نگاهی به کتاب «پل پیروزی، سرزمین قحطی» به مناسبت سالگرد سوم شهریور ۱۳۲۰
اشغال ایران و سرودی ماندگار از گلگلاب
سوم شهريور 1320 يادآور روزی است كه نيروهای بيگانه سه كشور انگليس، شوروی و آمريكا خاک ايران را به اشغال خود در آوردند. این رویداد تاریخی دستمایه نگارش كتابهای بسیاری شد از این رو منابع بسياری برای شناخت رويدادهايی كه منجر به اشغال ايران شد در دسترس پژوهشگران تاريخ وجود دارد.
نکته دیگری که از ناتوانی رضاخان در تحلیل درست اوضاع نظامی و سیاسی جهان در آن هنگامه حکایت میکند بیتوجهی وی به موقعیت نیروهای نظامی جبهه متفقین (جبهه مقابل آلمان) بود. ایران از شمال با شوروی همسایه بود و نیز از سمت غرب در معرض هجوم نیروی زمینی انگلستان از عراق قرار داشت و از سمت جنوب، ناوگان نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا در خلیج فارس، آن را تهدید میکرد؛ بنابراین حتی در صورت پیروزی آلمان در جبهه لنینگراد، ایران در برابر نیروهای روس و انگلیس آسیبپذیر بود. با وجود این تهدیدهای چندجانبه، براساس خاطرات حاجعلی رزمآرا، ضاخان فقط خود را از جهت شمال، در معرض خطر حمله میدید و به دلیل بزرگبینی در مورد ارتش، تصور میکرد که درصورت این حمله، توانایی مقابله و دفع آنها را دارد! او به رزمآرا گفته بود که با مشاهده هر گونه نشانهای از قصد روسها برای تهاجم به ایران، چهارده روز قبل از این حمله، به او اعلام آمادهباش خواهد داد!
رزمآرا که از کمبود کامیون برای انتقال نیرو و ادوات رزم به مرزها در این زمان شکایت داشت، گفته است: در این برهه، رضاخان، که خود را به اعتبار ارتش صدهزار نفری ایران، کاملا در موضع قدرت میدانست، در برابر ارتش شوروی اعلام آمادهباش و دستور مقابله داد.
در عالم بیاطلاعی رضاشاه از وضعیت نیروهای متخاصم جنگ و توان دفاعی ارتش خود، شوروی، بریتانیا و آمریکا، پس از ائتلاف بر ضد هیتلر، تصمیم گرفتند ایران را پل پیروزی خود قرار دهند و از امکانات آن به نفع خود و برای یاری رساندن به جبهه لنینگراد در روسیه، که آماج حمله نازیها شده بود، استفاده کنند. آنها ایران بیطرف را سد راه پشتیبانی لجستیکی از جبهههای نبرد شوروی با آلمان میدانستند؛ بنابراین بیتوجه به موضع رسمی حکومت ایران در این جنگ و به بهانه حمایت باطنی از هیتلر، دو سال پس از شروع جنگ جهانی دوم، در روز 3 شهریور 1320، نیروهای شوروی از شمال و شرق، از هوا و زمین به ایران یورش بردند. همزمان با حمله ارتش سرخ از شمال، نیروهای زمینی و دریایی بریتانیا از عراق و خلیج فارس پیشروی خود را به داخل مرزهای ایران شروع کردند و آغازگر حوادثی شدند که ایران را دامنگیر فاجعهای بزرگ کرد.
