندوه تو جاودانه برجاست»
میداد به گریه ریگ را رنگ ( در ادبیات غنایی هر زمان اشک زیاد باشد. جگر که میسوزد و آبش تبخیر میشود و کم کم خونابه بالا میآید و اینجا گریه زیاد مجنون را توصیف میکند. )
میزد سری از دریغ بر سنگ
در هیچ رهی نماند سنگی
کز خون خودش نداد رنگی
چون سخت شدی ز گریه کارش
برخاستی آرزوی یارش
از کوه درآمدی چو سیلی
رفتی سوی روضه گاه لیلی
سر بر سر خاک او نهادی
برخاک هزار بوسه دادی
با تربت آن بت وفا دار
گفتی غم دل به زاری زار
«بیتی دو سه زارزار برخواند
اشکی دو سه تلخ تلخ بفشاند
برداشت بسوی آسمان دست
انگشت گشاد و دیده بربست
کای خالق هرچه آفرید است
سوگند به هرچه برگزیداست
کز محنت خویش وارهانم
در حضرت یار خود رسانم
آزاد کنم ز سخت جانی
واباد کنم به سخت رانی
این گفت و نهاد بر زمین سر
وان تربت را گرفت در بر
چون تربت دوست در برآورد
ای دوست بگفت و جان برآورد
او نیز گذشت از این گذرگاه
وان کیست که نگذرد بر اینراه» (دنیا را به صورت کاروانسرایی میگوید که جای هیچکس نیست)
ظاهر «خسرو و شیرین» منطقی اما داستان آن منطق ستیز است
وی افزود: در خسرو و شیرین دو داستان فرعی داریم. یکی داستان فرهاد کوهکن که خونش بر گردن خسرو پرویز است. در این داستان هم سه قربانی داریم. فرهاد، در مرحله بعد خسرو و در مرحله سوم شیرین. شکر اصفهانی هم یک داستان دیگر دارد که خسرو با او عشق میبازد و چقدر با ایهام تناسب زیبا، شیرین را بر اینها برتری میبخشد. شَکَر هرگز نگیرد جای شیرین. البته شکر اصفهانی خسرو را فریب میدهد.
«شَکَر هرگز نگیرد جای شیرین
بچربد بر شکر حلوای شیرین
چمن خاک است چون نسرین نباشد
شکر تلخ است اگر شیرین نباشد»
در این داستان نکته دیگر کشته شدن مریم همسر خسرو به دست شیرین است؛ یعنی هوو کشی. ما در حماسه و در شاهنامه هم مواردی چون پدرکشی داریم که البته در این داستان نیز پسر خسرو پدر خود را میکشد. شیرویه پدر را میکشد تا هم مال و تخت را تصاحب کند و هم اینکه از کودکی عاشق شیرین بوده است و میخواهد پدر را از میان بردارد.
« چنین گویند شیرین تلخ زهری
به خوردش داد از آن کو خورد بهری»
نظامی یک ایرانی ملیگرا است
« دو سرهنگ غدار بر آن پیل مست
بران آن پیلتن برگشادند دست
زدندش یکی تیغ پهلو گذار
که از خون زمین گشت لالهزار
درافتاد دارا بدان زخم تیر
ز گیتی برآمد یکی رستخیز
درخت کیانی درآمد به خاک
بغلطید در خون تن زخمناک
برنجد تن نازک از درد و داغ
چه خویشی بود باد را با چراغ»
«ز دارا سر تخت پرداختیم
سر تاج اسکندر افراختیم
به یک زخم کردیم کارش تباه
سپردیم جانش به فتراک شاه
بیا تا ببینی باور کنی
به خونش سم بارگی تَر کنی»
به گزارش خبرنگار ایبنا، در این نشست شاعران همدانی و اعضای انجمنهای ادبی، ازجمله مجتبی حبیبی(متخلص به آشنا)، نوروزی، کوثری، حسنی حلم، خلیلی، آقای موسوی، اشعاری از حکیم نظامی گنجوی را خواندند. مهرداد کاووسی، پردهخوان استان؛ بخشی از هفتپیکر نظامی را اجرا کرد. در پایان نیز از اعضایی که در برگزاری این نشست مشارکت کرده بودند، تقدیر شد.
نظر شما