سه‌شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ - ۱۹:۳۰
کاشف «احمد‌رضا احمدی»!

رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر ادبی، نوشتاری را در سوگ احمدرضا احمدی، پرچمدار موج شعر نو تحریر کرده و در اختیار ایبنا قرار داده است.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رضا اسماعیلی:«حقیقت دارد/تو را دوست دارم/در این باران/می‌خواستم تو/در انتهای خیابان نشسته باشی/من عبور كنم/سلام كنم/لبخند تو را در باران/می‌خواستم./می‌خواهم/تمام لغاتی را كه می دانم برای تو/به دریا بریزم/دوباره متولد شوم/دنیا را ببینم/رنگ كاج را ندانم/نامم را فراموش كنم/دوباره در آینه نگاه كنم/ندانم پیراهن دارم/كلمات دیروز را/امروز نگویم/خانه را برای تو آماده كنم/برای تو یك چمدان بخرم/تو معنی سفر را از من بپرسی/لغات تازه را از دریا صید كنم/لغات را شست و شو دهم/آنقدر بمیرم/ تا زنده شوم.»

موج نو با چاپ مجموعه شعر «طرح» توسط احمدرضا احمدی در سال ۱۳۴۰ رسمیت یافت. شعری فرم گرا، متعهد به «زبان» و مبتنی بر مولفه‌های ادبی و زیباشناختی. اصول موج نو را در آغاز کسانی چون اسماعیل نوری علا تبیین و تبلیغ می‌کردند.

احمدرضا احمدی شخصیت برجسته این جریان ادبی بود که با خلق آثاری قابل تامل و ماندگار، موجی نو در شعر معاصر ایجاد کرد و با تلاشی قابل ستایش این اسلوب ادبی را به اوج رساند تا جایی که شیوه شعری او مورد تایید و استقبال فروغ فرخزاد نیز قرار گرفت.

 دامنه و دایره تاثیرگذاری «موج نو» آن چنان بود که باعث حمایت پیروان و شاگردان «نیما» از این جریان شد و زمینه ای مستعد برای تکوین و شکل‌گیری موج‌های ادبی دیگری همچون «شعر حجم»، «شعر دیگر» و «شعر ناب» فراهم کرد.

احمدی بی هیچ تردیدی، شاعری آوانگارد و مدرن با تخیلی سیّال و این زمانی بود. تخیلی که واقعیت و فراواقعیت را در ساختاری شاعرانه در هم می‌آمیزد و در نهایت به خلق شعری ناب منجر می‌شود. شاعر مدرن ناگزیر از انطباق لهجه ادبی خود با لهجه انسان معاصر است. شاعر امروز نمی تواند نسبت به مطالبات و  نیازمندی های انسانی که در عصر «پسامدرن» زندگی می کند بی تفاوت باشد. چون این بی تفاوتی او را به گذشته پرتاب می کند و از درک مناسبات فرهنگی- اجتماعی عصر حاضر غافل. شاعرانی که از درک زمانه ی خویش عاجزند، چاره ای جز هم نفسی و همنشینی با شاعرانی چون فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی، عنصری و یا شاعران دوره «بازگشت» ندارند. و این یعنی حرکت در دایره تکرار و تقلید. ولی شاعرانی که «فرزند زمان خویشند»، ضمن این که به توصیه ی نیما براى رسیدن به زبانى هر چه كارآيندتر - بی هیچ تعصبی -  از مطالعه انتقادى آثار گذشتگان غفلت نمی‌کنند، همزمان در شعر به دنبال یافتن زبانی مشترک برای تعامل و تفاهم با نسل اکنون هستند.«پل والری» شاعر و نظریه ‌پرداز معروف فرانسوی، «نثر» را به راه رفتن و شعر را به «رقصیدن» تشبیه کرده است. چون هدف از راه رفتن رسیدن به مقصدی است، حال آنکه هدف از رقصیدن، درک لذت و زیبایی است. بسیاری مقصود والری را از چنین مقایسه‌ای، «معناگریزی» در شعر تفسیر کرده‌اند، حال آن‌که مقصود او از بیان این مطلب به راستی چنین چیزی نبوده است.  

 چنین تعریفی در حوزه «شعر محض» مصداق پیدا می‌کند و برداشت درست‌تر آن است که بگوییم فرق نثر با شعر در این است که در نثر، معنا - پیش از نگارش - در ذهن نویسنده وجود دارد و او به وسیله کلمات معنا را به خواننده ابلاغ می‌کند، ولی در شعر - پیش از سرودن - معنا وجود ندارد.

 شاعر با فراخوان خیال، کلمات را به همنشینی دعوت می‌کند و معنا از بطن این همنشینی مخیل آفریده می‌شود. بنابراین در شعر محض، شاهد بازآفرینی واقعیت در هیاتی شاعرانه هستیم.  باید به این نکته توجه کرد که در «شعر محض» هدف معناگریزی نیست، بلکه فراروی از واقعیت و کشف یک معنای شاعرانه به مدد همنشینی مخیل با کلمات است. بدیهی است که اگر این چینش و همنشینی کلمات از یک منطق ادبی قابل دفاع برخوردار نباشد، ما هنوز با مولودی به نام شعر ملاقات نکرده ایم و شعر اتفاق نیفتاده است. از این منظر، هر گاه پیش از سرودن شعر اراده معنا کنیم، طبیعی است «شعر محض اتفاق نمی افتد» و اثری که تولید می‌شود - در نهایت - چیزی بالاتر از یک نثر منظوم نخواهد بود.

احمد رضا احمدی نیز در شعرهایش با استفاده از تخیل مدرن و به مدد تکنیک «آشنازدایی» و فراروی از هنجارهای مرسوم ادبی، به بازآفرینی واقعیت در هیئتی شاعرانه می‌پرداخت. استفاده از تکنیک آشنازدایی یا «غریبه گردانی» با به تاخیر انداختن معنا، تامل بیش تر مخاطب را برای درک و دریافت متن شعری می‌طلبد و همین امر منجر به رمزگشایی از لایه‌های پنهان شعر و لذتی مضاعف از خوانش شعر می‌شود.

سخن آخر این که اگر بخواهیم سیمای احمد رضا احمدی را در قاب یک جمله به تصویر بکشیم، باید بگوییم او به معنای واقعی کلمه «شاعری نوگرا» و کلیشه گریز بود و این یادداشت مژدگانی کوچکی است به شعر که کاشف «احمد رضا احمدی» بود. همین و بس.

مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری دُرستکار گشته‌ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش‌هایم را بگذارید
تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند
چشمانم را گل‌ میخ کنید
و بر هر دیواری که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید
در سینه‌ام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند.
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری دُرستکار گشته‌ام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که در زیر سایه‌ درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجره‌هاست.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها