به نظر من، انطباق این ظرفیتها با مفاهیم خاصی از جهانی که در آن زندگی میکنیم دشوار است، چیزی که چهبسا آن را بتوان تصورات مکانیکی یا قطعی از آن جهان نامید. این امر باعث میشود که فکر کردن به ظرفیتهای سادهتر از منظر فلسفی بسیار مفید و مهم باشد. به جای این که همچو روند معمول فیلسوفان بپرسیم که آیا اراده آزاد با جبرگرایی سازگار است یا خیر، ابتدا باید از خود بپرسیم که آیا حتی قدرتهای سادهتری که آن چیزی را شکل میدهند که من عامل حیوانی مینامم، با آن سازگارند یا خیر. ممکن است پاسخ به این سوال «خیر» باشد که نوع جدیدی از بحث درباره آزادی اراده را پیش میکشد.
منظور از «عامل حیوانی» چیست؟ ما میتوانیم با گفتن این که یک عامل چیزی است که میتواند عمل کند، شروع به ورود به این مفهوم کنیم. با این حال، هنوز نمیتوان چیزی را به وضوح بیان کرد، زیرا پرسشی که بلافاصله سربرمیآورد این بوده که معنای عمل کردن چیست. ما گاهی اوقات مفهوم عمل را به شکلی بسیار کلی به کار میبریم؛ مثلا میتوانیم از عملکرد چیزهای بیجان مانند باد یا امواج یا از عملکرد یک عامل شیمیایی مانند اکسیژن یا آب بر روی یک ماده صحبت کنیم: مانند آهن هنگام زنگ زدن. بنابراین ممکن است به نظر برسد که تقریبا همهچیز باید به عنوان یک عامل به حساب آید، زیرا تقریبا همه چیز میتواند عمل کند؛ تقریبا همهچیز، البته با توجه به شرایط مناسب، میتواند به طریقی بر چیز دیگری تأثیر علّی داشته باشد. اما در مفهوم کنش که بالاتر بحثش را کردیم، نه باد، نه امواج، نه اکسیژن و نه آب، اجازه ندارند به عنوان دارای قدرت عمل به حساب آیند. چرا نه؟
خب، اگر به این فکر کنیم که مثلا وقتی آهن زنگ میزند چه اتفاقی میافتد، ممکن است بگوییم که اکسیژن و آب میتوانند روی آهن اثر بگذارند. اما مطمئناً میتوانیم بگوییم که آهن بر روی اکسیژن و آب تاثیر میگذارد. درک اینکه چرا باید تبیین کنیم که چرا فلان چیز بر چیزی دیگر میتواند اثرگذار باشد، اصلا آسان نیست. میان عناصر و ترکیبات مختلف تماس وجود دارد و در نتیجه در این میان اتفاقی میافتد. اما هیچ یک از معرفهای درگیر به نظر نمیرسد واقعا فعالتر از بقیه باشد. حفظ تمایز بین فعالیت و انفعال در جایی که ما عوامل واقعاً بیجان را در نظر میگیریم دشوار است و نظر خود من این بوده که این مسئله به این دلیل است که کاربرد صحبت از عاملیت در قلمرو بیجان، بسط مفهومی است که از آن نشأت میگیرد و در درجه اول به آن تعلق دارد، به مفهومسازی ما از جهان جاندار. ما ایده اصلی کنش را که کاربرد اصلی آن برای حیوانات است، برای توصیف بخشهای پویاتر طبیعت بیجان وام گرفتهایم. اما این شکل از اجتنابناپذیری که در اثر این فعل و انفعالات در طبیعت بیجان رخ میدهد، مفهوم کنش را از کاربرد دقیق و تحتاللفظی در جهان بیجان سلب می کند. اینگونه نیست که وقتی اکسیژن و آب باعث زنگزدگی آهن میشوند، فکر میکنیم که اکسیژن یا آب میتواند کاری غیر از این انجام دهد. وقتی آهن و اکسیژن و آب را کنار هم قرار میدهید و زنگزدگی به سادگی اتفاق میافتد، این امر اجتنابناپذیر است. اکسیژن و آب این قدرت را دارند که آهن را زنگ بزنند، اما این قدرتی نیست که آنها بتوانند دقیقا اعمال کنند، دقیقاً به این دلیل که این قدرتی نیست که آنها بتوانند از انجام آن اجتناب کنند. چهبسا بتوان گفت که موجودات و اجسام بیجان میتوانند قدرتهای خود را آشکار کنند، اما نمیتوانند آن را اعمال کنند. به نظر من این بدان معناست که آنها نمیتوانند عامل واقعی باشند.
