مهدی کاموس با اشاره به ظرفیتهای نمایشی نهجالبلاغه به ایبنا گفت:
پارادایم اصلی در نهجالبلاغه معطوف به حق است نه قدرت/ کسی که دم از نهجالبلاغه میزند باید نسبتی با آن برقرار کند
مهدی کاموس میگوید: در بیشتر نمایشها شخصیت تاریخی و اخلاقی امام علی (ع) روایت میشود و از کارکردهای اجتماعی عقاید توحیدی و عدالتطلبانه امام علی غفلت میشود. در حالی که از نویسندگان در راستای کارکرد روشنفکریشان توقع میرود که گفتمان نهجالبلاغه را در بستر زندگی و حیات طیبه در دوران مدرن نشان دهند.
در قرآن ۵۹ قصه وجود دارد و به همین دلیل نوشتن قصه و نمایشنامه از قرآن مشخصتر است و درام در آن نمود بیشتری دارد. مانند قصه حضرت موسی(ع)، قصه حضرت عیسی (ع) و... اما در نهج البلاغه که شامل خطبه، نامهها و حکمت است، به مانند قرآن قصههای واقعی دراماتیک نداریم و در معارف ما نهجالبلاغه تفسیر قرآن حساب میشود. با توجه به این نکات، چگونه میشود از دل نهجالبلاغه نمایشنامه نوشت و تولید کرد؟ به نظر شما، راهکار دراماتیک کردن معارف و حکمتهای نهجالبلاغه چیست؟
شناخت و کشف دارم و عوامل نمایشی در نهج البلاغه وابسته به کیفیت مواجهه با آن است. اینکه نگاه به نهجالبلاغه به عنوان متن تاریخی یا ادبی باشد با اینکه آن را کلام امام معصوم و انسان کامل یا کاملترین بدانیم، متفاوت است. به این بحث دراز دامن ورود نمیکنم و به این میپردازم که گفتمان نهجالبلاغه بر بستر کنش و واکنش میان اهل دنیا و اهل آخرت است و با این دیدگاه، سراسر نهجالبلاغه دراماتیک است. در وجوه دراماتیک آثار نمایشی، اصل ماجرا در کنشهای دو یا چند قطب متضاد و متقابل است. درامها در تقابل خیر و شر، قهرمان و ضدقهرمان شکل میگیرند و این درام معطوف به قدرت است. حتی درامهای خانوادگی و عاشقانه نیز اصل کشمکش و تقابلهای معطوف به قدرت است. یکی پیروز و دیگری مغلوب است. مانند حماسهها یا هر دو به نوعی سرنوشت غمانگیز دارند که تراژدی است یا سرنوشت همگی خوش است که کمدی میشود یا ترکیبی از اینها. در واقع، پارادایم کلی درامها در کنش میان خیر و شر ساخته میشود؛ اما پارادایم اصلی در نهجالبلاغه معطوف به حق است نه قدرت. کشمکش میان اهل دنیا و اهل آخرت است نه خیر و شر. خیر و شر در نهجالبلاغه در معاد باوری و معاداندیشی تفسیر میشود. در حالی که خیر در فرهنگ دوران مدرن عموما دنیایی است و رابطهاش با لاهوت قطع است. از این رو، میتوان گفت نهجالبلاغه همانند قرآن مجید کنش دراماتیک میان اهل دنیا و اهل آخرت را شکل میدهد و درک این پارادایم کلی در برداشت نمایشی از نهجالبلاغه اصل مغفولی است. به بیان دیگر، خطبهها، نامهها و کلمات حکمت در نهجالبلاغه همگی وجوه دراماتیک منحصر به فردی دارند که لازمه درامنویسی یا اقتباس از آنها، درک پارادایم حق محور است. در نهج البلاغه، حق در آفتاب وحی الهی و گریز از دنیا به سوی آخرت تبیین میشود و چنانچه علامه جعفری بهعنوان یکی از مفسران بزرگ نهج البلاغه میگوید در این گفتمان ثمره زندگی، مرگ است و اهل دنیا با آن انس ندارند. در حالی که صاحب نهجالبلاغه علاقهاش به مرگ از شیر مادر بیشتر است و به خاطر برقراری حق حاضر نیست پر کاهی را به زور از دهان موری بگیرد.
با توجه به اینکه نمایشنامههای دینی همواره مورد حمایت قرار گرفتهاند، چرا تا به امروز نمایشنامههای ماندگار مهمی از نهجالبلاغه تولید نشده است؟ علت این امر ناشی از عملکرد کدام گروه است؟ سیاستگذار، مدیران اجرایی، نویسندگان یا بستر و فضای تئاتر دینی؟
در تحلیل فرایند تولید هنری و ادبی، همه عوامل از سیاستگذار، برنامهریز تا مجری و مصرفکننده یا به عبارت بهتر مشارکتکننده، نقش ارگانیک دارند؛ اما در نظر من سرانه پایین نمایش براساس فرهنگ و متن نهجالبلاغه بیشتر به بستر و فضای تئاتری کشور و نویسندگان مربوط است.
