برد ژاپن در برابر آلمان و اسپانیا تنها به روزهای جامجهانی قطر مربوط نمیشود؛ ژاپنیها زمانی بازی را بردند که با ساخت کارتون «فوتبالیستها» در تصوراتشان این بردها را رویاسازی و برای آن برنامهریزی و سرمایهگذاری کردند و آنقدر برای رویای کاپیتان سوباسا جنگیدند تا با کاپیتان یوشیدا بخشی از آن را فتح و دنیا را متعجب کردند.
یوئیچی تاکاهاشی درباره شروع کارش میگوید: « 18 ساله بودم که جامجهانی 1978 را نگاه میکردم، تیم ژاپن در آن زمان تیم خوبی نداشت. سه سال بعد کارتون را تولید کردم.» اینجا همانجایی است که یک نفر به تنهایی تصمیم میگیرد تا مسیر موفقیت یک تیم را تغییر دهد؛ اینجا درست نقطهای است که یک نفر از دل فرهنگ تصمیم میگیرد تا قصهای خلق کند تا بعدها عدهای برای تحقق آن رویا تلاش کنند و بجنگند.
این انیمشین ژاپنی در طول دهههای گذشته بارها از سوی شبکههای مختلف تلویزیونی دنیا پخش شده است و بزرگان فوتبال دنیا مانند دیوید بکام یا زیدان بارها در مصاحبههای خود علاقهمندی خود را به این سریال کارتونی نشان دادهاند؛ اما مطمئنم که همین بزرگان فوتبال هم از کنار این کارتون به عنوان یک تفریح عبور کردهاند و شاید اگر به دو هفته گذشته برگردیم و به سراغ همین بزرگان برویم، کسی باور نمیکند که قرار است ژاپنیها در این جامجهانی رویای «فوتبالیستها» را زنده کنند و از گروهی که بهعنوان گروه مرگ جامجهانی شناخته میشد، بهعنوان تیم نخست بالاتر از اسپانیا، آلمان و کاستاریکا راهی مرحله یکهشتم نهایی شوند.
درست چند روز قبل از بازی ژاپن و اسپانیا بود که یکی از دوستان تحریریه تعریف میکرد که یکی از دوستانش که علاقه بسیار زیادی به خودرو پورشه دارد، در خواب میبیند که این خودرو را خریده اما وقتی سوار پورشه میشود، به یکباره میبیند که داخل پورشه شبیه پراید است. دلیل این اتفاق این است که آن فرد فقط تا آنجا پیش رفته که بیرون خودرو را دیده و تصوری از داخل خودرو نداشته است؛ از این رو باید وقتی به رویایی میپردازیم، تمام جزئیات آن را در نظر بگیریم؛ درست همان کاری که ژاپنیها در «فوتبالیستها» انجام دادند.
آنها چند بچه مدرسهای را در قسمتهای نخست این سریال به تصویر کشیدند که علاقهمند به فوتبال بودند و به همین دلیل داخل مدرسه تیم فوتبالی را تشکیل میدهند و مسیر موفقیت را همین طور طی میکنند.
در طول این مسیر کاراکترهایی به قصه اضافه میشود که قشرهای مختلف جامعه را شامل میشوند و افراد مختلف میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. بچهای یتیم، بچهای که کودککار است، بچهای که از بیماری قلبی رنج میبرد، بچهای که مادر و پدر مریض دارد، بچه بیدستوپا، کودک لاغر، کودک چاق، کودکانی که برادران دوقلو هستند و تعداد زیادی کاراکتر که بالاخره کودک میتواند در رویا، خودش را جای یکی از این افراد تصور کند.
این بچهها از رقابت در یک مدرسه به تیم ملی میرسند و با تیم ملی به تقابل با قدرتهای بزرگ دنیا میروند و حریفان را یکی پس از دیگری شکست میدهند؛ درست شبیه کاری که این روزها تیم ملی ژاپن با حریفانش انجام میدهد.
وقتی این روزها بازیهای تیم ملی ژاپن را میبینیم، متوجه میشویم که این تیم در مقابل هیچ نامی ترسی ندارد و با شجاعت خاصی در مقابل حریفان صفآرایی میکند؛ گویا این بازیکنان بارها قدرتهای دنیا را شکست دادهاند. ما در زمین مسابقه «سوباسا»، «کاکرو»، «واکاشی زوما»، «تارو» و حتا «ایشی» قسمتهای پایانی «فوتبالیستها» را میبینیم که عهد بستهاند تا هیچ حریفی نتواند آنها را شکست دهد.
در تمام دنیا از این شیوه برای تقویت انگیزه و توانایی کودکان استفاده میشود؛ اما اگر به تاریخچه کاراکترسازی در کشورمان نگاه کنیم، به چند اسم محدود مانند «دارا و سارا» و «کلاهقرمزی» میرسیم که هیچ کدام از اینها نمیتوانند ابرقهرمانهایی باشند که بچهها را ترغیب کند که شبیه آنها باشند و به این شکل رویاهایشان را فتح کنند.
وقتی در برنامههای مختلف تلویزیونی یا رادیویی به این نکته تاکید میکردم که بچههای ما بیش از هر چیزی نیاز به قهرمانهای وطنی دارند، کسی به این حرفها توجه نمیکرد؛ اما بعد از پیروزی ژاپن برابر اسپانیا و آلمان همه متوجه شدند که اگر میخواهیم رویایی را فتح کنیم، ابتدا نیاز است که در قصه آن رویا را خلق کرده باشیم.
نظر شما