نشر خوب با ترجمه آزاده کامیار منتشر کرد؛
من سرگذشت یأسم و امید/ روایت ماندلا از انتقال اخبار در زندان با دستمال توالت!
نشر خوب کتاب «من سرگذشت یآسم و امید» سیزده جستار از واسلاو هاول، آریل دورفمن، نادژدا ماندلشتام و ... انتخاب و ترجمه آزاده کامیار را در 110 صفحه به بهای 84 هزار تومان روانه پیشخان کتابفروشیها کرد. این کتاب مجموعه جستارهایی است که نویسندگان آنها به زبانی شیوا تجربهشان را از بخشی از تاریخ انسان بودن روایت میکنند، روایتهایی از امید، شهامت و مقاومت.
این کتاب مجموعه جستارهایی است که نویسندگان آنها به زبانی شیوا تجربهشان را از بخشی از تاریخ انسان بودن روایت میکنند، روایتهایی از امید، شهامت و مقاومت.
آنطور که آزاده کامیار، مترجم در مقدمه کتاب «من سرگذشت یأسم و امید» آورده است، کتاب مجموعهای از جستارهایی است که در کتابها و مجلههای مختلف به چاپ رسیده و پل روگات لوب آنها را در کتاب خود جمع کرده است. چون امکان انتشار تمام این جستارها وجود نداشت و با امید به اینکه در آیندهای بسیار نزدیک این امکان مهیا شود، فقط برخی از جستارها را ترجمه کرده است.
کتاب دربرگیرنده روایتهای حقیقی از امید و ناامیدی شهامت و هراس و صد البته مقاومت؛ هر آنچه در زمانه بیم، در تاریکنای زمهریر یأس قلبمان را روشن میکند و یادمان میآورد چه بسیار آدمیانی که در طول این تاریخ پر از نقطههای سیاه و سفید و سرخ و خاکستری مثل ما رنج بسیار به جان کشیدهاند و اما پا پس نکشیدهاند در پاسداری از آزادی و برابری تمام انسانها از هر نژاد، قوم و مذهبی که هستند در مراقبت از شأن انسان و احقاق حق طبیعت گیاه و آب و خاک و هر آنچه جان دارد و جان شیرین خوش است.
در خاطرات نلسون ماندلا که صفحات نخست کتاب را دربرمیگیرد به موضوع روزنامه در زندان اشاره شده است. ماندلا شرح میدهد که چگونه وقتی روزنامه به دستشان میرسید اخبار را میبریدند و بعد بریدهها را میان مابقی زندانیان توزیع میکردند. آن وقت هر کسی خلاصه اخبار را مینوشت و آن خلاصه را بین هم رد و بدل میکردند. یکی از شگردهای نوشتن اخبار دستنویسی رمزی روی دستمال توالت بود که به دلیل کوچک بودن دستمال به راحتی قابل پنهان کردن بود که این راهکار قاچاق اخبار بسیار محبوبیت داشت.
تونی کوشنر، نمایشنامهنویس یکی دیگر از افرادی است که جستاری از او هم در کتاب جای داده شده است او از کودکی مینویسد که باورهای ذهنی خوبی از حق انتخاب دارد و باید به سمت عدالت حرکت کند: «باور ندارم آدم بدها پیروز میشوند به باورم، ناامیدی دروغی است که به خودمان میگوییم. در بسیاری از دورههای تاریخی دیگر، شهروندان عادی معمولا ساعات روزها یا زمانی از زندگیشان را صرف کار سیاسی کردهاند، بعضی از این کارها چشمگیر و انقلابی بودهاند و بعضی هم بیاهمیت و انتخاباتی و ملالآور و مغشوش. ولی جهان به خاطر آنچه انجام دادهاند تغییر کرده است. این همان کاری است که ما حالا قصد انجامش را داریم لازمهاش این است که برایش وقت بگذاریم و بعد انجامش دهیم. هیچکدام از ما به تنهایی نباید و احتمالا نتواند جهان را نجات بدهد، اما اگر همراه هم در چیزی شبیه کنسرت، حتی کنسرتی که چندان کوک و هماهنگ هم نیست حاضر شویم، اگر همه ما حضور فعال داشته باشیم و بخشی از کار بایسته را انجام دهیم، جهان نجات خواهد یافت.»
آرونداتی روی، نویسنده بر موضوع 11 سپتامبر و جنگ آمریکا در عراق و افغانستان تمرکز دارد. او برای اینکه بتواند اوج فاجعه را منعکس کند به مطالب یکی از رزنامهنگار مطرح آمریکایی استناد کرده است: «هیچکس بهتر از تامس فریدمن، ستوننویس نیویورکتایمز، این موضوع را به زیبایی شرح نداده است. او در مقالهای با عنوان «مزد جنون» مینویسد: «آمریکا باید برای عراق و متحدان خود این مساله را روشن کند که ... بدون مذاکره، بدون درنگ و بدون تائید سازمان ملل از زور استفاده خواهد کرد.» دولت آمریکا در جنگ علیه عراق و افغانستان و نیز تحقیر کم و بیش هر روزه سازمان ملل، این نصیحت را آویزه گوش کرد. فردیدمن در کتابش جهانیسازی با نام «لکسوس و درخت زیتون»، مطلبی جهانیسازی نوشته است: «دست پنهان بازار هرگز بدون مشتی پنهان به کار نخواهد افتاد. رونق فروشگاههای زنجیرهای مکدونالد داگلاس ممکن نیست... و آن مشت پنهانی که جهان را برای فناوریهای سیلیکون ولی ایمن نگه میدارد تا شکوفا و پرورنق باشند، ارتش، نیروی هوایی، نیروی دریایی و تفنگداران دریایی آمریکایی نام دارد.»
آریل دورفمن، نویسنده درباره آلنده مینویسد و امیدی که با حضور او در جامعه شیلی فرصت بروز پیدا کرده بود: «در 11 سپتامبر به کاخ حمله کردند. بمبهایشان در جایی که سابقا ایوان قرار داشت، حفرهای فراخ به جا گذاشت. از ایوانی که سابقا رئیسجمهور از آنجا برایمان دست تکان داده بود، دیگر هیچ باقی نمانده است. آلنده مرده. ما بیرون از قاب این عکس میتوانیم حس کنیم آن پایین، جایی که زمانی ایوان از ساختمان بیرون زده بود، حالا هیچ چیز نیست، میتوانیم حس کنیم آن پایین، جایی که زمانی ایوان از ساختمان بیرون زده بود، حالا هیچ چیز نیست، میتوانیم حس کنیم فقط لنز سرد و سرسخت و تنهای دوربین شاهد این صحنه است. همین و بس. خیلی زود ناچار خواهد شد با سیاهچاله این عکس رودرو شوم.»
مارتین لوترکینگ، فعال مدنی در جستار خود به ستمهای رفته بر جامعه سیاهپوستان در آمریکا تمرکز دارد و مینویسد: «با اینکه در گذشته رویاهایم نابود شدند، با این امید به بیرمنگام آمدم که رهبران مذهبی سفیدپوست در این جامعه متوجه درستی هدف ما خواهند شد و چون آنان نیز دغدغه اساسی اخلاقی دارند، صدای تظلمخواهی ما را به گوش ساختار قدرت میرسانند. امیدوار بودم هر کدام از شما این مسئله را درک کنید اما باز هم ناامید شدم. شنیدهام که بسیاری از رهبران دینی در جنوب از پیروان خود خواستهاند تا از قوانین تفکیک نژادی اطاعت کنند، چرا که قانون این است. اما ای کاش میشنیدم کشیشان سفید میگویند: «از این حکم پیروی کنید: همزیستی نژادی اخلاقا درست و سیاهان برادران شمایند.» شاهد بودهام که کلیساهای سفیدپوستان در میانه بیعدالتیهای آشکاری که در حق سیاهان روا میدارند، کنار میایستند و صرفا سخنان نامرتبط پرهیزگارانه و حرفهای پیش پاافتاده مقدسمابانه بر زبان میآورند.»
آلیس واکر، شاعر، نویسنده و فعال سیاسی آفریقاییتبار آمریکایی از زندگی در میان یاس و امید نوشته است: «زندگی همه آن چیزی است که داریم. دستکم برای مدتی کوتاه از آن ماست تا زندهایم میتوانیم آنچه را از این جهان درک میکنیم، بنویسیم. معتقدم زمین جای خوبی است. کسانی که شرایط زندگی یا سرنوشت شکنجهشان نداده هم خوباند. اصلا اعتقاد ندارم مردم جهان ذاتا دشمن مناند، یا جانوران، مثل مارها یا طبیعت با من خصومت دارند. هر زمان شری به من میرسد که متأسفانه در این دوره و زمانه کم پیش نمیآید، عمیقترین حسم ناامیدی است. آموختهام که این حقیقت را بپذیرم. هر زمان کنشی از خود نشان میدهیم با خطر ناامیدی، سرخوردگی و حتی یاس روبهرو میشویم. هر بار تصمیم میگیریم باور کنیم جهان میتواند جای بهتری باشد.»
تصویری از رفتن اوسیپ ماندلشتام به قلم نادژدا ماندلشتام، شاعر و نویسنده و همسرش در کتاب آمده که به خوبی ناامیدی را نشان میدهد. ناامیدی از زندگی در عین امید به زیستن و جهانی که او برای آن جنگیده است: «شاعر و نویسنده، قطار کم کم با مسافران پر میشد. جلوی در کوپه ما سربازی نگهبانی میداد و مسافرانی را که در پی یافتن جایی خالی بودند بازمیگرداند. مابقی قطار پر از مسافر بود. (اوسیپ ماندلشتام) کنار پنجره مانده بود و ناامید میکوشید با دو مرد آن سوی پنجره ارتباط برقرار کند، اما هیچ صدایی از شیشه نمیگذشت. گوشهایمان عاجز از شنیدن بودند و معنای حرکات آنها را هم سخت میشد فهمید. مانعی بین ما و جهان بیرون سر برآورده بود. این مانع هنوز شفاف بود و شیشهای، اما از همین حالا دیگر رخنه در آن امکان نداشت، قطار به سمت استان سوردلوسک به راه افتاد.»
نشر خوب کتاب «من سرگذشت یأسم و امید» سیزده جستار از واسلاو هاول، آریل دورفمن، نادژدا ماندلشتام و ... انتخاب و ترجمه آزاده کامیار را در 110 صفحه به بهای 84 هزار تومان روانه پیشخان کتابفروشیها کرد.
نظر شما