کتاب «وارثان» با ارائه تصاویری آشنا، داستان مردم آقریقای جنوبی و چالش آنان با تبعیض نژادی، حتی بعد از پایان آپارتاید را روایت میکند.
ملایکا، یکی از شخصیتهای اصلی این گزارش، به یاد میآورد که ادعاهای معلمانش درباره پایان آپارتاید که گوش فلک را کر کرده بود، با آنچه در زندگی روزمره خود تحمل میکرد، چندان هماهنگی نداشت.
او چند سال قبل از پایان آپارتاید به دنیا آمد و در کلبهای در سووتو، یکی از شهرکهای سیاهپوستنشین در حومه ژوهانسبورگ، پایتخت آفریقای جنوبی زندگی میکرد. او و مادرش دیپو، هنوز فقیر و بعضی روزها گرسنه بودند. وقتی ملایکا 11 ساله بود، مادرش او را به مدرسهای در محلهای فرستاد که پیش از آن، متعلق به سفیدپوستان بود. ملایکا چیزی به جز یک جفت کفش کهنه که کفِشان سوراخ بود، نداشت. مادربزرگش به او میگفت: «در بالا بدرخش. مردم کف کفش تو را نمیبینند!»
شاید آدمها نمیتوانستند کف کفشهای ملایکا را ببینند، اما او آن سوراخها را احساس میکرد. احساس آدمها بخش مهمی از کتاب فیربنکس است، کتابی که کار نگارش آن سالها طول کشید. کتاب «وارثان» داستان آفریقای جنوبی را با تکیه بر تجربههای ملایکا و دیپو روایت میکند و البته کریستو، وکیل سفیدپوستی که در جوانی و پیش از فروپاشی نظام آپارتاید به عنوان سربازی در این رژیم کار میکرد.
از ویژگیهای خوب نوشته فیربنکس آن است که به روانشناسی دم دستی متوسل نمیشود. او بارها تاکید میکند که نادیده گرفتن احساس انسانها درباره وضعیتشان، بهای سنگینی دارد. به باور وی، حقایق ملموس و غیرقابل انکاری که برای انسانها اتفاق میافتد، از واقعیتهای احساسی قابل تفکیک نیستند.
فیربنکس در ویرجینیا بزرگ شد و در سال 2009 به آفریقای جنوبی نقل مکان کرد. او هم به عنوان یک بومی و هم یک غیربومی مینویسد. او سالها با انسانها ملاقات کرده و به آنها گوش داده است و این آدمها هستند که انتخاب میکنند چه چیزی را به او بگویند و چه چیزی را نه.
فیربنکس در اوایل ورود به آفریقای جنوبی، از شنیدن اینکه چه تعداد از سفیدپوستان این کشور از کلمه «آنها» برای ارجاع به سیاهپوستان استفاده میکردند، شگفتزده شد. او به یاد میآورد که چگونه یکی از دوستانش، «یک فعال سیاسی جناح چپ»، بعد از دزیده شدن خودرو خود توسط افراد ناشناس، با عصبانیت اصرار داشت که «آنها» این کار را کردهاند. وقتی فیربنکس این پیشفرض ذهنی را به چالش کشید، دوستش گیج شده بود: «هرگز به ذهنش خطور نکرده بود که گفتن این حرف، نادرست است.»
چیزی که او دید، کشوری است که در اثر آپارتاید چنان تغییر شکل داده بود که پس از پایان آپارتاید، برای برخی سفیدپوستان غیرقابل تحمل بود که سیاهپوستان به جای انتقامجوییهایی که انتظارش میرفت، با آنها رفتاری صبورانه داشتند.
نا بر نوشته فیربنکس، «همه چیز بهتر از تصور بیشتر سفیدپوستان پیش رفت.» حتی کریستو، که در ابتدا به دلیل کشتن تصادفی یک مرد سیاهپوست بیخانمان در زمان ماموریت با اتهام آدمکشی روبهرو بود، فهمید که گذشته او «میتواند پاک شود». شاید تصور میکنید که او برای چنین موهبتی، سپاسگزار بوده، اما او اصرار داشت که این، یک «تحقیر زیرپوستی» است. فیربنکس توضیح میدهد که چگونه کریستو میخواست نشان دهد که از این وضعیت، متنفر است: «چطور جرات میکنی آینهای از بخشش را مقابلم بگیری که تصویر انسانی بدتر از تو را به من نشان میدهد؟»
این «آینه بخشش» چیزی نبود که ملایکا علاقه داشته باشد به طور ویژه برای کسی نگه دارد. او شروع به نوشتن مقالات تند در فیسبوک کرد که به شدت مورد استقبال نخبگان سفیدپوستی قرار گرفت که او شدیدترین انتقادها را از آنها کرده بود. او گیج و در ادامه، دلخور شد. فیربنکس از اینکه برخی از سفیدپوستان، به طرز متظاهرانهای تمایل داشتند سخاوتمندی خود را به رخ بکشند، برآشفت.
او این داستانها را در پسزمینهای بزرگتر، یعنی یک کشور در حال تغییر- اصلاحات ارضی، بحران ایدز، فساد علنی و مشکلات اقتصادی- روایت میکند. ملایکا و دیپو از ماندلا و کنگره ملی آفریقا ناامید شدند، زیرا سیاستهای اقتصادی پس از آپارتاید آنها بهجای اجرای دوباره نظام توزیع که دیپو، پیش از آن به عنوان یک فعال اجتماعی به آنها امیدوار بود، به سمت ایجاد آرامش در بازارهای جهانی منحرف شده بود. او یادآور میشود که «چرخش حمایتگرانه» ماندلا به سوی نوعی سیاست محترمانه، او را به هم ریخته بود. ماندلا پیوسته در سخنرانی برای سیاهپوستان آفریقای جنوبی، تاکید میکرد که مسئولیت آنها این است کاری کنند که اعتماد سفیدپوستان دوباره جلب شود.
فیربنکس در پایان کتاب یادآوری میکند که نسل جوانی از برتریطلبان سفیدپوست با بیشرمی، ردای قربانی را بر تن کردهاند و آفریقاییها را به عنوان «اقلیت قومی در خطر انقراض» معرفی میکنند. فیربنکس میگوید که این نوع رفتار، تلاشی هماهنگ برای تحریک سیاهپوستان آفریقای جنوبی است که خشم آنها را «شعلهور میکند». ملایکا برای فیربنکس ماجرای دوستی را تعریف میکند که آنقدر رادیکال شده است که «معتقد نیست سفیدپوستان، ظرفیت انسان بودن داشته باشند.» ملایکا که هنوز آشکارا منتقد رفتار سفیدپوستان آفریقای جنوبی است، اعتراف میکند که خشم این دوست «حتی من را هم ترسانده است».
کتاب «وارثان» نوشته ایو فیربانکس در 399 صفحه از سوی انتشارات سیمون اند شوستر منتشر شده است.
نظر شما