در پی حمله نیروهای متفقین به ایران، ارتش رضاشاهی بیش از هشتاد ساعت (یعنی اندکی بیش از سه روز)، تاب نیاورد و با فرار فرماندهان، نیروهای متخاصم بیش از پیش در خاک ایران پیشروی کردند. مردم نیز این بار ــ برخلاف وطنپرستی نهادینهشده در هویت ایرانی ــ به دلیل نفرت شدید از رضاخان و ظلم و ستم او، تمایلی به مقاومت در برابر هجوم بیگانگان نداشتند و گرایش غالب بر این بود که از قوای روس و انگلیس به منظور براندازی این دیکتاتور خشن و سرکوبگر بهره برند. به گفته علی ایزدی، پیشکار و منشی رضاخان، که در جزیره موریس او را همراهی میکرد، رضاخان در تبعیدگاه از مردم و نظامیان بهکرات مینالید که چرا در برابر بیگانگان تعمدا مقاومت اندکی کردند و از او حمایت نکردند!3او بهدرستی معتقد بود که ارتش و مردم، اگر میخواستند، میتوانستند هجوم دشمن را حتی با وجود توان نظامی نابرابر، در سر مرزها متوقف کنند.
پهلوی اول هرگز احتمال فرار نظامیان از میدان جنگ را نمیداد؛ بنابراین به هشدارهای رزمآرا درباره توان نظامی ارتش، که پیش از تهاجم متفقین گزارش داده شده بود، وقعی ننهاد. رزمآرا مدتی پیش از حمله متفقین به ایران، آماده نبودن ارتش برای دفاع از مرزها را به عزیزالله ضرغامی، فرمانده ارتش، گزارش داد و پیشنهاد کرد به دلیل ناتوانی نظامی برای مقابله با شوروی، از راههای سیاسی برای رفع این خطر اقدام شود. او کمبود نفرات و امکانات، بهویژه امکانات ترابری موتوری، را دلیل اصلی این ناتوانی اعلام کرده بود. ضرغامی گزارش رزمآرا را به شاه انتقال داد و شاه، که یک قزاق سنتی بود و از ساختار مهندسی رزمی موتوریزه و ارتش مکانیزه مدرن فهم درستی نداشت، کمی تحت تأثیر قرار گرفت و دستور داد لشکرهای جدید تشکیل شود، اما از صدور فرمان آمادگی برای دفاع خودداری کرد؛ بدینترتیب اندکی به استعداد قوای دفاعی ایران افزوده شد، اما درعمل، تحول چشمگیری در این زمینه رخ نداد.
در روز نخست حمله متفقین، رضاخان قدری آشفته میشود، اما سربازان احتیاط را به نظام وظیفه احضار میکند و به دولت آمریکا تلگرافی مبنی بردرخواست عدم تهاجم میفرستد که اجابت نمیشود. به گفته کریم سنجابی، رضاخان کمی قبل از این رویداد، به علت توهین پلیس راهنمایی و رانندگی آمریکا به سفیر ایران در واشنگتن، با آن کشور قطع رابطه کرده بود، اما در روز چهارم با فرار ایرج مطبوعی در جبهه شمال غرب و پیشروی روسها به قزوین و شنیدن خبر متلاشی شدن لشکرهای تبریز، رضائیه، رشت، مشهد، اردبیل و گرگان در وضعیت غافلگیری، ابتکار عمل را به کلی از دست داد و با وجود آنکه در گذشته همواره شخصیت تزلزلناپذیری از خود به نمایش گذاشته بود، در این زمان به طرز شگفتانگیزی خود را باخت. به گفته رزمآرا، رضاخان چنان خود را باخته بود که مرتب میدوید و گریه میکرد و میگفت: عنقریب است برسند، بگیرند و اعداممان کنن. فردوست در خاطرات خود روایت کرده است: در این موقع، رضاخان خمیده شده بود و بدون عصا نمیتوانست حرکت کند. ارادهاش را از دست داده بود و حرفهای ضدونقیض میزد و هر کس هر چه میگفت تصویب میشد. امرای ارتش نیز با مشاهده عجز و انکسار در رضاخان، روحیه خود را برای مقابله با نیروهای متخاصم از دست دادند و بیش از پیش به فکر فرار از جبهههای جنگ افتادند.
