شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۵
رونق ادبیات داستانی رضوی نیازمند سیاستگذاری مدون است

حمید بابایی، نویسنده کتاب «چهل و یکم» با موضوع رضوی معتقد است که برای رونق ادبیات داستانی با موضوع امام رضا (ع) باید مسئولان فرهنگی کشور به سیاستگذاری دقیق و مدون بپردازند.

حمید بابایی در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ضمن تبریک فرارسیدن سالروز میلاد امام رضا (ع) یاد سعید تشکری، از نویسندگان دغدغه‌مند و خادم فرهنگی مکتب رضوی را گرامی داشت و عنوان کرد: تشکری از نویسندگانی بود که اندیشه و هنر نویسندگی خود را به طور کامل وقف امام رضا (ع) کرد و آثارش که از دل برآمده تا ابد جاودان می‌ماند.
 
وی با انتقاد از سخت‌گیری‌های موجود در حوزه ادبیات دینی از جمله داستان‌نویسی رضوی گفت: متاسفانه مسئولان فرهنگی در ارزیابی و حمایت از آثار رضوی روایت‌های تاریخی را بر هنر و ادبیت رمان و داستان ترجیح می‌دهند. ضمن اینکه جریان حمایت و معرفی کتاب‌های رضوی مستمر نیست و به ایام خاصی در دهه کرامت و اواخر ماه صفر محدود می‌شود.
 
این نویسنده با بیان اینکه موفق‌ترین فیلم‌ها، رمان‌ها و داستان‌های دینی، آثاری هستند که نه دستوری و نه سفارشی، بلکه جوششی خلق می‌شوند، افزود: اثری که در آن با استفاده از عنصر خیال و ظرافت‌های هنری و ادبی واقعه‌ای مرتبط با امام رضا (ع) به زیباترین شکل عرضه می‌شود، مورد استقبال کتابخوانان قرار می‌گیرد و بارها تجدید چاپ خواهد شد. اگر مسئولان فرهنگی نیز به سیاستگذاری کارآمد در این حوزه اقدام کنند و از نگاه سفارشی و شعاری فاصله بگیرند ادبیات رضوی تبدیل به یک جریان خواهد شد. متاسفانه اکنون توجه به ادبیات دینی، دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ویترینی و محدود به ایامی خاص در طول سال است.
 
وی ادامه داد: کتاب «چهل و یکم» با روایتی ادبی، ماجرای کشتار مسجد گوهرشاد را به تصویر می‌کشد. اتفاقات این داستان در مشهد رخ می‌دهد و ارتباط عمیق انسان‌ها با امام رضا (ع) را به نمایش می‌گذارد. به شخصه معتقدم که نگارش این کتاب نوعی ادای دین به متون کهن ادبیات فارسی است.
 
در بخشی از کتاب چهل و یکم می‌خوانیم:
«ادریس پا به مسجد که گذاشته و چشمش به گلدسته‌های گوهرشاد که افتاده بود دلش پر کشیده بود برای چارقد رنگی گل‌نسا. حالا گل‌نسا کجا بود؟ می‌دانست، اما دلش باز هم شور او را می‌زد. همین‌که چند قدم از او دور می‌شد، انگار شهر از او فاصله داشت. چه چیزی در گلدسته‌ها بود که او را یاد گلنسا می‌انداخت؟ نمی‌دانست! اما هر چه که بود یاد چارقد گُل‌گُلی او، یاد آن همه گل‌های سرخ ریزریز که بوی تن او، بوی موهای هوش‌ربای او را گرفته بودند، افتاده بود. خسته و کوفته بود. اما باید زودتر نماز می‌خواند و افطار می‌کرد. رفت همان کنج همیشگی؛ جایی نزدیک محراب. مسجد خلوت بود. مثل همه مساجد، پاییز و زمستان که می‌شد، گوهرشاد هم خلوت می‌شد. بخاری زغال‌سنگی کنج مسجد، گرمای چندانی نداشت و برای همین شبستان همچنان سرد بود. خادم مسجد گلایه می‌کرد زغال و هیزم گران شده و نذورات مردم کفاف چند تا بخاری را نمی‌دهد...»
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها