نشست رونمایی و گفتگو پیرامون کتاب «پناه بر دی تی» برگزار شد؛
مردیها: هیچوقت کتابنویس و کتابساز پرفروشی نبودم/ تدینی: در این کتاب با گونه متفاوتی از متن روبهرو هستیم
مردیها نویسنده کتاب «پناه بر دی تی» با اشاره به اینکه این کتاب یک اتوبیوگرافی نیست، بیان کرد: «من نوشتهام دفترچه خیالات روزانه. قطعا بخشی از این حرفهایی که در این کتاب آمده است اتفاقاتی است که افتاده و تجربیات شخصی من هست ولی نه همه آن». تدینی نیز به این نکته اشاره کرد که در کتاب «پناه بر دی تی» با گونه متفاوتی از متن روبهرو هستیم.
تدینی در ابتدای نشست بیان کرد: صحبت کردن درباره این کتاب کار دشواری است. اگر این اثر یکی از کتابهای معمول آقای دکتر بود چه از تألیفات و چه ترجمه، از آن دست کارهای نظری که بسیار دارند، خیلی راحتتر میشد دربارهاش صحبت کرد چون میشد کار را در مبنای نظام نظری ایشان و آن جریان فکری بررسی کرد. میشد مختصاتی ارائه داد و دربارهاش بحث کرد اما در اینجا با یک گونه خیلی متفاوت از متن روبهرو هستیم که داوری کردن و نظر دادن دربارهاش بیشتر کار یک منتقد ادبی باشد.
وی افزود: کسانی که دکتر مردیها را میشناسند میدانند که همیشه یک نکته برجستهای در کارهای ایشان بوده و آن هم این است که حس میکنیم که این نویسنده و مؤلف توانایی نویسندگیاش با همکارانش در این حوزه متفاوت است و حس میکنید که نویسنده دائم با این وسوسه دارد دست و پنجه نرم میکند که خیلی هم متنش را خاص نکند.
تدینی ادامه داد: دائم حس میکنید که نویسنده دوست دارد متنی که مینویسد از جهت تواناییهای نویسندگی و به کار بردن آرایهها و صور خیال، هرچه که هست در یک متن نظری، حس میکنید که ایشان دارند خودشان را کنترل میکنند و شاید حتی جملهها را عوض کرده و یک مهاری بر قلمش زده است. این را در عمده کارها حتی در ترجمههای ایشان میشود مشاهده کرد.
وی افزود: وقتی تألیفات مردیها را میخوانیم احساس میکنیم این یک قلم مهارشده است و کسی که این کارها را دیده باشد و خوانده باشد اصلا برایش عجیب نیست که به چنین کاری بربخورد. کسانی که این کار را خوانده بودند تعجب کرده بودند و انتظار یک تیپ دیگری کار را داشتند و انتظار مفاهیم و بحثهای نظری جدی را داشتند اما حقیقتا من تعجب نکردم. آن سبکی که این قلم میخواست داشته باشد اما به جهت موضوع و محتوا نمیتوانست آنطور که میخواست خودش را رها کند.
تدینی گفت: مشخص است که این کتاب مجموعهای از یادداشتهایی است که در طول روزها و شاید در ابتدا به شکل نامنسجم در نظر داشتند بنویسند و بعد به این جمعبندی رسیدند که اینها یک هسته مرکزی دارد و یک مفاهیمی هست که در امتداد هم است و حتی یک داستانی هم در جریان است و میشود عناصرش را در یادداشتهای مختلف دید و پیدا کرد. به ویژه اینکه از متنهایی که دارد تحت عنوان چرا مینویسم، فکر میکنم کم و بیش به این اشاره کرده که کسی که چنین توان نویسندگیای دارد و کسی که ادعایی در نثر دارد به هر حال دوست دارد یک جا به این کار دست بزند که به جای تأکید بر محتوا، فرمی را بیان کند که آن فرم همین نثر است. من فکر میکنم این کتاب قبل از هرچیزی یک کتاب آموزشی برای این است که نثرمان را بهتر کند، برای اینکه نویسنده بهتری شویم. از این جهت این کتاب خیلی شیرین است.
وی افزود: حقیقتا هرکدام از متنها را که میخوانید انگار که در یک سرازیری افتادید و سر میخورید و جلو میروید. آنقدر که این جملات با ظرافت کنار هم چیده شدهاند و من فکر نمیکنم روی ویرایش این کتاب فکر خاصی شده باشد. مشخص است که ایشان شروع کردهاند و نوشتهاند و وقتی تمام شده نقطه پایان را گذاشتهاند. حس من نسبت به این متن این است. همین باعث شده است که ما در این کتاب یک آموزش نثر أثیرگذار را داشته باشیم.