حال، به بررسی چالش مهمی میپردازم که ممکن است با این ایده که مفهوم نمایندگی که سعی کردم توصیفش کنم مربوط میشود. اما با فرض اینکه فعلاً بپذیریم که تمایز بین قدرتهای یکطرفه و دو طرفه مشروع و جالب است، یک سؤال واضح ذهن خود را به دنبال دارد. تاکنون گیاهان و جمادات را در سمت غیرعامل معادله قرار دادهام. من انسانها را در کنار عاملان قرار دادهام. اما حیوانات غیرانسانی چطور؟ آنها در کدام دسته قرار میگیرند؟ آیا آنها قدرت دوطرفه دارند؟
طرز تفکر بسیار آشنا در مورد طبیعت حیوانی پاسخ «نه» را به این سوال میدهد. سنتی طولانی در تاریخ فلسفه وجود دارد که خود را از حیوانات دیگر جدا کنیم؛ یعنی تلاش در جهت این استدلال که ما از آنها در برخی موارد بسیار اساسی نجیبتر یا بهتر یا مهمتر هستیم. همیشه بخشی از آموزه مسیحی این بود که انسانها به طور منحصر به فردی به خدا نزدیک هستند و در واقع به شکل او ساخته شدهاند و در قرن هفدهم، دکارت با اصرار بر اینکه انسانها باید کاملا از حیوانات متمایز شوند، زیربنای متافیزیکی به این دیدگاه مسیحی بخشید. حیوانات دیگر چون فقط انسانها دارای روح بودند. دکارت در مصائب روح خود بر حرکات حیوانات صرفا اصرار داشت و تاکید کرد که همه اینها را میتوان با اصول کاملا مکانیکی توضیح داد: «از آنجایی که هنر از طبیعت کپی میکند و انسانها میتوانند افزارهای خودکار مختلفی بسازند که بدون فکر حرکت میکنند، منطقی به نظر میرسد که طبیعت باید افزارهای خودکار خود را بسیار باشکوهتر از نمونههای مصنوعی آن تولید کند. این افزارهای خودکار طبیعی حیوانات هستند.»
من اما میخوام پیشنهاد بدهم که خیلی از حیوانات، همانند ما، قدرت دوطرفه دارند. آنها البته به انجام برخی از کارهایی که از روی غریزه انجام میدهند (مانند ما) رانده میشوند، اما این مسئله با این اعتراف که آنها دارای قدرتهای دوطرفه هستند، ناسازگار نیست. غرایز بر حیوانات حکومت میکنند، همانطور که به شیوهای کلی بر ما حکومت میکنند. حیوانات پیچیدهتر از این نظر آزادیهای بیشتری نسبت به حیوانات کمپیچیدهتر دارند؛ برای مثال، یک سگ میتواند تصمیم بگیرد که اکنون ادرار کند یا به دنبال چوبی که بهتازگی برایش انداختهشده بدود. به نظر میرسد جهان رفتاری عنکبوت بسیار محدودتر باشد. اما با این حال، حتی یک عنکبوت ممکن است بتواند تصمیم بگیرد که آیا اینجا یا آنجا مکان بهتری برای ساختن تار خود، رفتن این یا آن مسیر به یک مکان خاص و غیره وجود دارد یا خیر.
بنابراین، عاملیت را نه باید به عنوان یک توهم در نظر گرفت و نه به عنوان مالکیت خاص یک گونه واحد. درعوض عاملیت قدرتی است که موجودات بیولوژیکی با درجه و نوع پیچیدگی معینی را مشخص میکند، یک نوآوری تکاملی با اهمیت بسیار خارقالعاده که با ظهور موجوداتی که طیفی از اهداف پیچیده و گاها متضاد دارند، توسعه مییابد. چنین موجوداتی ممکن است نیاز به استفاده از اطلاعات ادراکی به دستآمده از منابع متعددی داشته باشند تا مشکلاتی را که لزوما بهترین پاسخ منحصر به فرد برای آنها وجود ندارد، در مورد چگونگی توزیع خود و تلاشهایشان در فضا و زمان، برای دستیابی به اهدافشان، به کار گیرند. قدرتهای عاملی راه طبیعت برای حل این مشکلات هستند. ما باید آنها و متافیزیکی را که آنها بهش نیاز دارند درک کنیم، قبل از اینکه امیدی به حل این سوال داشته باشیم که آیا ما انسانها ممکن است اراده آزاد داشته باشیم یا نه.
این مقاله ترجمه گزیدهای است از منبع زیر:
https://www.philosophersmag.com/essays/38-do-animals-have-free-will
نظر شما