دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۰
تقابل بازار و روحانیت با حاکمیت یکی از زمینه‌های سقوط سلطنت پهلوی بود

خاطرات حسین سلیمانی در مجموعه‌ روایت‌هایی متنوع از فعالیت‌های بازاریان قمی پبش از انقلاب در کتاب «سرمایه در سراب» منتشر شده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- یکی از زمینه‌های سقوط سلطنت شاه تقابل بازار و روحانیت با حاکمیت بود. این ظرفیت‌ها در هفده سال پایانی سلطنت 37 ساله پهلوی دوم با حادثه خونی خرداد 42، پیوندی مردمی خورد. حاج حسن سلیمانی یکی از فعالان جوان آن روز که به‌تدریج در زمره بازاریان پرجنب‌وجوش دهه پنجاه مبتنی بر آموزه‌ها و خاستگاه‌های ذهنی روحانیت در این عرصه قرار گرفته بود. او در مجموعه‌ روایت‌هایی متنوع از فعالیت‌های بازاریان قمی پبش از انقلاب در خاطرات منتشرشده‌اش با عنوان «سرمایه در سراب» (خاطرات حسین سلیمانی) به مشاهدات خود از این جریان پرداخته که در ادامه بخشی از آن را می‌خوانید: 

صبح روز عاشورا، 13خرداد، آیات عظام در منازل خود مجلس سوگواری داشتند. مجلس پرشکوهی مرکب از مردم قم و محصلین حوزه علمیه و زواری که به قم‌ آمده بودند، در منزل آیت‌الله شریعتمداری منعقد بود[1].

مردم شهر تظاهرات بسیار وسیع و پرشوری کردند و آیت‌الله خمینی روی پله اول منبر ما بین حرم و در مدرسه فیضیه نشست و نطق آتشین و تندی علیه شاه ایراد کرد. رژیم که سعی داشت مانع سخنرانی ایشان شود، هنگام شروع سخنرانی برق را قطع کرد‌؛ اما متصدیان از باتری اتومبیل جهت شرایط مساعد در سخنرانی استفاده کردند[2] و همان شب آیت‌الله خمینی را دستگیر کردند.

فردا صبح به مغازه‌ آمدم. سروصدا بلند شد که آقای خمینی را گرفتند. مغازه را بستم که ببینم چه خبر است. دیگر کسبه‌‌ها به تبعیت از من که عنوان کلیدداری را داشتم وقتی ‌دیدند مغازه‌ام بسته است، مغازه‌شان را باز نکردند. به انتهای خیابان آذر، پایین شهر، معروف به محلۀ «تُف‌ به چوب»‌ آمدم. ساکنانش بی‌فرهنگ و حسود بودند و وقتی عصبانی می‌شدند آب‌دهنی‌شان را به چوب دستی می‌زدند تا چوب به دست‌شان بچسبد و در دعوا‌ها از دست‌شان نیفتد. آن‌ها به لات‌گری و داشی معروف بودند. کسی جرئت نمی‌کرد مقابل‌شان بایستد. پسر آقای سید یثربی از منبری‌‌های قم را دیدم که با 10- 15 تا از بچه‌‌هایش چوب‌به‌دست و زن‌‌هایشان زیر چادر، چوب، چاقو، کارد و شمشیربه‌دست‌ آمدند و به طرف حرم و خانه آقای خمینی ‌رفتند. من و جمعیت بازار هم پشت‌سر آن‌ها به راه افتادیم. کم‌کم شهر از دستگیری آقای خمینی مطلع شد. مردم در صحن جمع شدند. آقایان محمود وکیلی[3] و حاج‌آقا مصطفی[4] در حضور شریعتمداری و گلپایگانی بالای منبر مقابل ضریح صحبت کردند.

