کتاب «بچه مهندس» به همت و تحقیق امین ماکیانی و سیدحسین حسینی و همچنین قلم ملیحه نیکبخت به رشته تحریر درآمده و با کمک بنیاد اتم (الگوها و تجربههای موفق) توسط انتشارات «عصر پیشرفت» چاپ شده است.
این کلمات در نظر شما چگونه تصویر میشوند؟ شهر یا روستایی با امکانات کم؟ جایی که افراد در آن لباس پاره میپوشند؟ مکانی که مردم به خاطر کمبود پول و امکانات از غذای درست و خوراک خوب برخوردار نیستند؟ و جملاتی از این قبیل. شاید بتوان اینگونه بدان نگاه کرد ولی در مهر ۱۳۶۶ پسری از دیار سیستان و بلوچستان متولد شد که سرنوشت و ادامه راه این استان را به کل تغییر داد.
جمال شاهدوست کودکی خود را در خانوادهای سنتی و کشاورز گذراند. از همان دوران وظیفهاش در خانواده کمک در کشاورزی، دامداری، آبیاری، صیفیکاری و فروش محصولات زمینهای خانواده بود. در مدرسه همیشه تنبیه میشد و درس خواندن برایش آسان نبود. طوری که نمراتش عموما صفر و دو بود؛ اما گویی چرخ روزگار برایش سرنوشتی دیگر رقم زده بود. هر روز وقتی از مدرسه با چشم گریان به خانه بازمیگشت. مادرش به او میگفت:«قربان چشمانت بشوم». همین حمایتها کاری کرد که جمال در مدرسه نمراتش از صفر و دو به هشت و سپس ده و ... تغییر پیدا کرد. بعد از مدتی شاگرد نمونه کلاس شد و عاشق درس خواندن، او حتی در چهارم دبستان کتابهای عربی و انگلیسی برادر بزرگترش را به طور کامل خوانده بود.
در دبیرستان وقتی با همکلاسیهایش در حال صحبت بود ناگهان یکی از آنها ایده تاسیس اردوگاه جهادی در بسیج دبیرستان را داد و اینگونه مسیر جمال به سمت جهادگری روانه شد، وقتی در آن اردو حاضر شد حسی عجیب وجودش را فرا گرفت؛ این حس که میتوانست بدون منت به افراد محروم کمک کند، بسیار جمال را خشنود میکرد. او در دوران دبیرستان در منطقه تولد خود بمپور، در حاشیه شهر به سازندگی میپرداخت. به کودکان کمک آموزشی میکرد و در غیاب معلمان به بچهها درس یاد میداد. گذشت و گذشت تا جمال قصه ما در دانشگاه ملی سیستان و بلوچستان در رشته مهندسی کشاورزی قبول شد و تحصیلات خود در این رشته تکمیل کرد.
در دانشگاه با افرادی شبیه خود آشنا شد و در همان آغاز تحصیل، گلخانهای سنتی با شاخ و برگ درخت نخل درست کرد که در آن به کشت بادمجان، فلفل و گوجه فرنگی میپرداخت که با موفقیت بسیاری روبهرو شد، پس از این موفقیت گلخانه قارچی نیز تاسیس کرد. پس از آن همینطور به پیشرفت ادامه داد و یک تیم چند نفره پیدا کرد که همراه آنان به ساخت گلخانههای آلوئه ورا پرداخت به طوری که به عنوان دانشجوی فعال دانشگاه سیستان و بلوچستان انتخاب شد. پس از فارغ التحصیلی او گروه جهادی «پیروان ولایت» را تاسیس کرد که با همراهان خود در این گروه به توزیع بسته غذایی بین نیازمندان، طرح نذر نان، جمعآوری و تفکیک زباله، توزیع ماسک بین نیازمندان، کمک به کشاورزان در زمینه برداشت محصول، توزیع لباس و پوشاک نو و راهاندازی صندوق قرضالحسنه میپرداخت.