رضاخان بعد از اشغال شهرهای آذربایجان، به جای ضرب شست نشان دادن به دشمن، به فکر فرار افتاد و از ترس بمباران هواپیماهای شوروی به قم رفت، اما درپی کاهش سرعت حرکت روسها در شهرهای شمالی، دوباره مختصر جرئتی پیدا کرد و به تهران بازگشت و کوشید بر اوضاع مسلط شود. در این مدت، شهرهای شمالی ایران پیوسته آماج بمبهای هوایی و توپهای زمینی ارتش روسیه قرار داشت. روز 23 شهریور اسمیرنوف، سفیر شوروی، و بولارد، وزیرمختار انگلیس، با آگاهی از اینکه رضاخان در کشور نزد مردم منفور است و کسی از وی پشتیبانی نخواهد کرد، نسبت به وی گستاختر شده و به او اولتیماتوم دادند که اگر تا 26 شهریور استعفا ندهد، تهران اشغال خواهد شد.
زمانی که روسها به قزوین نزدیک شدند، تنها تلاش رضاخان معطوف به این بود که سلطنت خود را به هر هزینهای حفظ کند؛ بنابراین در شب 15 سپتامبر 1941م/ 24 شهریور 1320، فردی را نزد سر ریدر بولارد، وزیرمختار بیرحم بریتانیا، فرستاد تا او را به ماندن خود راضی کند،7اما ازآنجاکه انگلیس در 7 سپتامبر (16 شهریور) به این نتیجه رسیده بود که نگاه داشتن رضا پهلوی دیگر به مصلحت نیست، بولارد پاسخ فرستاد که هیچ راهی جز استعفا وجود ندارد.8شاه پهلوی، که از نظر روحی و جسمی بسیار ضعیف شده بود، سرانجام به نفع ولیعهد 21 سالهاش استعفا داد و به طرف اصفهان گریخت.
شگفت آن است که با وجود اشغال کشور، انتشار خبر استعفای وی باعث خوشحالی مردم ایران شد. پهلوی که در زمان کودتای 1299 در منزل استیجاری در سنگلج تهران زندگی میکرد، در زمان استعفا، پانصدمیلیون دلار در بانکهای خارج پسانداز داشت. کریم سنجابی گفته است: او 72 میلیون پول در بانک ملی داشت و با وجود حقوق چهلهزارتومانی سلطنت، از بودجه وزارت جنگ و شهرداری تهران سوءاستفاده میکرد و سپردههای او در بانکهای دیگر ایران بالغ بر 680/000/000 ریال بود.
براساس اسناد موجود در پژوهشکده تاریخ معاصر، رضاخان در مدت سلطنت، 2167 روستا را تصاحب کرد، 3000 سند روستایی داشت و حدود 4500 سند باغ و مراتع و 8هزار سند ششدانگ دیگر متعلق به او بود که با مجموع اسناد دیگر در 1320 به 44 هزار سند رسید. 254585 نفر از مازندران تا خوزستان رعیت املاک رضاخان بودند و درآمد سالانه او به ارقام نجومی میرسید که بخش زیادی از آن به حساب بانکی وی در لندن واریز میشد. براساس همین اموال، این شاه کاسب هنگام سقوط بیگمان ثروتمندترین مرد جهان بود. با وجود از میان رفتن استقلال، غارت و کشتار مردم و سلب عزت ملی توسط بیگانگان، مردم از سقوط رضاخان خشنود و دربراندازی رضاخان با روس و انگلیس همداستان شدند و این موضوع چنان عریان بود که رضاخان تا واپسین لحظه حیات، به گفته علی ایزدی، از آن نالان بود. خبرنگار «نیویورکتایمز» در 9 سپتامبر 1941م/ 18 شهریور 1320، درباره واکنش مردم ایران به براندازی وی، از مشهود بودن احساسات ضد شاهی مردم سخن گفته است.
