با محمد فائزیفرد، درباره موضوع، ساختار این کتاب گفتوگویی صورت گرفته است.
ابتدا برویم سراغ مقدمه یا همان پیشگفتار کتاب. شما در این بخش آوردید که برای روایت تاریخ به پیشنهاد ویراستار داستان، فایل صوتی و تصویری تهیه کردید. سؤالی که در ذهن مخاطب مطرح میشود این است که مگر اثر شما تاریخ دگرگون و به نوعی رمان علمی ـ تخیلی نیست؟
بله. در واقع پیشداستان هم بخشی از خود داستان است. نویسندهای که این مقدمه را نوشته و حرفهایی از قول او زده شده، من نیستم. نویسندهای است در همان فضای تاریخ دگرگون. در حقیقت داستان در دو سطح روایت میشود: مقدمه: که روایت اول شخص از نویسندهای خیالی است که در دنیای بعد از داعشِ کتاب زندگی میکند که کنجکاو شده که ماجرای مسگرها چیست؟ تحقیق کرده، بریده روزنامه جمع کرده و ... و باقی کتاب که حاصل تحقیقات همان نویسنده در تاریخ سرزمینش است که تبدیل به این رمان شده است.
«بذر خون» اولین اثر شما در ژانر تاریخی است، اما تاریخ دگرگون. چطور شد که تصمیم گرفتید در این حوزه قلم بزنید؟
برای پاسخ به این سؤال، اجازه بدید سؤال دیگری طرح کنم. اینکه اصلا چرا تاریخ را تغییر میدهیم؟ فکر میکنم پاسخ به این پرسش، راهگشا باشد. بنده برای سؤالی که طرح کردم دو پاسخ دارم.
نخست، با واقعهای تاریخی روبهرو هستیم که جذابیتهایی برای روایت دارد اما اگر تغییری در روندش ایجاد کنیم، این جذابیت دو چندان میشود. مثلاً اگر امیرکبیر به قتل نمیرسید یا فلان پادشاه جای تکیه بر نیروی زمینی، نیروی دریایی قدرتمندی میساخت... نشستن بر این نقاط عطف تاریخی، انتخابهای بسیاری را مقابل نویسنده قرار میدهد که میتواند با آنها روایتهایی تازه و جذاب از تاریخ بسازد.
اما پاسخ دوم که از نظر بنده اهمیت بیشتری هم دارد: تاریخ عرصه شکستها و پیروزی ملتهاست. اتفاقهایی که اگر نمیافتاد جهان شکل دیگری میداشت. حالا هر دیدگاهی به فراخور نگاهش به جهان، از این پیروزی یا شکست تعبیر خاص خودش را بیرون میکشد.
مثلا در کتاب «ساکن برج بلند» با جهانی روبهرو هستیم که در آن متحدین، پیروز جنگ جهانی دوم شدند. تصویر چنین جهانی، به مخاطب آمریکایی و اروپایی حق این را میدهد که حتی جنایاتی مثل بمباران اتمی هیروشیما را موجه بداند. چراکه اگر درسدن مثلا در آتش نمیسوخت یا هیروشیما و ناکازاکی به خاکستر بدل نمیشدند، انسان اروپایی و آمریکایی، کابوس درون کتاب را باید میزیست. بنده نمیخواهم این روایت از تاریخ را قضاوت کنم. نه کار بنده است و نه تخصصم، بلکه میخواهم قدرت داستان و روایت را در جهان امروز تذکر بدهم و به این نکته برسم که تاریخ دگرگون، ژانری قدرتمند است برای بیان مسائلی بسیار مهم که شاید حتی از بیان مستقیم آنها واهمه داشته باشیم.
چرا بهعنوان اولین کار علمی ـ تخیلی موضوع سوریه و سیطره داعش را انتخاب کردید؟ هدف شما از نوشتن این برهه از تاریخ بهصورت دگرگون چه بود؟
داعش البته موضوعی مختص به کشور سوریه نیست. در زمان قدرتش، عراق، کشورهای شمال آفریقا، ایران و حتی اروپا را هم به خودش مشغول کرد. نمیخواهم این صحبت سمت تحلیل داعش برود، چون موضوع اصلی داستان بنده هم داعش نیست. اما میخواهم این نکته را بیان کنم که داعش، نمودِ بیرونی دستگاهی فکری و نرمافزاری بود که هنوز هم پابرجاست و هر آن ممکن است به شکل و شمایل دیگری از هر جای دنیا سر بلند کند.
اما چرا این دوره از تاریخ را انتخاب کردم؟ اگر بخواهم صادقانه پاسخ بدهم، در واقع این دوره به من پیشنهاد شد. دنیایی که در آن داعش نابود نشده و اتفاقا قدرتمندتر هم هست. بنده این پیشنهاد را جذاب دیدم و در این بستر، داستان «فرید مسگر» را روایت کردم. جای اینکه ماجرای داعش محور داستان بشود، انسانی را در مرکز روایت قرار دادم که درگیر سفری درونی است. در عوض داعش بستری میشود برای ماجرای این انسان در «بذر خون».