فضای تئاتری کشور به پیروی از فرهنگ عمومی و فضای دینی کشور، ارتباط و درک ناکافی از پارادایم و آموزههای نهجالبلاغه دارد. در واقع، فضای جامعه با اینکه متناسب با نیازهای فطری انسانها تشنه آموزهها و راههایی است که نهجالبلاغه نشان میدهد؛ اما تشنگی خود را در گفتمان اهل دنیا میجوید که یک طرف درام نهجالبلاغه است و این فضا و این انسان نمیتواند اهل آخرتی باشد که در نهج البلاغه آمده است. در این میان نویسندگانی که دینی مینویسند نیز در همین هوا نفس میکشند و انگار نمیتوانند نوری به وجوه داراماتیک نهجالبلاغه بتابانند. به قول استاد مهدی چهل تنی، کسی که دم از نهجالبلاغه میزند باید نسبتی با آن آموزهها و پارادایم حق مدار مطلق برقرار کند. به نظرم اگر بستر فکری و زیستی نویسندگان با نهجالبلاغه نسبتی معنادار بیابد میتوان منتظر آثار نمایشی فاخر از نهجالبلاغه بود.
از سوی دیگر، بستر تئاتر دینی در مواجهه با نهجالبلاغه سالهاست نگرانیهایی را از اختلافهای مذهبی تکرار میکند که بیشتر به بهانههایی شبیه شدهاند تا مانعی استراتژیک. در حالیکه بستر تئاتر دینی تاکنون جلسات تخصصی برای یافتن راهحلهایی برگزار نکرده است. به همین دلایل است که نقش نویسندگان و بستر تئاتر دینی را بیشتر میدانم.
با توجه به اینکه خواندن نهجالبلاغه نیاز به پیش داشتههای قبلی دارد و فهم نهجالبلاغه نیاز به درک شرایط تاریخی آن دوره؛ به نظر شما چقدر نویسندگان ما با تاریخ اسلام، مسائل فقهی، فلسفی نهجالبلاغه آشنا هستند و این نکته چه میزان در تولید نمایشنامه میتواند مفید باشد؟
مستدرکهای متعدد بر نهجالبلاغه طی قرون گذشته و تفاسیر مطول از ابن ابی الحدید تا علامه جعفری و دیگران، شیفتگی متفکران مسیحی مانند جرج جرداق و فلاسفه غرب؛ همگی نشان میدهد که آنچه مرحوم سید رضی از کلام امام علی (ع) بهعنوان نهجالبلاغه تدوین کرده، فراتر از یک کتاب است.
در واقع، نهجالبلاغه کتابی تاریخی یا پندنامه نیست که بتوان با مطالعه آن یا مراجعه به چند کتاب تاریخی از مغازی، بتوان از آن سوژههای دراماتیک یافت و نمایشنامه فاخر یا تماشایی نوشت. برای نوشتن نمایشنامه از نهجالبلاغه گذشته از مطالعه مستدرکها و تفاسیر، برای درک معارف آمده در آن و حس فضای تاریخی آن و استفاده از مشاوران تاریخی، مذهبی و غیره؛ باید با خطبهها، نامهها و کلام امیر زندگی کرد و به آن زیست مومنانه نزدیک شد و ارتباط برقرار کرد.
به نظر شما اگر قرار باشد نمایشی از دل نهجالبلاغه نگاشته شود، بیشتر متعلق به کدام ژانر خواهد بود؟ نمایشنامهای سیاسی یا تاریخی که به اختلافات صدراسلام، بحث جانشینی و بحث جنگهای سهگانه امام میپردازد؟ یا نمایشنامههایی برخاسته از مباحث حکمی و اخلاقی نهجالبلاغه؟ یا نمایشنامهای براساس معارف اسلامی و اعتقادی مانند توحید و... در این چهار ژانر، کدام مورد میتواند موثرتر باشد؟
به نظرم هر برداشتی از نهجالبلاغه درباره حیات طیبه و در بستر سبک زندگی قرآنی است. در واقع، نهجالبلاغه کارکرد اجتماعی قرآن در جامعه را نشان میدهد که انسان قرآنی پا بر زمین و رو به آسمان دارد. هر گونه برداشت ژانری از نهجالبلاغه اگر در پارادیم حق مدار و آخرت محور امام علی (ع) نگنجد، ناقص است. متاسفانه در سالهای اخیر برداشتهای نمایشی از نهجالبلاغه به سه حوزه فروکاسته شده است؛ اخلاقی، تاریخی و سیاسی. که نمیخواهم این نمایشها را نام ببرم، اما نگاه کاربردی و مصرفگرایانه به نهجالبلاغه منجر به نمایش نهجالبلاغه نمیشود. نکته دیگر اینکه، در بیشتر نمایشها شخصیت تاریخی و اخلاقی امام علی (ع) روایت میشود و از کارکردهای اجتماعی عقاید توحیدی و عدالتطلبانه امام علی غفلت میشود. در حالی که از نویسندگان در راستای کارکرد روشنفکریشان توقع میرود که گفتمان نهج البلاغه را در بستر زندگی و حیات طیبه در دوران مدرن نشان دهند.
نظر شما