داستایوفسکی در «یادداشتهای زیرزمینی» در قالب افسانه و داستان به روایت وضع امروز بشر پرداخته و زیر پاگذاشتن ارزشهای واقعی را بحران غرب دانسته است.
رمان «یادداشتهای زیرزمینی» یکی از خاصترین و بهترین آثار کم حجم فئودور داستایفسکی است که در سال 1864 منتشر شد. این رمان اولین نمونه رمانهای تکگویی درونی و یکی از اولین و بهترین رمانهای سبک اگزیستانسیالیسم است.
اخیرا انتشارات قدیانی ترجمه رحمت الهی را بر این رمان در 216 صفحه عرضه کرده که ترجمهای بسیار قدیمی است و به سال 1332 بازمیگردد.
بخش اول «زیر زمین» است که در آن «مرد زیرزمینی» ما مشغول گلایه است و دنیای ذهنی خودش را با زبانی صمیمی، خودمانی و نزدیک با مخاطب در میان میگذارد. در این بخش ما داستانی نمیبینیم و راوی حدود 40 ساله است، کارمند دولت بوده و حالا به این دلیل که به وی ارثی رسیده از کار استعفا داده است.
بخش دوم کتاب «به مناسبت برف نمناک» مجموعهای از خاطرات این مرد در دوره جوانی است. در این بخش، داستایوفسکی چهار داستان را برای مخاطبان تعریف میکند. داستان اول برخورد اتفاقی وی در خیابان با یک افسر نظامی است که در این برخورد از سر راه این فرد کنار میرود و بعد از این حرکت ساده خودش را شماتت میکند که «چرا همیشه این اوست که کنار میکشه تا بقیه رد بشن» احساس حقارت میکند و تصمیم میگیرد تا از آن مرد انتقام بگیرد. وی را چند روزی تعقیب میکند تا بلکه در شرایط عبور از روبهروی هم برسند و این بار «راوی بینام ما از راه کنار نرود. بعد از چند روز این اتفاق میافتد؛ اما راوی میبیند که این عبور هیچ برای آن افسر اهمیتی ندارد و افسر اصلا او را نمیشناسد.
داستان دوم درباره جشن خداحافظیشان از یکی از همکلاسیهای دوره دبیرستان است که وی هم قرار است به دانشگاه افسری برود. راوی بینام به این مراسم دعوت نشده اما خودش را مجاب میکند که در این جشن شرکت کند. قصدش از حضور در این جشن هم انتقام جویی است. ساعت پنج به وعدهگاه میرود و متوجه میشود ساعت قرار تغییر کرده و جشن ساعت شش برگزار میشود. احساس حقارت میکند و برای گرفتن انتقام مصرتر میشود. در نهایت جشن را به کام همه و خودش تلخ میکند.
داستان سوم، قصه آشنایی وی با یک دختر روسپی به نام لیز است. وی که خود آدم پوچی است دختر را برای تغییر زندگیش تشویق میکند و در نهایت در یک حرکت قهرمانانه، نشانیاش را برای دختر مینویسد. البته در لحظه از این کار پشیمان میشود چون تصویری که از زندگی ساخته به هیچوجه با زندگی خودش انطباق ندارد. داستان آخر نیز درباره رابطه وی با خدمتکارش «آپولون» است.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: «من آدم مریضی هستم… شخص بدی هستم… مرد مطرودی هستم. خیال میکنم مبتلا به درد کبد باشم. اما تاکنون چگونگی همه این امراض را درست نتوانستهام بفهمم و تشخیص بدهم. بله، خوب که دقت میکنم، اصلا نمیدانم چه مرضی دارم، در وجود من چه عضوی ممکن است واقعا ناخوش باشد و با اینکه برای علم اطبا و آقایان اطبا احترام زیادی قائل هستم، بازهم برای سلامتی و بهبودی خودم هیچگونه اقدامی نمیکنم.»
نظر شما