گفتید موضوع داعش به شما پیشنهاد شده است. دلیل شما برای پذیرش این پیشنهاد چه بود؟
اجازه بدید به مقدمه بحثمان برگردم. با ذکر آن مقدمه طولانی، خواستم به این نقطه برسم که انگیزه ورود من به دنیای «بذر خون» و جهانی که در آن، داعش سیلی غیرقابل مهارشده، توجه به اهمیت تاریخ دگرگون و قدرت روایت است. بنده نمیخواهم کار دیگران را قضاوت کنم، اما وقتی چیزی را، بدون ظرافت، مدام تکرار میکنیم، آن کلام از معنا تهی میشود. یک جایی انگار جناب امیرخانی گفته بودند که شخصیتها را میسازند و بعد آنها را در شرایطی که بستر داستان را شکل میدهد، قرار میدهند. شبیه به یک آزمایش یا شبیهسازی. شخصیتها به این شرایط واکنش نشان میدهند و داستان شکل میگیرد.
بستر داعش برای من هم خیلی به این ماجرا نزدیک است. شخصیتها در این شرایط چشم باز میکنند، رشد میکنند و تصمیم میگیرند. شاید ما داعش را مستقیم در این رویدادها نبینیم اما تأثیرش را بر اراده شخصیتها و سرنوشتشان درک میکنیم. قطعا کار بنده کاستیهای بسیاری دارد. اما اعتقاد دارم که نحوه درست برخورد با پدیدهها، حداقل در دنیای داستان، چنین شیوهای است. چیزی که سعی کردم به آن نزدیک شوم و از نگاه شعارزده دوری کنم. در چنین شرایطی، با اینکه داعش موضوع محوری داستان نیست، اما حتی پیرامون آن هم احتمالا به درک واقعیتری میرسیم.
شما اهل خطه لرستان هستید. چرا در داستان شهر اصفهان را مقر حمله داعش قرار دادید؟
به نکته زیبایی اشاره کردید. اتفاقا در طرح ابتدایی، موقعیت داستان لرستان بود و جای داستانی شهری، روایتی از عشایر استان لرستان را محور کار قرار داده بودم. اما طی مشورتها به این نتیجه رسیدیم که وجه نمادین اصفهان برای این روایت مناسبتر است. ما آثار معماری بسیاری از اولین حکومت فراگیر شیعی در اصفهان داریم و دیدن ویرانیهای همین آثار وجه دراماتیک قدرتمندی میسازد.
داستان شما از کابوس یک قتل شروع میشود. پریشانی معاونی که فرمانده نظامی پایگاه را به قتل رسانده است. سؤالی که در ذهن خواننده ایجاد میشود این است که چرا یک معاون باید فرمانده کارکشتهاش را که تدابیرش مانع حمله و پیشروی داعش به خاک اصفهان و حتی فراتر از آن موجب سقوط داعش میشد را به قتل برساند. معاونی که خود ادعای وطندوستی داشت و درصدد نجات خاک وطنش از سیطره داعش بود؟
باید در داستان بهدنبال پاسخ این سؤال گشت. اصولا در جهان داستان باید انگیزهها با اعمال شخصیتهای داستانی تناسب داشته باشد. وقتی شخصیت داستان دست به عملی مثل قتل میزند، این موضوع مهمتر هم میشود. فرض کنیم در همین داستان، فرید در مقام مدافع، در برابر نیروهای مهاجمی ایستاده که قصد تصرف شهر را دارند. میدانیم که این نیرو با عنوان داعش، چه بلای بزرگی است. در چنین شرایطی کشتن دشمن که البته انسان است و نباید این نکته را فراموش کنیم، با انگیزهای که شکل میگیرد متناسب است. برای همین ممکن است شخصیت داستان، مرتکب این عمل بشود و دچار مشکل هم نشود. اما اگر انگیزههای این عمل، کافی نباشند یا دستکم در یک رفتوآمد آونگی بین حق و باطل نوسان کنند، چی؟ در این شرایط است که مشکل اساسی پیش میآید. میخواهم به این نکته برسم که اگر انگیزههای شخصیت برای کشتن فرماندهاش خللناپذیر، قطعی و کافی بود، گره و مشکلی پیش نمیآمد که بعد ما با درگیری درونی شخصیت روبهرو شویم.
