کتاب بسیار وفادار و مستند است و جابهجا منبع هر جمله و خاطرهای ذکر شده است، ولی نمیتوانی باور کنی همه این مصائب و رشادتها واقعا برای یک خانواده اتفاق افتاده است.
نویسنده این کتاب خانم ندا رسولی که خود داستاننویس موفقی است، به خوبی خط مقدمِ مبارزه و ایثار را به مخاطب نشان میدهد. خطی که گاهی اوقات با همه گستردگیاش، انگار در افق دید بعضیها نیست. این کتاب به شدت این ظرفیت را داشته است که تبدیل به رمانی ماندگار شود، ولی قصد ناشر و نویسنده این نبوده است. خواستهاند داستان مستندی از زندگی این پدر و پسر روایت کنند که چندان نیازی به تخیل و توصیف داستانی نداشته باشد.
کتاب به طرز حیرتانگیزی خوشخوان و جذاب است و همه این سیصد و پنجاه صفحه را میشود در یک نشست خواند و در برخی صحنهها، به خصوص در بخشهایی که به بصری الحریر پرداخته شده است و اوج رشادت است و شهادت، اصلا متوجه نمیشوی داری با بغضی سرشار، قدمبه قدم با فاطمیون جلو میروی. با آنها میایستی. با آنها سنگر میگیری. با آنها شهید میشوی.
کتاب بسیار وفادار و مستند است و جابهجا منبع هر جمله و خاطرهای ذکر شده است، ولی نمیتوانی باور کنی همه این مصائب و رشادتها واقعا برای یک خانواده اتفاق افتاده است و آنها همچنان مقاوم و مبارزند و تو در این سالها فقط نظاره کردهای. روایت از افغانستان شروع میشود و دلیل این مهاجرت به ایران به خوبی به تصویر کشیده شده است و ناچاریِ این خانواده و دیگر خانوادهها را از این کوچ اجباری به خوبی درک میکنی. شرایط زندگی آنها را در طول این قریب به سه دهه، نویسنده به خوبی پیش روی مخاطب قرار داده است و داستان به گونهای است که بعید میدانی نکته قابل توجه دیگری در زندگی این خانواده و فامیل بوده باشد که نویسنده به آن نپرداخته است.
شهید رسول جعفری و خانوادهاش مانند میلیونها افغانستانی مقیم ایران و دهها میلیون ایرانی، ساده زندگی میکنند و آن قدر درگیر گرفتاریهای کسب روزی حلال هستند که باورت نمیشود در صفحاتی از این روایت، با آنها در هیبت اساطیر روبهرو شوی. آنها را تا زمانی که به سوریه اعزام نشدهاند، کارگر و کشاورز میبینی و انگار ناگهان آهنگری از میانه بازار و از میان ضربههای پُتک، تبدیل به کاوهای میشود که در برابر ظلم میایستد و چقدر در این روایت، داعش شبیه ضحاک ماربردوش است. انگار تاریخ دارد تکرار میشود.
انتخاب این پدر و پسر برای روایت زندگی روزمره و در پایان حماسی آنها، انتخاب بسیار دقیقی است. هرچند در بین دیگر شهدای مدافع حرم از تبار فاطمیون، بسیار به این اَبَرمردها برمیخوریم. این خانواده نماد همه فاطمیون هستند انگار. پدری که پس از شهادت پسرش در سوریه، فضیلتی را مهمتر از مبارزه با داعش نمیبیند و ماههای متمادی و سال ها در سوریه در برابر داعش میجنگد و هنگامی که میبیند او را که البته هنوز در آستانه پنجاه سالگی است، به دلیل سپیدی مو و محاسن، به سوریه اعزام نمیکنند؛ مو و محاسن را رنگ می کند و به جبهه میرود و این تصویر چقدر آشنا است برای مخاطبی که یادش نمیرود نوجوانان بسیاری در سالهای دفاع مقدس با دست بردن در شناسنامههای خود و جعل امضای پدر در رضایت نامه، به جنگ دشمن بعثی رفتند.
این کتاب مستند هیچ صحنه و نکتهای ندارد که در راستای معرفی شرایط این پدر و پسر نباشد. نویسنده با حوصله و دقت و صبوری و پایداری، با همه کسانی که حرفی برای گفتن داشتهاند گفتوگو کرده و همه رویدادها را به خوبی به شکلی خطی در برابر دیدگان مخاطب قرار داده است. روایتی که در هیچ کجا احساسی و شعاری نشده است و فقط و فقط واقعیت را نشان می دهد و احساساتی که در طول روایت به چشم می خورد، احساسات شخصیتهای این داستان مستند است، نه نویسنده این روایت.
با خواندن این کتاب با فضای افغانستان، ایران و همچنین سوریه در سالهایی از سه دهه اخیر آشنا میشویم. اشارات بسیار بجا و دقیق به تاریخ و جغرافیای این سه سرزمین دارد و شرایط اعتقادی و اجتماعی این سه کشور را نیز به خوبی نشان میدهد. سرشار از لحظات تکاندهنده است و در بخشهایی از روایت نفس خواننده را بند میآورد. مخاطب در بسیاری از صحنههای این روایت در برابر شخصیتهای این کتاب کم میآورد. رسول جعفری به خصوص پس از شهادت فرزندش مهدی، شخصیتی حیرتانگیز از خودش نشان میدهد که در برخی از صحنهها واقعا باورناپذیر است، ولی مخاطب میداند که باید باور کند، چون اتفاق افتاده است.
خواندن این کتاب را میتوان به همه ی موافقان و مخالفین دفاع از حرم توصیه کرد و مطمئن بود که بر همه مخاطبان تاثیری شگرف خواهد گذاشت و این بیش تر از هرچیز به سبب این است که شخصیتهای کتاب، تا پیش از اعزام به سوریه، مانند بسیاری از هم تباران خود و بسیاری از ایرانیها، زندگی بسیار معمولی و سادهای داشتهاند.
نظر شما