مردیها در ادامه نشست بیان کرد: اگر اینطور که بعضیها به من میگویند راست باشد که من تنها لیبرال ایران هستم شانس و اقبال به من رو کرده است. من فکر نمیکنم من تنها اینطور باشم و اتفاقا خیلی وقتها احساس تنهایی میکنم. اگرچه آزادی اقتصادی رکن لیبرالیسم است ولی بعضی از دوستان طوری صحبت میکنند که گویی ما در همین سیستم هم میتوانیم به دولتیها توصیه کنیم که اقتصاد لیبرال در پیش بگیرند که خب این برای من قابل فهم نیست و به عنوان اقتصاددان، لیبرال بودن میشود یک تخصص. مثل یک نفر که در فیلمسازی یا در شاعری یا در مهندسی یا طبابت یک تخصصی دارد. ولی آن چیزی که از لیبرالیسم در ذهن من است ظاهرا خیلی کمیاب است و من بعد از خودم چشمم به جمال آقای تدینی روشن است و امیدوارم که این جذابیتهای ایشان، به عنوان موتور محرکه، تفکر قدرت خودش را نیز نشان بدهد.
وی اضافه کرد: این کتاب به نظر خود من اتوبیوگرافی نیست و دلیلش هم این است که من نوشتهام دفترچه خیالات روزانه. قطعا بخشی از این حرفهایی که در این کتاب آمده اتفاقاتی است که افتاده و تجربیات شخصی من هست ولی نه همه آن. اینکه مرز اینها کجاست قابل تفکیک نیست و ضرورتی هم ندارد. به راحتی میشود این را یک تکنیک و یک ابزار در نظر گرفت. فرض کنید من میخواستم بعضی از همین حرفهای فلسفی، سیاسی، فرهنگی و روانشناختی را بگویم. خب مگر در فیلمها چه میکنند. یک هنرپیشه زیبا انتخاب میکنند و چند حادثه ایجاد میکنند تا شما حواست جمع آنهاست، منظور خودشان را به دست شما بسپارند.
مردیها ادامه داد: هنر، اساسا در تعریفش چنین چیزی گفته میشود. یک جورهایی مانند کپسول، که دوای تلخ را در یک چیز خوشنما میریزند و آن را به راحتی استفاده میکنید. بدون آنکه تلخی آن را بفهمید، دارو اثر خودش را میگذارد. میشود فرض کرد که من سخنرانی داشتهام برای این گفتهام و آن درد، در روایتهایی که میتواند ساختگی باشد، پیچیده.
این نویسنده گفت: 13، 14 سال پیش که من فیسبوک داشتم، در آمریکا بودم و تنها بودم، به من گفتند که یکی از راههای فرار از تنهایی اینطور چیزهاست. انگیزهای که داشتم برای راهاندازی فیسبوک، همین بود که دوست پیدا کنم. اما الان طور دیگری شده و کارهای بیشتری با آن میشود و شما میتوانید حرفهایتان را بزنید.
وی بیان کرد: یک مقدار که جلو رفت، چند قطعه از این خاطرات را پست کردم و دوستان گفتند که اینی که اینها را دربارهاش گفتهای چه کسی است. گفتم حافظ وقتی که گفت زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست؛ پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست؛ همه میگفتند این چه کسی است؟ این متن ها در ابتدای امر موضوعیت خاصی ندارد، خیلی وقتها یک نفر غزلی میگوید و آن غزل ناظر به شخص خاصی نیست. اگر هم باشد، وقتی که آن منتشر میشود دیگر آن ارزش قضا یا شخصیهای را ندارد. بیشتر یک کار ادبی هنری میتواند باشد یا چیزی در این مایهها.
مردیها اضافه کرد: من هیچوقت کتابنویس و کتابساز پرفروشی نبودم. من بعضیوقتها خیلی غصه میخورم و افسرده میشوم که کتابی منتشر میشود با این عنوان که «چرا باید هنوز مارکس خواند؟» و ظرف دو هفته به چاپ پانزدهم میرسد. (گاهی احساس تأسف میکنم برای این دسته از کتابها و مخاطبانشان).
مردیها از مثل غذای نیمپخته و خام برای این دسته از کتابها استفاده کرد و به این موضوع پرداخت که کسی برای این دسته از غذاها نباید صف بکشد ولی متأسفانه در دنیا، کتابهایی از این دست، توسط شبه متفکران و شبه گویندگان منتشر میشود و میلیونها نسخه نیز به فروش میرسد.
کتاب «پناه بر دی تی» نوشته مرتضی مردیها، توسط نشر علم در 400 صفحه به چاپ رسیده است. در بخشی از کتاب میخوانیم: «پناهگاه بود، ولی پناه به آن همیشه با امن عیش نبود. زیر و زبری تند احوالش به ورق بازی شبیه بود که معلوم نبود الان کدام برگ را رو می کند. کودکانگی با جوانسری، معصومیت و گستاخی زیبایی با هوش را همراه کرده بود. چشمهایش از منهای مظلومیت تا به اضافه بیرحمی قیقاج میرفت. مثل همه فم قتلها، با دروغ صادق بود مانند گریت مسترهای شطرنج همزمان با جمعی از آماتورها بازی میکرد، هرچند از همۀ آنها نمیبرد گاهی تقلب هم میکرد. مینیاتوری که با نمیبرد. سوررئالیسم روی یخ روی آتش، رقص تانگو میکرد.»
نظر شما