با جمعیت از حرم بیرون‌ آمدیم و روی پل آهنچی که رسیدیم هواپیما‌ها پایین‌ آمدند؛ به حدی که دیوار صوتی را شکستند. وحشت‌زده پشت حرم طرف خیابان آبشار متفرق شدیم. پلیس‌‌ها و کماندو‌ها از تریلی‌ها در جاده تهران، خیابان شاه پیاده شدند و شروع به ضرب‌وشتم و تیراندازی کردند. به کوچه بن‌بستی[5] در اول خیابان آبشار فرار کردیم و وارد خانه‌‌هایی شدیم که درشان باز بود. پلیس تعداد زیادی از این افراد را در این کوچه‌‌ها کشت. من و خیلی‌‌های دیگر از ترس‌مان در جوی خیابان خوابیدیم. حدود سه ساعت بعد که سروصدا‌ها افتاد و هواپیما‌ها رفتند، از جوی بیرون‌ آمدیم. لباس‌‌هایمان همه لجن بود. به خودم که‌ آمدم دیدم دو طرف خیابان مملو از کشته‌‌ها و زخمی‌‌هاست. از پشت قبرستان نو خودم را به خانه رساندم و تا یکی دو روز از ترس و وحشت در خانه ماندم[6].

 16 خرداد در پی دستگیری آیت‌الله خمینی[7]، از سوی سید احمد خوانساری، گلپایگانی و شریعتمداری، اعلامیه‌‌های جداگانه‌ای به حمایت از ایشان صادر و توسط بازاری‌ها توزیع ‌شد. بازار قم 10- 15 روزی به خاطر دستگیری آیت‌الله خمینی و کشته و زخمی‌شدن تعداد زیادی از مردم در پانزدهم خرداد به حال نیمه‌تعطیل درآمد. تا آنکه در 30 خرداد، شهربانی و فرمانداری کسبه را تهدید کردند که اگر مغازه‌‌هایتان را باز نکنید جلوی دکان‌‌هایتان تیغه خواهیم کشید[8].
 

[1]. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج 3، ص 28.

[2]. مقداد توانانیا، حسین آقاجانی، روزشمار انقلاب اسلامی‌ در قم از سال 41- 57، ص 55 .

[3] . آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی نقل می‌کند: «حاج وکیلی جزو کسانی بود که در محاکمه اولیه، دادستان برایش تقاضای اعدام کرده بود. او همان شخصی بود که در روز 15 خرداد قبل از من برای مردم در صحن سخنرانی می‌کرد. از جا‌های مختلف برای اینکه ایشان را از اعدام نجات دهند اقدام کرده بودند. من با آقای ورامینی به تهران رفتیم و آقای کمالوند را دیدم که ایشان هم یک اقدامی ‌بکند و از راه‌هایی که دارد لااقل یک‌درجه تخفیف برای او بگیرد. همین‌طور هم شد. البته نمی‌گویم فقط براثر اقدام آقای کمالوند؛ ولی درمجموع فعالیت‌‌ها به بار نشست و آقای حاج وکیلی را در دادگاه تجدیدنظر به پنج سال محکوم کردند و آخرش هم ایشان در یک تصادف از دنیا رفت». (محمدرضا احمدی، خاطرات آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی، ج اول، ص 261)

[4]. غلامرضا کرباسچی، هفت‌هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، ج 1، ص 150- 151.

[5]. این کوچه در حال حاضر به کوچه شهدا معروف است.

[6]. آقای گرامی درباره دیدگاه شیخ مرتضی حائری درخصوص این حوادث خونین چنین آورده‌اند: «یادم هست که با آقای حاج شیخ جعفر سبحانی و آقای حاج سید محمد علم‌الهدی- که فوت کرد- سه نفری به منزل مرحوم حاج آقا مرتضی حائری رفتیم و ایشان مکرر می‌گفتند که زودتر متفرق شوید، زودتر بلند شوید بروید. مراعات خون مردم را بکنید. ما هم قدری ناراحت شدیم؛ بلند شدیم و رفتیم. روز دوم دوباره به منزل ایشان رفتیم که شاید نمی‌باید می‌رفتیم. آن روز هم با ایشان به طور مفصل دعوا کردیم و گفتیم شما می‌گویید خون مردم، ولی من که چند شب پیش نزد امام بودم، ایشان درباره این قضیه می‌فرمود: اگر صدهزار نفر کشته شوند، جا دارد. ایشان بلند گفتند: ما که از این حرف‌ها نمی‌زنیم. من هم حرفی زدم که بعدها پشیمان شدم. به‌هرحال، روی این قضیه ما با آقای حائری دو، سه سال قهر بودیم». (محمدرضا احمدی، خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، ص 282- 283)  

[7]. مقداد توانانیا، حسین آقاجانی، روزشمار انقلاب اسلامی‌ در قم از سال 41- 57، ص 56 .

[8]. غلامرضا کرباسچی، هفت‌هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، ج 1، ص 160.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها