نویسنده کتاب «از ولفیا تا ساگوارو»:
«از ولفیا تا ساگوارو» خطابهای از طبیعت به آدمها برای زندگی بهتر است
قم- نویسنده کتاب «از ولفیا تا ساگوارو» بیان کرد: «از ولفیا تا ساگوارو» خطابهای از طبیعت به آدمها برای زندگی بهتر است.
در برخی منابع گفته شده است که در سال ۱۳۹۰ این مناسبت از تقویم ملی ایران حذف شد و پس از چند سال دوباره به تقویم بازگردانده شد. بهانه گفتوگویمان همین مناسبت و همین روز است. سراغ زینب خزائی رفتهایم که علاوه بر انس و الفت با گل و گیاه، با قلم همنشینی دارد و این دو موضوع را در کتابی بهنام «از ولفیا تا ساگوارو» که به تازگی از سوی نشر معارف به چاپ رسیده است، به هم گره زده است.
- چه شد که به گل و گیاه علاقه پیدا کردید و وارد این عرصه شدید؟
من کشاورز زادهام. به گفتۀ پدرم، آبا و اجداد ندیدهام هم تا هفت پشت کشاورز بودهاند. از وقتی یادم میآید توی خانهمان همیشه صحبت از روستا و طبیعت و کشت و کار بوده. پدر و مادرم هر دو دستشان سبز است و به دار و درخت و گل و گیاه علاقه دارند. لمس نزدیک این تجربهها ناخودآگاه مرا کشاند به سمت تحصیل در رشتۀ کشاورزی و علوم باغبانی که در دورۀ کارشناسی ارشد هم گرایش فیزیولوژی گل و گیاهان زینتی را ادامه دادم.
- از کی سراغ نوشتن رفتید؟
در حوزۀ رشتۀ دانشگاهیام از سال 94 گهگاهی برای روزنامۀ همشهری، سایتها و خبرگزاریهای مختلف مینوشتم. اما از سال 1397 تا سال 1401 به طور مستمر صفحۀ 13 روزنامۀ جام جم را داشتم. این صفحه به موضوع گل و گیاه اختصاص داشت. ده سالی هم هست که برای روزنامهها و مجلات، روایت، یادداشت و معرفی کتاب مینویسم.
- ایدۀ «از ولفیا تا ساگوارو» چگونه شکل گرفت؟
اوایل دورۀ کارشناسی درسی داشتیم به نام فیزیولوژی گیاهی. استادمان آقای دکتر محمد رفیع الحسینی منابع را معرفی کردند و بعد رفتند سراغ اینکه اصلاً فیزیولوژی گیاهی چیست. یکجایی وسط حرفهایشان، انگار آنهمه کتاب و مقاله تنهایشان گذاشته باشند و کلمه کم آورده باشند، بغض کردند. اشک آمد توی چشمهایشان و گفتند: «فیزیولوژی درس خداشناسی است.»
چه زمانی که دانشجو بودم و چه بعدها که به خاطرم شغلم سر و کارم با طبیعت بود این جملۀ ایشان انگار سنجاق شده بود به سر در ذهنم و همیشه همراهم بود. تا اینکه اوایل دهۀ نود در تهران دانشجوی کارشناسی ارشد شدم. ایام محرم میرفتم دانشگاه امام صادق پای منبر حاج آقای پناهیان. در یکی از منبرها ایشان مثالی زدند از رشد گیاهان در نور و آن را مرتبط کردند با تعالی انسان (نقل به مضمون). آنجا حسرت خوردم که چرا از این دنیای بیانتهای گیاهان فقط همین اندازهاش دارد دست به دست میشود. یک شب دیگر که بحثی داشتند دربارۀ رقابت و رفاقت (نقل به مضمون) آنجا باز هم با خودم گفتم اگر حاج آقا فلان مثال در عالم گیاهی را میزد شاید فهم مطلب آسانتر بود یا در ذهن ماندگارتر میشد. آن موقع به خودم گفتم حتماً روزی این مثالها را مینویسم و میرسانم دست حاجآقا. از آنجا جرقۀ نوشتنِ «منبرهای گیاهی» در ذهنم زده شد.
- این کتاب مثل خود طبیعت از معنویتی برخوردار شده. و این بهخاطر ارتباط و پلی است که شما بین گیاهان و نکات اخلاقی اعتقادی ناظر به یک آیه روایت یا حدیثی ایجاد کردید. چقدر این پیوند برایتان اهمیت داشت و چطور این اهمیت پررنگ شد که به نوشتن کتاب منجر شد؟
«از وُلفیا تا ساگوارو» مجموعه روایتهای کوتاهی است که با یک مثال درباره گیاهان شروع میشود و از آن پل میزند به یک نکته اخلاقی. دو بیشتر روایتها به آیه، حدیث یا تکهای از ادعیه گره میخورند. سخن اصلی کتاب، برقراری این پیوند است. تلفیق بین معنویت و طبیعت، دین و طبیعت یا اخلاق و طبیعت. در فلسفۀ عرفان نظریهای هست مربوط به مطابقت کتاب تدوین و کتاب تکوین یا تشریع. یعنی قرآن دقیقاً مطابق همین جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم. این پیوندها در طبیعت جاریاند و من فقط خواستم آنها واضحتر به مخاطبم نشان دهم یا اگر یادش رفته، برایش یادآوری کنم.