جمال محروم بودن مناطق را در پول و امکانات منطقه نمیدید بلکه میگفت محروم بودن یک منطقه را نگرش و دید مردم منطقه میسازند، همه مناطق ایران پر از نعمات و امکانات طبیعی است و اگر میخواهیم محرومزدایی کنیم، باید به مردم بیاموزیم که چگونه از این امکانات استفاده درست کنند. در کتاب تجربهنگارانه «بچه مهندس» به تمامی ارکان زندگی جمال شاهدوست به خوبی پرداخته شده، این کتاب روایتگر لحظه تولد و کودکی جمال تا اقدامات جهادی او در زمان کرونا است. در بخشی از این کتاب آمده:« شده بودم حلال مشکلات مردم.
دیگر مردم جمال شاهدوست را بهعنوان یک آدم عادی نگاه نمیکردند. به عنوان فردی میشناختند که آمده در منطقه تحول ایجاد کند. هر جایی که به مشکلی برمیخوردند میآمدند سراغ من. کشاورزها میگفتند: «ما این مشکلات را داریم.» نقاط ضعف را پیدا میکردم و دنبال فرصتها و تهدیدها بودم. یک روز یک کشاورز آمده بود سراغم. میگفت: «من اگر بخواهم بذر یونجه را وارد کنم، برای من کیلویی سیچهل هزار تومان درمیآید. دیگر برای من بهصرفه نیست. قدرت خریدش را ندارم. طرف دلال است. خودش کیلویی چهارپنج هزار تومان میخرد؛ اما به ما سی هزار تومان میفروشد.» سود هنگفتی نصیبش میشد. با خودم فکر کردم این دلال که کیلویی چهارپنج هزار تومان میگیرد، حتما از کشاورزی محصول را میخرد که محتاج پول است. رفتیم آن کشاورزان را پیدا کردیم. با معتمد محلی رفتیم سراغشان. معتمدین از نزدیک با کار من آشنا بودند. از آن ها خواستم تا با تولیدکننده صحبت کنند و بذر را برای ما از آنها بخرند.
بعد از مدتی کشاورزان هم به پولشان میرسند. رفتیم سراغشان. میگفتند: «نزدیک یک سال است که بذرشان را نتوانستهاند بفروشند.» میگفت:«اصلا مشتری نداریم و دلال هم اگر بتواند ما را پیدا کند، به هزار مکافات به ما پول میدهد. اگر پول هم بدهد خیلی کم است.» گفتم: «همین بذری را که شما کیلویی سهچهار هزار تومان به او میفروشی. او آنجا کیلویی سی هزارتومان به کشاورزان میفروشد. حالا شما بیا کیلویی سهچهار هزار تومان نفروش. همین را پانزده هزار تومان بفروش. ما هم آنجا همین را به کشاورز پانزده هزار تومان میدهیم. ولی پولت را الان نخواه؛ این محصول چهارپنج ماه دیگر به ثمر مینشیند. چهارپنج ماه باید صبر کنی.» گفتند: «صبر میکنیم. بهتر از این است که الان نصف پولش هم به دست ما نرسد.» با کشاورزان هم صحبت کردیم و نرخ جدید را به آنها گفتیم. گفتیم: «آقای کشاورز، بذر با این قیمت میخواهی؟» آنها هم خیلی راضی بودند. نسبت به قیمت دلال، نرخ منصفانهتری بود برایشان. کار را شروع کردیم. بذرها کاشته شد و محصول خوبی به بار آمد. بعد از چند ماه طبق قرارمان با فروشنده بذر تسویه کردیم و این ارتباط بین آنها برقرار شد. آنها به دلال گفتند:« دیگر به منطقه ما نیا.» در بحث ذرت دانهای هم مشکل داشتیم. به تولیدکنندهاش گفتیم:«مرغداریها و کشاورز نیاز به بذر تو دارند. ما این حلقههای مفقوده را مستقیم به هم ارتباط دادیم. خیلی اختلاف قیمتها برای تولیدکننده و مصرفکننده پیش آمد. این اتفاقات افتاد و چرخ هنوز هم دارد میچرخد و در این بین مردم خیلی از لحاظ فکری به ما کمک کردند. چرا؟ چون ما از همه صفر تا صد کار، آنها را دخیل کردیم.»
کتاب «بچه مهندس» به همت و تحقیق امین ماکیانی و سیدحسین حسینی و همچنین قلم ملیحه نیکبخت به رشته تحریر درآمده و با کمک بنیاد اتم (الگوها و تجربههای موفق) توسط انتشارات «عصر پیشرفت» چاپ شده است.
نظر شما