در فصل آخر موقعیتی برای قهرمان داستان متصور شدید که شبیه موقعیت کاوه آهنگر برای جنگ با ضحاک است. چرا قهرمان داستان و موقعیت او را با کاوه آهنگر مقایسه کردید؟ آیا ارتباطی بین این دو موقعیت با حمله داعش و مدافعان حرم است؟
این نگاه و این تمثیل را بسیار دوست دارم. چند عزیز دیگر هم این نکته را به بنده منتقل کردند که فرید در جایی که فرمودید، شخصیت کاوه آهنگر را به ذهن متبادر کرده است. همشکلی نمادین موقعیت فرید مسگر و کاوه آهنگر خیلی حاصل انتخاب آگاهانه بنده نبوده. در واقع شاید درونیشدن این ارزشها و اساطیر در جهان نویسنده، در این موقعیت نمود پیدا کرده است. بههرحال هم در ماجرای کاوه و هم در «بذر خون»، موقعیتی را میبینیم که جهان داستان به سازش با غولِ تباهی نزدیک میشود. برهمزدن این موقعیت، برای انسان ایرانی سبقه اسطورهای - تاریخی دارد و کارکرد اساطیر اتفاقا حمل همین ارزشها بر تنهای نمادین و انتقال این نگاه به نسلهای بعد است. بنده حدس میزنم همین فرایند را در ماجرای فرید مسگر و تجلی ماجرای کاوه آهنگر در «بذر خون» شاهدیم.
اما پاسخ پرسش دوم: ضحاک مجلسی را ترتیب میدهد تا از بزرگان سرزمینش تأییدیه بگیرد تا اگر فریدونی که خوابش را دیده در برابرش قد علم کرد، با گواهی بزرگان در برابرش بایستد. کاوه آهنگر این بساط را برهم میزند. بساط بزرگانی عافیتطلب که خودشان را از مرکز درگیری دور میکنند تا به خیالشان زندگی راحتتری داشته باشند. حالا آیا این موقعیت را میشود با اتفاقاتی که از سر گذراندیم (حمله داعش و مدافعین حرم) تطبیق داد؟ پاسخ این سؤال به جهان درون هر شخص برمیگردد و فکر میکنم باید به مخاطب واگذارش کرد.
عنوان روی جلد الهام گرفته از کدام فصل کتاب است؟
«بذر خون» به هیچکدام از فصلهای کتاب اشاره مستقیم ندارد. یا بهتر بگویم من با این عنوان به «بذر خون» نرسیدم. اگر مخاطب چیز دیگری از فصول کتاب استنتاج میکند، قطعاً پاسخ این سؤال برای آن مخاطب، همان چیزی است که پیدا کرده. به هر حال برای بنده فضای کلی داستان مهم بود.
بهعنوان اولین کار در زمینه تاریخ دگرگون (علمی ـ تخیلی)، خودتان از نوشتن این اثر چقدر راضی بودید و بیشتر با کدام فصل از کتاب ارتباط برقرار کردید؟
رضایت امری نسبی است. ممکن است در زمان انتشار، این کتاب را بهترین اثر خودم میدانستم یا حتی بالاتر و حالا نظرم تغییر کرده باشد. یا اینکه آن موقع نگران کیفیت کار بودم و حالا خیالم جمع باشد. برای همین، پاسخ بنده به این پرسش، فقط برای همین لحظه، و نه حتی یک ساعت بعد، معتبر است.
بهجای این سؤال اجازه بدید به اولین اثر علمی - تخیلی خودم بپردازم. راستش «بذر خون»، اولین کار علمی ـ تخیلی بنده نبود. چند ماه پیش از «بذر خون»، کتاب دیگری با عنوان «نابودی مردی که تازه از خواب بیدار شده بود» از بنده منتشر شد. آن اثر تاریخ دگرگون نبود و بیشتر به یک ویرانشهر میپرداخت و انسانی که در این شهر نامطلوب بهدنبال خودش میگشت.
پرسیدید با کدام فصل ارتباط بیشتری گرفتم. الان فصل خاصی به ذهنم نمیآید. اما تکههایی از داستان را بهواسطه ارتباطی که خودم با آنها گرفتم یا تأثیری که بر دوستانم گذاشته، از باقی بخشها بهتر در ذهنم نشسته. بهعنوان مثال صحنه تیراندازی نورا در ابتدا و انتهای کتاب؛ یا جایی که فرید در مکاشفهای عمیق و خلسهآور فرو میرود. بخشهای دیگری هم هست اما از ترس اینکه با بیانشان تأثیر این صحنهها را برای مخاطب خنثی کنم، اجازه میخواهم بیشتر از این ذکر نکنم.
آیا در آینده شاهد اثر دیگری از شما در همین ژانر خواهیم بود؟
به این سوال نمیتوانم پاسخ روشنی بدم. بنده هنوز در حال کسب تجربه هستم و در ژانرهای مختلفی قلم میزنم. اینکه باز به این ژانر برگردم به عوامل بسیاری مربوط میشوده کنترل زیادی روی آنها ندارم. امیدوارم اگر روزی به این ژانر بازگشتم، اگر حتی در قالبی نو نبود، دستکم حرفی نو برای گفتن داشته باشم.
نظر شما