نشریه اسپکتیتور در مقالهای، کتاب جدید نیک هورنبی، نویسنده و روزنامهنگار، با موضوع مقایسه نبوغ دیکنز به عنوان یک نویسنده و پرینس، به عنوان یک ستاره پاپ و بیان مشابهات میان این دو را نقد کرده است.
چارلز دیکنز کتابهای «الیور توئیست» و «نیکلاس نیکلبی» را در فوریه 1837 کلید زد و در مدت 30 ماه این دو کتاب را که تقریبا نیم میلیون کلمه میشد، منتشر کرد و همزمان، هر دو طرح و مجموعه شخصیتهای آنها را در ذهن خود داشت. تا زمان مرگش، او چهار میلیون کلمه داستان و نیز چندین دهه روزنامهنگاری و بیش از چهارده هزار حرف نوشت. او در اوقات فراغتش روزانه 12 مایل پیادهروی میکرد.
در مورد پرینس باید گفت او پس از ساخت 42 آلبوم در کمتر از چهار دهه، گنجینهای از خود به جای گذاشت که حاوی کارهای منتشر نشده هم بود که میتوانست تا سیصد یا چهارصد سال آینده، هر شش ماه، یک آلبوم ده آهنگی عرضه کند. او معمولا پس از یک برنامه زنده، بدون اعلام قبلی، یک برنامه زنده دیگر میگذاشت.
به گفته نویسنده کتاب، با این تفاسیر، آیا چیزی فراتر از واژه نبوغ در عنوان فرعی کتاب میتواند چنین توقفناپذیریای را توضیح دهد؟ آنطور که نویسنده اشاره میکند، هر دو نفر، دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشتند که در 12 سالگی به اوج سختی رسید، به طوری که پرینس خود را در خیابان یافت و دیکنز برای کار به کارخانه فرستاده شد. هر دوی آنها در دوران نوجوانی علایق هنری خود را پیدا کردند، به طوری که پرینس اشعار هر آهنگی را که دوست داشت، مینوشت و دیکنز در سالن مطالعه موزه بریتانیا وقت میگذراند- در حالی که تقریبا هر شب به تئاتر میرفت. نویسنده معتقد است همین مسائل و استفاده هر دو نفر از آنچه جذب کرده بودند باعث شد در 24 سالگی، بسیار موفق و معروف باشند.
به لطف سبک محاورهای نویسنده کتاب- که انجام آن بسیار سختتر از چیزی است که او نشان میدهد- «دیکنز و پرینس» کتاب سرخوشانهای است، در واقع آنقدر سرخوش که کمی طول میکشد تا متوجه شوید که برخی از تشابهات نویسنده بین این دو شخصیت، چقدر جای سوال دارند! یک نکته، همانطور که نویسنده کتاب نیز تاکید کرده، این است که خارج شدن از فقر و همزمان، عالی شدن در اوایل دهه بیست زندگی، امر نادری برای یک رماننویس است اما ممکن است برای یک ستاره موسیقی پاپ، معمول باشد. نویسنده معتقد است تردست بودن برای تولید چندین پروژه ادبی با تردست بودن برای تولید چندین پروژه موسیقی، یکسان نیست. او مینویسد: «ساخت موسیقی را نمیتوان با رماننویسی مقایسه کرد. پرینس مجبور نبود داستانها، طرحها و شخصیتها را از هم جدا نگه دارد».
در جای دیگری از کتاب، نویسنده تلاش کرده شانس خود را برای پیدا کردن اشتراک میان این دو شخصیت امتحان کند و این بحث را مطرح میکند که همانطور که دیکنز از طریق سریالسازی، راهی برای ارتباط با خوانندگان پیدا کرد، پرینس میتوانست با استفاده از تلویزیون، مستقیم به خانه مخاطبان خود راه پیدا کند.
شاید بارزترین مشکل کتاب، تاکید نویسنده بر ماندگاری شبیه به هم آثار این دو نفر باشد. در مورد دیکنز، با فهرست کردن خیابانها و مغازههایی که به نام شخصیتهای او نامگذاری شدهاند و یادآوری اقتباسهای بیپایان نمایشی، این کار آسانی است، اما در مورد پرینس، بهترین کاری که نویسنده میتواند انجام دهد، اشاره به برخی از معروفترین آثار پرینس از جمله باران بنفش است. و این نابرابری در کل این کتاب به چشم میخورد. وضعیت دیکنز حدود دویست سال است که ثابت شده است، در حالی که پرینس (بنا به گفته نوجوانان عاشق موسیقی) ممکن است از مدتها پیش برای کسانی که در اوج شهرتش یعنی دهه 1980 و 1990 دور و بر او نبودند، محو شده باشد.
البته به لطف قلم توانای نویسنده، این کتاب نمونههای زیادی از تفکرات هر یک از این دو نفر را ارائه کرده و برخی واقعیتها را درباره آنها به طرز جذابی بیان میکند. با این حال، در پایان به نظر میرسد که مهمترین نقطه اشتراک دیکنز و پرینس این است که نیک هورنبی (نویسنده کتاب) واقعا هر دو را دوست دارد!
کتاب «دیکنز و پرینس: نبوغ خاص» به تازگی در 192 صفحه از سوی ریورهد بوکز منتتشر شده است. «سراشیب طولانی»، «نشتی»، «جولیت» و «درباره مارکوس» از جمله آثار هورنبی است که در ایران به زبان فارسی، ترجمه و منتشر شده است.
نظر شما