- چرا از «ولفیا تا ساگوارو»؟
اسم کتاب «از وُلفیا تا ساگوارو» برگرفته از نام دو گیاه است. وُلفیا یکی از عجیبترین گیاهان جهان است. این گیاه آنقدر کوچک است که هزاران وُلفیا روی نوک سوزن جا میشوند و برای نشان دادن کوچکیاش آن را روی انگشت سبابه دست نشان میدهند. ساگوارو هم یک نوع کاکتوس است که ارتفاع آن تا دوازده متر هم میرسد و تنهای شبیه بشکه دارد و به کاکتوس درختی هم معروف است. از وُلفیا تا ساگوارو بازۀ کوچکترین و بزرگترین گیاهان طبیعت را در برمیگیرد تا بگوید در این دنیای وسیع چه رمز و رازها و درسهایی نهفته است. شاید اگر بر نام یک گیاه خاص تکیه میکردم نمیتوانستم حق مطلب را دربارۀ این دنیای بزرگ ادا کنم و افق دید مخاطب را محدود میکردم.
از طرفی انتخابی چنین اسمی آدم را یاد سفرنامهها میاندازد. سفری که از اسم و ظاهر گیاهان شروع میشود ولی در اصل یک سیر درونی ست تا بیرونی و دریچهای جدید دربارۀ معنویت به روی انسان باز میکند.
- چرا «منبرهای گیاهی»؟
منبر برای ما دوکارکرد دارد: ارتباطاتی و آموزشی. واعظ در منبرش معمولاً از حکایتها و داستانهای آموزندۀ اخلاقی استفاده میکند و برای همین وعظ را علم تذکیر و قصص میگویند و واعظ را مذکِّر یا قصهگو. طبیعت چنین ظرفیتی دارد که در تمام دورانها نقش مذکِّر یا قصهگو را برای ما ایفا کند. خاصیت از وُلفیا تا ساگوارو یادآوری است. کتاب یک «منبر گیاهی» است. خطابهای از طبیعت به آدمها برای زندگی بهتر.
- بخشهای کتاب کوتاه است و این موضوع کتاب را خوش ریتم کرده برای خواننده. چرا این اتفاق افتاد. کوتاهکوتاه. نزدیک به 88 بخش؟
«گفتم که: الف،گفت: دگر؟ گفتم: هیچ در خانه اگر کس است، یک حرف بس است». کلمات اگر بخواهند مؤثر باشند تعدادشان مهم نیست. از طرفی وقتی متن جنس یادآوری به خودش بگیرد چه بهتر که حرفش را کوتاه بزند و نتیجه را بر عهدۀ مخاطب بگذارد. تلنگر از همین مسیر کوتاه هم اتفاق میافتد. اصلاً مخاطب وقتی دارد کتاب را میخواند باید یادش برود دارد کتابی میخواند از جنس منبر و موعظه و نصیحت و این رسوخ کم کم به جانش بنشیند.
در این کتاب تلاشم این بوده دانش آکادمیک، تجربۀ کاری و سابقۀ نویسندگیام را با هم جمع کنم و خوانشی نو و تازه از رابطه و تعامل طبیعت و معنویت ارائه دهم. این کتاب مشتمل بر 88 روایت اخلاقی کوتاه است که نام هرکدام برگرفته از متن روایت است. در تمام روایتها با یک مقدمه گیاهی ماجرا را شروع میکنم؛ ماجراهایی واقعی که مدام در دنیای گیاهان حضور دارند اما کمتر به آنها توجه شده و بعد از آن به یک نکته اخلاقی پل میزنم.
- چقدر طول کشید نگارش کتاب. دربارۀ روند نگارش کتاب بگویید.
از وقتی که جرقۀ نگارش کتاب در ذهنم زده شد تا وقتی شروع به نوشتنش کردم حدود چهارسالی طول کشید. سال 97 که در روزنامۀ جام جم مینوشتم، سمت راست صفحهام یک ستون دویست کلمهای داشتم با عنوان منبرهای گیاهی. دوبیشتر روایتها را به مرور برای این ستون نوشتم و بعد تعدادی دیگر به آن اضافه کردم تا تبدیل به از ولفیا تا ساگوارو شد و در آذرماه 1401 با همراهی ارزشمند دوستان نشر معارف منتشر شد.
- ما در کتاب علاوه بر گیاهشناسی و اطلاعاتی درباره فیزیولوژی گیاه بهنوعی با خدا شناسی آشنا میشویم. به قول استادتان فیزیولوژی درس خداشناسی است. این قالب و نوع بیان و ساختاری که شما ارائه کردهاید مسیر خوبی برای انتقال مفاهیم اعتقادی و اخلاقی برای نسلی است که کمتر حوصلۀ نصیحت دارند. این گونه قالبها چگونه ارزیابی میکنید؟
یکی از اساتید بزرگوارمان تعبیر عمیقی را دربارۀ کتاب به کار بردند: «بلاغت طبیعت». یعنی طبیعت خودش بلیغ است و با آدم صحبت میکند. اما انسان مدرن توانایی فهم طبیعت را از دست داده. ما جهان را از نشانه بودن خارج کردهایم و فقط آن را مصرف میکنیم مثلاً سیب را فقط میخوریم چون فلان خواص را دارد و برای بدن مفید است گرچه اینها هم هست ولی از این غافلیم که ذره ذرۀ عالَم گل و گیاهان همهاش حضور بیواسطۀ خداست و یادآور درسی و آیت و نشانهای. شاید چنین قالبی بتواند ما را آشتی دهد با معنویت، با اصل خداییمان.
نظر شما