رضاخان به جنوب ایران گریخت و از سوی بریتانیا اجازه یافت که دوران تبعید خود را در ژوهانسبورگ واقع در آفریقای جنوبی سپری کند. اردشیر زاهدی گفته است: در آن زمان، من کودک بودم، پدرم برای رضاشاه بسیار متأسف بود که به چنین روزی افتاد و نسبت به وفاداری، تا اصفهان او را همراهی کرد. من هم با او رفتم. رضاخان به پدرم گفت: من دیگر رفتم؛ شما بروید نزد پسرم؛ او را تنها نگذارید. سرانجام متفقین پذیرفتند که محمدرضا پهلوی به جای او بر تخت سلطنت تکیه زند.
يک رويداد ويژه تاريخی در شهريور 1320
هنگامی كه ايران توسط نيروهای بيگانه اشغال شده بود و دل هر ميهن دوستی به درد میآمد، روزی حسين گل گلاب صحنه دردناكی را میبيند كه يک هموطن او از سربازی انگليسی كتک میخورد و فحاشی میشنود و همان سرباز بيگانه به افسری ايرانی نيز كه قصد مداخله داشت، سيلی میزند.
گل گلاب از ديدن آن حادثه چنان منقلب میشود كه با چشمانی اشکبار نزد روحالله خالقي؛ آهنگساز نامدار ايرانی، میرود و با تاثر و اندوه میپرسد: «كار ما به اينجا رسيده كه سرباز اجنبي توی گوش نظامی ايرانی بزند؟» خالقی به او میگويد: «ناراحتی تاثيری ندارد، بيا كاری كنيم و سرودی بسازيم.»
همان جا گل گلاب شروع به زمزمه شعری میكند و خالقی موسيقی آن را مینويسد. زندهياد غلامحسين بنان نيز آن را با صدای هوش ربا و فراموش نشدنی خود میخواند و در زمانی كوتاه سرود «ای ايران» توسط اركستر بزرگ ملی ايران ساخته میشود و بر سر زبانها میافتد: «ای ايران ای مرز پرگهر، ای خاكت سرچشمه هنر، دور از تو انديشه بدان، پاينده مانی تو جاودان...»
نگاهی به کتاب «پل پیروزی، سرزمین قحطی»
کتاب «پل پیروزی، سرزمین قحطی» ایران در جنگ جهانی دوم، تالیف محمدقلی مجد از جمله آثار موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی است.
دکتر محمد قلی مجد درباره بحران جنگ جهانی دوم در این کتاب نوشته است: «روسیه و انگلیس متعاقب اشغال ایران همه کامیونها، اتوبوسها و همچنین خط آهن ایران را تصاحب کرده، قوت لایموت مردم ایران را در هر جایی که بدان دست مییافتند، مصادره میکردند و دهها هزار آواره لهستانی از روسیه به ایران کوچاندند و همه اینها دست به دست هم داد و موجب بحران شدیدی در زمینه مواد غذایی، حمل و نقل، بهداشت و سلامت عمومی مردم شد.»
در این کتاب عموما مشاهدات مستقیم و مکاتبات لوئیس دریفوس، وزیر وقت آمریکا در ایران با وزارت امور خارجه کشور متبوع خود گردآوری و در معرض دید و نظر خوانندگان قرار گرفته و نویسنده به خوبی توانسته تاثیرات «کمکاری عامدانه دولتهای خارجی» و «بیثباتی داخلی» بر یکدیگر را تشریح کرده و نتیجه آن را در بروز بلایای قحطی و بیماری در شهرهای ایران به تصویر بکشد.
محمدقلی مجد پس از تدوین کتاب «قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران 1296 تا 1298 (1917 تا 1919)» که پیش از این توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر گردید، همت خود را مصروف تدوین سند تاریخی دیگری درباره جنایات سه دولت متفقین در ایران در سالهای جنگ جهانی دوم کرد. ترجمه این کتاب که با نام:
»IRAN UNDER ALLIED OCCUPATION IN WORLD WAR II: The Bridge to Victory & A Land of Famine«
در سال 2016 (1395) در آمریکا منتشر شد؛ اکنون با نام «ایران، پل پیروزی؛ سرزمین قحطی» تقدیم میشود.
در کتاب حاضر که نتیجه سه سال تحقیق و بررسی در اسناد وزارت خارجه آمریکا توسط دکتر محمدقلی مجد است، بار دیگر موضوع قحطی تحمیلی بر ایران در برابر دید و اندیشه مخاطبان قرار گرفته است. اما نه قحطی سالهای جنگ جهانی اول که نزدیک ده میلیون نفر از مردم ایران را طعمه هوسهای استعماری دولتهای روس و انگلیس کرد، بلکه این بار قحطی دیگری، هر چند با ابعادی کوچکتر، که در قسمتی از سالهای جنگ جهانی دوم بر اثر دسیسهها و تبانی دولتهای انگلیس، آمریکا و شوروی بر ملت ایران تحمیل شد و حدود 4 میلیون نفر از هموطنانمان را با گرسنگی و بیماریهای وارداتی از پای درآورد. بحرانی که دکتر مجد دربارهاش مینویسد: «روسیه و انگلستان، متعاقب اشغال ایران، تقریباً همه کامیونها، اتوبوسها و همچنین خطآهن ایران را تصاحب نموده، قوت لایموت مردم ایران را در هر جایی که بدان دست مییافتند مصادره میکردند، و دهها هزار آواره لهستانی را از روسیه به ایران کوچاندند؛ و همه اینها دست به دست هم داد و موجب بحران شدیدی در زمینه مواد غذایی، حمل و نقل و بهداشت و سلامت عمومی مردم شد.»
در این کتاب عموماً مشاهدات مستقیم و مکاتبات لوئیس دریفوس، وزیرمختار وقت آمریکا در ایران، با وزارت خارجه کشور متبوع خود گردآوری و در معرض دید و نظر خوانندگان قرار گرفته و نویسنده به خوبی توانسته تأثیرات متقابل «کمکاری عامدانه دولتهای خارجی» و «بیثباتی دولت داخلی» بر یکدیگر را تشریح کرده و نتیجه آن را در بروز بلای قحطی و بیماری در شهرهای ایران به تصویر بکشد.
همچنین علاوه بر اسنادی که به نقش «بازیگران خارجی» در ایجاد و تداوم قحطی مذکور میپردازند، تحلیل و بررسی همهجانبه «ایران ماههای ابتدایی محمدرضا شاه» و میراثی که رضاخان برای فرزندش بر جای گذاشت نیز، در فهم چرایی بروز قحطی مؤثر خواهد بود. کارنامه حکومت رضاشاه که دریفوس وزیرمختار آمریکا در ایران در تلگرامهایش بارها از او با تعبیر کسی که «بیست سال به جای مردم اندیشیده و عمل کرده بود» یاد میکند به نحوی بود که هماو دربارهاش نوشت:
«اوضاع زندگی توده مردم از قبل هم سختتر شده بود، همهجا از دولت ضربه میخوردند، زیر بار مالیاتهای جدید و سنگین خم میشدند، زمینهایشان را شاه طمعکار از چنگشان درمیآورد و دریغ ازکوچکترین نقشی که در سرنوشت سیاسی مملکتشان ایفا کنند. مالیاتها نیز آن روز مثل امروز به شکل غیرمستقیم از مستمندان و طبقه متوسط اخذ میشد در حالی که متمولان تقریباً چیزی به نام مالیات نمیپرداختند. با تداوم صنعتی شدن مصنوعی مملکت، هزینه زندگی صعود کرد و تودهها ظهور عمارتهای زیبا و سنگفرش شدن خیابانها را با عرق خود تاوان دادند. رضاشاه که رفتار با این ملت توسریخور راضیاش نمیکرد، با 150 هزار تن از آنان ارتشی ساخت که در شرایط نیمهبردگی زندگی میکردند.»
این اثر نیز چون کتاب «قحطی بزرگ و نسلکشی در ایران 1296 تا 1298» با روایت ناگفتههای تاریخ این سرزمین، راهی برای پژوهش و کنکاشهای منصفانه و واقعبینانه بیشتر درباره موضوعات اینچنینی بگشاید.
نظر شما